جامعه‌شناسی و نسبت آن با «دیگری»

در جامعه‌ای که همه‌چیز در آن رو به خصوصی‌شدن دارد و فرد قادر به دیدن رابطه میان زندگی شخصی خود (و رنج‌ها و مسائلی که تجربه می‌کند) و جامعه نیست و بسیاری از به اصطلاح جامعه‌شناسان داخلی نیز عاری از چنین تخیل و بینشی شده‌اند چراکه به کارشناسان اجتماعی بدل شده‌اند، به یاد آوردن این کلام میلز از هر چیز دیگری مهم‌تر است. تنها شاید با اتکا به این کلام بتوان روبه مردم سخن گفت و مجدداً تفکر انتقادی و انتقادی اندیشیدن را در این قلمرو زنده کرد.

۱. جامعه‌شناسی از آغاز دغدغه‌ی مشخص کردن حدها و مرزهای خودش را داشته است و سعی کرده است که تا حد امکان مرزهای خودش را از حوزه‌هایی مثل روانشناسی و فلسفه جدا کند. به گمان من، همین دغدغه موجب شکل‌گیری یک پرسش مهم در این قلمرو شده است که همچنان در میان ماست: در جامعه‌شناسی مسئله بر سر چیست؟

اغلب جامعه‌شناسان مهم یا کتابی در پاسخ به این پرسش نوشته‌اند (مثل قواعد روش جامعه‌شناسی دورکیم یا چیستی جامعه‌شناسی از نوربرت الیاس) یا به اشکال مختلف در نوشته‌های خود تلاش کرده‌اند به این پرسش پاسخی قانع‌کننده بدهند.

به گمان من، پاسخ جامعه‌شناسی مسلط به این پرسش این بوده است:

جامعه‌شناسی سخنی است درباره‌ی نظم. حتی آنجا که متفکری بزرگ همچون آدورنو تلاش می‌کند پاسخی متمایز به این پرسش بدهد، نهایتاً می‌گوید: هدف در این حوزه فهم قوانینی است که بی‌نام و نشان بر ما حاکم‌اند.

بنابراین، در اینجا نیز می‌بینیم که فهم نظم حاکم – نظمی که خود را از طریق قواعد و اصول ثابت و… به رخ می‌کشد – هدف نهایی در این قلمرو قلمداد می‌شود.

هدف از بیان این نکته این است که بگویم جامعه‌شناسی مسلط به جای آنکه خودش و موضوع خودش را در چهره‌ی «دیگری» بازیابد، در اصول و قوانین، الگوهای ثابت و تکرارشونده یافته است و به همین دلیل می‌توان گفت که این جامعه‌شناسی همواره سخنی درباره‌ی نظم بوده است.

نخستین رانده شده از این قلمرو کسی نیست جز «دیگری» چرا که اوست بنا به ماهیت خود تن به نظم حاکم نمی‌دهد و همواره پیش‌بینی‌ناپذیر، مبهم و دسترس‌ناپذیر باقی می‌ماند و همچون عاملی خطرناک قلمداد می‌شود که نظم موجود را تهدید می‌کند. بنابراین می‌توان با باومن هم‌صدا شد و گفت: «روایت جامعه‌شناسی از آغاز (اگر بخواهیم اصطلاح باختین را به کار ببریم) تک‌گویانه بود؛ این روایت جمعیت‌های مورد مطالعه‌ی خود را اشیایی محسوب می‌کرد که به نیروی منظومه‌های عوامل بیرونی خودشان حرکت می‌کنند، و «دیگری» در مقام صاحب آگاهی و شریک گفتگو را یا انکار می‌کرد یا نادیده می‌گرفت.»

