باران
ناگهان این شکست.
این باران.
آبیها که خاکستری شدهاند
و قهوهایها که خاکستری شدهاند
و زرد
که کهربایی بدرنگ.
در خیابانهای سرد
تن گرم تو.
در هر اتاقی که شد
تن گرم تو.
در میان همه مردمان
نبود تو
مردمانی که هستند همیشه
کسی غیرِ تو.
سالیان سال
آسوده بودم در کنار درختان
آشنا بودم با کوهستان.
شادکامی عادتم بود.
حالا
ناگهان
این باران.
ترجمهٔ آزاده کامیار