شبکهٔ کلمات
یادداشتی بر چند داستان بورخس
بخش اول (پاییز ۱۳۸۹)
۱- کتاب شن:
«خط از بینهایت نقطه ساخته شده است؛ سطح از بینهایت خط؛ حجم از بینهایت سطح؛ ابرحجم از بینهایت حجم …». داستانِ «کتاب شن» با این جملات آغاز میشود. داستانی که دربارهٔ کتابی است که یک فروشندهٔ دورهگرد انجیل و کتابهای مقدس، به راوی میفروشد. فروشنده، سرزده به آپارتمانِ راوی میآید تا به او انجیل بفروشد. راوی انجیلهای متعددی دارد و به خریدنِ انجیلی تازه نیازمند نیست. به همین دلیل فروشنده تصمیم میگیرد کتابی دیگر را برای فروش عرضه کند. کتابی «مقدس» که از شن است. راوی داستان تحت تأثیر خصوصیاتِ منحصربهفرد و به عبارتی ناممکنِ کتاب قرار میگیرد و آنرا با یک انجیل و مقداری پول معاوضه میکند. اما این خصوصیاتِ ناممکن و غریب، کمکم باعث آزارِ راوی میشوند تا جایی که او تصمیم میگیرد برای خلاصی از شر این کتاب، آنرا در یک کتابخانه رها کند.
یک کتابِ «ناممکن»، چگونه کتابی است؟ چگونه چیزی میتواند ناممکن باشد اما به هر حال، «باشد»؟ اصلاً ناممکنی در اینجا چه معنایی میتواند داشته باشد؟
کتابِ شن، مدام در حالِ تغییر است: «این مسئله توجه مرا جلب کرد که یک صفحهٔ زوج شمارهٔ ۴۰۵۱۴ را داشت و صفحهٔ فردی که بعد از آن بود، شمارهٔ ۹۹۹. این صفحه را ورق زدم. پشت آن شمارهٔ صفحه، هشت رقم داشت. با تصویر کوچکی مزین شده بود از آن نوع که در فرهنگها دیده میشود: لنگری که با قلم رسم شده بود، مثل اینکه یک بچهٔ ناشی آن را کشیده باشد. ناشناس گفت: خوب نگاهاش کنید. دیگر هرگز آنرا نخواهید دید. گفتهٔ او حاکی از نوعی تهدید بود، اما این تهدید در صدایش نبود. جای دقیقاش را در کتاب علامت گذاشتم و آن را بستم. فوراً دوباره بازش کردم. بیهوده به دنبال نقاشی لنگر، صفحه به صفحه گشتم» (کتاب شن، ۲۵۷). با وصف این که راوی جای دقیقِ تصویر را در کتاب علامتگذاری میکند، اما با بستن و دوباره گشودناش، تصویر را نمییابد. انگار که این کتاب، هر لحظه در حالِ حرکت و دگرگونی است. مدام تصاویر و نوشتههای صفحاتاش تغییر میکنند و هیچ صفحهای همان نمیماند که قبلاً بوده. بینظمیِ شمارهٔ صفحات هم میتواند نمودی باشد از این تغییر یا صیرورتِ مداوم. صفحات نظمی ندارند چرا که در واقع صفحهٔ ثابتی وجود ندارد. کتابِ شنی، کتابی متحرک است. کتابی که اگر چه درونِ جلدهای بسته و مشخصی قرار دارد اما مدام، حرکت میکند و دستیابیِ دوباره به هر یک از صفحات، نوشتهها و تصاویرش ناممکن است. فروشنده میگوید که آن صفحه را دیگر هرگز نخواهید دید. اما چنین چیزی چگونه ممکن است؟ به هر حال آن صفحه، «هست»، «وجود دارد» و درونِ کتاب است. کسی آن را از کتاب جدا نکرده و یا در یک شعبده و جادو، از کتاب بیرون نیفتاده است. این صفحه جایی درونِ آن کتاب، وجود دارد و برای همیشه هم خواهد داشت، اما دیدنِ دوبارهاش غیرممکن است حتی اگر راوی جای دقیقاش را علامتگذاری کرده باشد. چگونه میشود که صفحهای درونِ کتابی باشد اما تنها یک بار بتوان آن را دید و پس از آن، «دیگر هرگز». و این «هرگز» به این معناست که اگر راوی تک تکِ صفحات را هم تا لایتناهیِ زمان و مکان ورق بزند، دیگر اثری از این صفحه نخواهد یافت. آیا چنین چیزی ممکن است؟ ممکن نیست اما به هر حال «هست».