در واقع جامعه‌شناسی به جای آنکه سخنی «با» دیگری باشد، سخنی «درباره‌» دیگری بوده است و این یعنی اینکه دیگری را به موضوع سخن خود بدل کردن و از او شئ ساختن. «دیگری» در این قلمرو نه یک هم‌سخن بلکه به عنوان موضوع سخن نگریسته شده است، موضوعی که به اشکال مختلف می‌توان آن را دستکاری کرد و آن را به شکل دلخواه درآورد.

۲. طرد دیگری از جامعه‌شناسی به معنای طرد جهان‌های ممکن است و تن دادن به نظم موجود. به تعبیر آدورنو مهم‌ترین مسئله برای کنت این بود: «چگونه باید مهار عنصر پویایی را در دست گرفت.» و محوریت بخشیدن به این موضوع در جامعه‌شناسی خود به معنای برداشتن نخستین قدم‌ها برای مدیریت و مهندسی اجتماعی است، آن هم از طریق طرد یا کنترل امر نابهنگام که همانا «دیگری» است. آدورنو به درستی معتقد بود که از آغاز شکل‌‌گیری جامعه‌شناسی میل به کنترل و مدیریت جامعه و در یک کلام مهندسی اجتماعی در این قلمرو وجود داشته است.

حال می‌توان پرسید: آیا وجود همین گرایش ذاتی در جامعه‌شناسی نبوده است که باعث شده است در این چند دهه در ایران بسیاری به راحتی از آن، علمی اداری و در خدمت نظم حاکم بسازند؟

۳. جامعه‌شناسی در این چند دهه در ایران به «جامعه‌شناسی مسئله اجتماعی» تقلیل یافت و از آن جز مفید بودن و سودمند بودن توقع دیگری نداشتند. بنا بود نقش همدستی سربه‌راه و گوش به فرمان را برای صاحبان قدرت بازی کند و راه‌های مدیریت و کنترل جامعه را به سیاستمداران، و دولت به طور کلی، نشان دهد. به همین دلیل «جامعه‌شناس» نیز تغییر چهره و نام داد و به کارمند یا کارشناس اجتماعی بدل شد که گویی جز وظایفی اداری مسئولیت دیگری ندارد. قربانی این روند چیزی نبود جز تفکر انتقادی و انتقادی اندیشیدن.

نتیجه‌ی این روند ترویج و گسترش تحقیقات صرفاً کمی بود که جز اطلاعات و آمار چیز دیگری به ما نمی‌دهند. این موضوع موجب شد که جامعه‌شناسی و جامعه‌شناس (کارشناس اجتماعی) پشت به مردم و رو به صاحبان قدرت سخن بگوید، رو به کسانی که هزینه‌ی تحقیقات را پرداخت می‌کردند (می‌کنند) و قرار بود که تحقیق، پاسخی به دغدغه‌های آن‌ها باشد. از این نظر می‌توان گفت که این شکل از جامعه‌شناسی در جهت خفه کردن و سرکوب «دیگری» قدم برداشته است و این جامعه‌شناسی به نوعی فراموشی «دیگری» بوده است.

۴. حال شاید بیش از هر زمان دیگری بازگشت به سخن میلز ضروری به نظر می‌رسد:

حال این جامعه نه به اعداد و آمار و اطلاعاتی که از طریق روش‌های کمی به ما ارائه می‌شود، بلکه به بینش جامعه‌شناختی نیاز دارد.

در جامعه‌ای که همه‌چیز در آن رو به خصوصی‌شدن دارد و فرد قادر به دیدن رابطه میان زندگی شخصی خود (و رنج‌ها و مسائلی که تجربه می‌کند) و جامعه نیست و بسیاری از به اصطلاح جامعه‌شناسان داخلی نیز عاری از چنین تخیل و بینشی شده‌اند چراکه به کارشناسان اجتماعی بدل شده‌اند، به یاد آوردن این کلام میلز از هر چیز دیگری مهم‌تر است. تنها شاید با اتکا به این کلام بتوان روبه مردم سخن گفت و مجدداً تفکر انتقادی و انتقادی اندیشیدن را در این قلمرو زنده کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.