تمثیل راه‌آهن | اریش کستنر

اریش کستنر (زادهٔ ۲۳ فوریه ۱۸۹۹، درسدن، آلمان – درگذشتهٔ ۲۹ ژوئیه ۱۹۷۴، مونیخ) طنزپرداز، شاعر و رمان‌نویس آلمانی بود که برای کتاب‌هایی که برای کودکان نوشت شهرت دارد. او ثابت‌قدم‌ترین فرد در سبک نوشتن موجز و طنزآمیز و مرتبط با کاباره‌های روشن‌فکری، هفته‌نامهٔ «صحنهٔ جهانی» برلین و جنبش «عینیت نوین» در اواسط دههٔ ۱۹۲۰بود. کاستنر در روستوک، لایپزیک و برلین تحصیل کرد و به‌عنوان معلم مشغول به کار شد. او بعدها (۱۹۲۷) به عنوان یک روزنامه‌نگار آزادنویس فعالیت کرد. قبل از سال ۱۹۳۳، چهار جلد کتاب شعر کم‌حجم اما اساساً جدی را منتشر کرد و قبل از آن در سال ۱۹۳۱رمان تراژیک و مهم فابیان را نوشت. کتاب‌های کودک او به دلیل طنز و احترام به جدیت اخلاقی کودک قابل‌توجه هستند. مشهورترین آن‌ها «امیل و کارآگاه» (۱۹۲۹) بود که چندین بار به فیلم تبدیل شد. کستنر به دلیل ممانعت نازی‌ها (۱۹۳۳-۱۹۴۵)، آثارش را در سوئیس منتشر می‌کرد. او پس از جنگ، سردبیر مجلهٔ Die Neue Zeitung مونیخ شد و متعاقباً یک روزنامه برای کودکان تأسیس نمود. اریش در سال‌های ۱۹۵۲ تا ۱۹۶۲ رئیس بخش آلمان انجمن پن ــ یک سازمان بین‌المللی نویسندگان ــ بود. آثار او پس از جنگ جهانی دوم، بدون قربانی کردن ظرافت و مشخصه‌های سرگرم‌کنندهٔ خود ــ تأکید بیشتری بر فلسفهٔ اجتماعی داشتند. این آثار عبارتند از: «قرعه‌کشی دونفره» (۱۹۵۰)، «به سوی دستان وفادار» (۱۹۵۰)، «مدرسهٔ دیکتاتورها» (۱۹۵۶) و «وقتی که من مرد جوانی بودم» (۱۹۵۷). آثار کستنر در سال ۱۹۵۹ در هفت جلد جمع‌آوری شدند.

تمثیل راه‌آهن

ما همه در یک قطار نشسته‌ایم

و از میان زمان می‌گذریم.

به جلو نگاه می‌کنیم، به اندازه‌ی کافی دیده‌ایم.

همه در یک قطار سفر می‌کنیم.

و هیچکس نمی‌داند تا کجا.

همسفری خوابیده، دیگری شکایت دارد،

سومی پرحرفی می‌کند.

اسم ایستگاه‌ها اعلام می‌شود.

قطاری که طول سال‌ها را دنبال می‌کند،

هرگز به مقصد نمی‌رسد.

ما بارمان را می‌بندیم و باز می‌کنیم.

و مفهومی نمی‌یابیم.

فردا کجا خواهیم بود؟

مامور کنترل بلیت از دم در نگاه می‌کند

و بی‌جهت لبخند می‌زند.

او هم نمی‌داند کجا می‌خواهد برود.

همینطور در سکوت جلو می‌رود.

سوت قطار ضجه می‌زند.

قطار آهسته پیش می‌رود و در سکوت می‌ایستد.

مردگان پیاده می‌شوند.

بچه‌ای پیاده می‌شود، مادرش فریاد می‌کشد.

مردگان خاموش می‌ایستند

بر سکوی گذشته.

و قطار به راهش ادامه می‌دهد.

از میان زمان می‌گذرد،

و هیچکس نمی‌داند چرا.

کوپه‌های درجه‌یک تقریبا خالی‌اند.

مرد تنومندی با غرور نشسته‌ است.

در لباس مخمل سرخ،

و به سختی نفس می‌کشد.

تنهاست و این تنهایی را بسیار حس می‌کند.

بیشتر مسافران بر صندلی چوبی نشسته‌اند.

ما همه مسافر یک قطاریم

به زمان حال در آینده.

به جلو نگاه می‌کنیم. به اندازه‌ی کافی دیده‌ایم.

همه در یک قطار نشسته‌ایم

و بسیاری در کوپه‌ی عوضی.

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.