کتاب، نوشته، بسته و صحافی شده اما مدام تغییر میکند. تغییری که نامتناهی است. صفحاتِ آن مدام جا عوض میکنند و صفحاتی تازه، جای صفحاتِ قبل را میگیرند. این صرفاً یک جابجایی نیست چرا که صفحاتِ قبل ممکن است هرگز پیدا نشوند. نیرویِ این تغییر از کجا میآید؟ آن چه واضح است این است که کسی دست به کتابتِ دوبارهٔ کتاب یا اضافهکردنِ صفحاتی در آن نزده و نمیزند. صفحاتِ جدید از درونِ خود کتاب، ساخته میشوند و رخ مینمایانند. آنها جایی درونِ کتاب، پیشاپیش وجود دارند و با بستن و گشودنِ کتاب، ظاهر میشوند و باز در این فرایند، از بین میروند. نیرویِ کتاب، برای این تغییرِ نامتناهی نیرویی درونی است. کتابِ شن، خودش خود را تغییر میدهد و عوض میکند. این صفحات، که بیشمارند، از جایی از بیرونِ کتاب اضافه نشدهاند. آنها درونِ خود کتاب هستند یا لااقل باید باشند. اما چگونه چنین چیزی ممکن است؟ یک کتاب در درونِ خود، چه نیرویی برای تغییر و دگرگونی دارد؟ این نیرو از کجا آمده است؟ آیا میتوان گفت این نیرو پیشاپیش در کتاب وجود داشته و منشأیی بیرونی ندارد؟ آیا تمامِ این صفحات و هر صفحهٔ ممکن و قابلِ تصور دیگری – که تعدادشان بیشمار است – میتوانند پیشاپیش جایی درونِ همین کتاب، همین کتابِ به ظاهر محدود و متناهی وجود داشته باشند؟ اگر همهٔ این صفحات پیشاپیش وجود دارند چرا دسترسی به آنها ممکن نیست؟ چرا نمیتوان همهشان را با هم دید یا تکتکشان را بارها و بارها بازشناخت؟ صفحاتی که دیگر هرگز دیده نمیشوند، به کجا میروند؟ صفحاتِ جدید با شمارههای نجومی – که نشان میدهند چه تعدادِ عظیمی صفحه پیش از آنها بوده – به چه صورت تولید میشوند و در کتاب قرار میگیرند؟ آیا کتابِ شن، یک موجودِ آفریننده و تولیدگر است؟ چنین چیزی ممکن نیست. ممکن نیست اما به هر حال «هست».
