صبح‌گاه | فرانک اُهارا

شعر جهان ــ فرانسیس راسل فرانک اُهارا، (زادهٔ ۲۷ مارس ۱۹۲۶ و درگذشتهٔ سال ۱۹۶۶)، نویسنده، شاعر و منتقد ادبی امریکایی بود. فعالیت هنری او در دو زمینهٔ شعر و هنرهای تجسمی بود. اُهارا یکی از چهره‌های برجسته در مکتب نیویورک ــ گروه غیررسمی از هنرمندان، نویسندگان و موزیسین‌ها که از جاز، سوررئالیسم، اکسپرسیونیسم انتزاعی، نقاشی اکشن و جنبش‌های هنری آوانگارد معاصر الهام می‌گرفتند ــ بود. این شاعر و هنرمند آمریکایی تحصیلاتش را در دانشگاه‌های هاروارد و میشیگان گذرانده بود و در زمانی که در موزهٔ هنرهای مدرن نیویورک متصدی بود، برای نشریاتی مانند آرت نیوز نقدهایی دربارهٔ نقاشی و مجسمه‌سازی می‌نوشت. اما اُهارا خود را بیش از هرچیز یک شاعر می‌دانست. شعر او از نظر لحن و محتوا شخصی است و مانند "نوشته‌های یک دفتر خاطرات" توصیف شده‌است. قطعات او شامل ترکیبی از نقل قول‌ها، شایعات، شماره تلفن‌ها، آگهی‌های بازرگانی و هر تجربه‌ای که برای او جذاب بود، می‌شدند. از نظر مارک دوتیِ شاعر و منتقد، شعر اُهارا «شهری، کنایه‌آمیز، گاهی اوقات مناسبتی و اغلب بسیار خنده‌دار است» که دربردارندهٔ «مواد و تداعی‌های بیگانه با شعر آکادمیک» است. برای مثال «نمادهای کمپ ستارگان سینما در دههٔ بیست و سی، چشم‌انداز روزانهٔ فعالیت‌های اجتماعی در منهتن، موسیقی جاز، تماس‌های تلفنی دوستان» از جملهٔ این مواد هستند. اولین جلد شعر اوهارا «یک شهر زمستان و شعرهای دیگر» بود که در سال ۱۹۵۲ منتشر شد. مشهورترین مجموعه شعرهای او عبارتند از «مراقبه در یک وضعیت اضطراری» (۱۹۵۷) و «شعرهای ناهار» (۱۹۶۴). مجموعه اشعار فرانک اوهارا با ویرایش دونالد آلن (۱۹۷۱) اولین مجموعه شعری بود که بعد از مرگش منتشر می‌شد و در سال ۱۹۷۲، برندهٔ جایزهٔ ملی شعر در آمریکا شد. «منتخب اشعار» که جانشین این مجموعه شعر بود در سال ۲۰۰۸ منتشر گردید. فرانک اُهارا که یکی از تاثیرگذارترین شاعران آمریکایی بعد از جنگ به شمار می‌رفت، در ۴۰ سالگی در اثر تصادف از دنیا رفت.

صبح‌گاه

باید به تو بگویم
که چقدر دوستت دارم
همیشه به همین فکر می‌کنم
در صبح‌های خاکستری، روبه‌روی مرگ

پس چای برای دهان من
هرگز گرمایی ندارد
و سیگار خشکیده است
و تن‌پوش قهوه‌ای‌ام
سردم می‌کند،

به تو نیاز دارم
و از بیرون پنجره
مراقبت می‌کنم
در برف بی‌صدا

شب در اسکله
اتوبوس‌ها برق می‌زنند
همچون ابرها و من در تنهایی
به صدای فلوت می‌اندیشم

دلتنگی تو را دارم همیشه
وقتی به ساحل می‌روم
شن‌های خیس از اشک
به چشم‌های من می‌مانند

با این همه، هیچ‌گاه نگِریستم
و تو را در درون قلبم فشردم
با واقعی‌ترین شوخی‌ها و خوشی‌هایی
که تو به آن‌ها می‌بالیدی

جایی برای پارک کردن نیست
من ایستاده‌ام و صدای کلیدهایم را درمی‌آورم
خلوت خالی ماشین چنان است
که انگار دوچرخه‌ای است

حالا چه کار می‌کنی
ناهارت را کجا خوردی
و آیا
بشقابت پر از ماهی کولی بود

سخت است فکر کردن
به تو بدون من
در جملات
افسرده‌ام می‌کنی
وقتی تنهایی

دیشب ستاره‌ها را
نمی‌شد شماره کرد و امروز
برف کاغذ مقوایی شماره‌شان است
و من دلگرم و صمیمی نخواهم بود

چیزی مرا به خود نمی‌کشد
موسیقی تنها جدول کلمات متقاطع است
و آه! تو فقط می‌دانی
که چگونه‌ام

باری، تو
تنها مسافر این جاده‌ای
و اگر جایی بعد از من هست
دلخواسته‌ام این است که نروی!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.