مختصر گزارشی از یک تابستان
آتش، از چهارگوشه تابستان شعله میکشد
جنگل اقاقیها مستانه سبز میشود
روحِ سبز شراب از تاکستانها میدرخشد
شقایقها بر گندم زار خون میریزند
تاریکی میرسد
و ماه بر پلِ نقرهای قدم میزند
جهان مثل نانی تازه از تنور درآمدهاست
و شب آنرا میبلعد