در کنار بنفشههای سفید
در کنار بنفشههای سفید
زیر درخت بید
در پارکی که اول بار
به من درخواست داد
میایستم
پیر ژولیدهی برگریخته میگوید:
دیدی گفتم نمیآید
میگویم: حتما پایش شکسته
تیغ ماهی در گلویش مانده
خیابانی ناگهان جایش عوض شده
از دست زنش نتوانسته در برود
خیلی چیزها مانع ما آدمها میشود
بید تکانی به خود میدهد، و غرغرکنان میگوید:
اصلا شاید مرده
وقتی پنهانی ترا میبوسید
رنگش خیلی پریده بود
شاید بید عزیز، شاید.
امیدوارم که اینطور باشد.
یا اینکه دیگر مرا دوست نمیدارد