کتاب شن، نه آغازی دارد نه پایانی: «به من گفت که دنبال اولین صفحه بگردم. دست چپم را روی جلد گذاشتم و در حالی که شستم را به انگشت اشاره فشرده بودم بازش کردم. بیهوده سعی میکردم: همیشه ورقهایی بین شستم و جلد میماند. به نظر میرسید که ورقها از کتاب بیرون میجهند. حالا دنبال آخرین صفحه بگردید. کوششهایم به جایی نرسید» (همان). کتاب آغاز و پایانی ندارد. هر صفحهای که باز شود همواره صفحاتی قبل یا بعد از آن وجود دارند. کتاب، همیشه و در هر صورت، در میانه باز میشود. به همین دلیل هم نامِ این کتاب، «کتاب شن» است: «به من گفت که اسم کتاباش کتاب شن است، زیرا نه این کتاب، نه شن ابتدا و انتها ندارند». هیچ ابتدا یا انتهایی برای دانههای شن نمیتوان متصور شد. یک تودهٔ شن از کجا تودهٔ شن میشود؟ از دانهٔ اول؟ دوم؟ سوم؟ معلوم نیست. تودهٔ شن از ابتدا تودهٔ شن است و تا انتها تودهٔ شن خواهد ماند: همواره در میانهٔ «شنبودن»، در میانهٔ «نامتناهیبودن». برای این کتاب هم وضع به همین منوال است: آغازی وجود ندارد و همچنین پایانی. این کتاب وجود دارد، «هست»، اما با این حال، دسترسی به ابتدا و انتهایش ممکن نیست. کتابِ شن، در محدودیتاش، مابینِ جلد و عطفاش، در خودش، کتابی نامتناهی است. به همان شکل که یک صفحهٔ انضمامی و موجود، متشکل از تعدادی نامتناهی خط است و یک خط از تعدادی نامتناهی نقطه. دوباره یک ناسازه: چگونه ممکن است که شیءای محدود و متناهی که به شکلی بالفعل وجود دارد و میتواند در دستانِ هر کسی قرار بگیرد، بیابتدا و انتها باشد؟ چگونه ممکن است کتابی آغاز و پایان نداشته باشد و دسترسی به صفحاتِ ابتدایی و انتهاییاش ناممکن باشد، در حالی که این صفحات هستند و جایی درونِ آن کتاب وجود دارند؟ چگونه ممکن است یک جزء از یک کلِ بالفعل که خود جزئی است از کلی دیگر، نامتناهی باشد؟ خط جزئی از صفحه است اما یک جزءِ نامتناهی. همانطور که صفحه جزئی از حجم است و باز یک جزءِ نامتناهی. چنین چیزی در واقع ممکن نیست. یک جزء از یک کل نمیتواند نامتناهی باشد در حالی که تنها یک جزء است و بس. کتابِ شنی نمیتواند نامتناهی باشد در حالی که تنها جزئی کوچک از هستی است که میتوان بر آن دست سایید و آنرا در یک قفسه جای داد. کتابی که محصور و محدود بین جلدهای ابتدایی و انتهایی است ممکن نیست بیابتدا و بیانتها باشد. ممکن نیست اما به هر حال «هست».
اندازهٔ کتابِ شن هم ناممکن است: «به آتش فکر کردم اما ترسیدم که احتراق یک کتابِ نامتناهی، به همان شکل نامتناهی باشد و کرهٔ زمین را با دودش خفه کند» (همان، ۲۶۰). کتابِ شنی در نهایت یک کتاب است با اندازه و قطعی مشخص، اما احتراقاش میتواند تا لایتناهی زمان و مکان ادامه یابد و همهٔ هستی را در بر بگیرد. یک اندازهٔ نامتناهی که واقعیت را به توهم مبدل میکند: آیا میتوان تمامِ اوراقِ یک کتاب، با قطعی مشخص و معلوم را ورق زد و دید؟ معلوم نیست. اگر کتابی بتواند تا بینهایتِ زمان و مکان بسوزد، منطقاً نمیتوان به تمامِ صفحاتاش دسترسی پیدا کرد مگر خوانندهٔ کتاب، مانندِ خودِ آن، نامتناهی باشد: خوانندهای ازلی-ابدی که در هر جای ممکنی وجود دارد. چگونه یک کتاب کوچک میتواند چنین عظیم باشد؟ چگونه یک شیءِ مشخص میتواند تا بینهایت بسوزد و تمام نشود؟ این کتاب، کجا به پایانِ خود میرسد؟ حد و حدودِ آن کجاست؟ اگر کتابی بتواند تا بینهایت بسوزد، جلد، قطع و اندازهٔ خود را به منزلهٔ حد و مرزِ خود، بیمعنا میکند. مرزهای این کتاب نمیتواند قطع و اندازهاش باشد. یک نامتناهیِ درونی فقط از طریقِ وهم یا خیال میتواند درونِ یک جلدِ محدود و مشخص، محصور شود. وجودِ این کتابِ نامتناهی، کتابی از شن، مرزهای وهم و واقعیت را به هم میریزد: واقعیتی که هست اما مشخصاتاش آن را مبدل به وهم میکند: جلد و قطع هستند اما بیانتهاییِ کتابِ شن، به خواننده دیکته میکند که آنها وهمی بیش نیستند. یک کتابِ نامتناهی را نمیتوان محدود و محصور کرد و اگر چنین به نظر میرسد که محدود و محصور شده، تنها به خاطرِ توهمِ خواننده است: «امروزه رسم شده که در مورد هر داستانِ وهمی ادعا کنند که حقیقت دارد اما با وجود این داستان من واقعاً حقیقت دارد» (همان، ۲۵۵). آیا واقعاً چنین است؟ بیانتهایی کتابِ شن حقیقت دارد یا جلدها و قطعِ آن؟ راوی داستان کدامیک از این دو را باید بپذیرد؟ جلد و قطع و اندازه، معمولی و روزمرهاند اما بی ابتدایی و انتهایی، بیپایانیِ کتاب، نه، ممکن نیست. ممکن نیست اما به هر حال «هست».
کتابِ شن با هستی مرتبط است. دودِ حاصل از آن میتواند کل زمین را در بر گیرد و خفه کند. این کتاب، چیزی است درونِ هستی که میتواند به اندازهٔ خود هستی بزرگ و عظیم باشد. جزئی که کل را فرا میگیرد و میپوشاند. لایتناهیِ این کتاب، صرفاً درونی و مربوط به خود کتاب نیست بلکه با کلِ هستی در ارتباط است. این کتاب میتواند در هستی اثر بگذارد و حتی کلِ آن را از بین ببرد. این صرفاً یک سطحِ متشکل از بینهایت خط یا یک حجمِ متشکل از بینهایت سطح نیست. کتابی به بزرگی و وسعتِ کلِ هستی است. به بزرگی و وسعتِ شن در بیکرانگیِ زمانی و مکانیاش. کتابی برابر با کلِ هستی؟ کتابی که میتواند هستی را در بر بگیرد؟ آن هم در یک جلد و حدودِ مشخص و معلوم؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟ آیا تمامِ هستیای که بیرون از این کتاب است میتواند پیشاپیش در آن هم باشد؟ اگر این کتاب میتواند کلِ هستی را فرا بگیرد، پس «بیرون» ِ آن کجاست؟ آیا اصلاً این کتاب بیرونی هم دارد؟ جایی که شاملِ کتاب نشود و دودِ حاصل از احتراقاش به آنجا نرسد؟ آیا کلِ هستی درونِ کتابِ شنی است؟ ممکن نیست. ممکن نیست اما به هر حال «هست».
چطور ممکن است چیزی «باشد» اما ممکن نباشد؟ چگونه میتوان چنین چیزی را شناخت؟ آیا مفاهیمِ منطقی و معمولیِ تفکر و شناخت، برای پیبردنِ به ماهیت چنین چیزی کافی و کارا هستند؟ آیا هر کدام از مفاهیم معمول، در برخورد با چنین چیزی در نهایت به این عبارت نمیرسند که «ممکن نیست اما به هر حال هست»؟ کتابِ شن چیست؟ از کجا آمده است؟ متعلق به چه زمانی است؟ چگونه کار میکند؟ چرا چنین متناقض و ناسازوار است؟ آیا میتوان راهی برای شناختِ آن یافت؟
در خود داستان هیچ توضیح بیشتری دربارهٔ ماهیت و منشأِ کتاب، داده نشده است. راوی روزی که آن را به دست میآورد، پشتِ دورهٔ ناقصی از «هزار و یک شب» پنهاناش میکند و در نهایت پس از چند ماه، در یک کتابخانه رهایش میکند تا از شرش خلاص شود. توضیح بیشتری در داستان نیست. میتوان پرسید که چرا این کتاب پشتِ نسخهٔ ناقصی از «هزار و یک شب» پنهان میشود؟ چرا «هزار و یک شب»؟ و مگر «هزار و یک شب» نسخهٔ کاملی هم دارد؟ اشاره به نامِ این کتاب در این داستان چه معنایی میتواند داشته باشد؟ کتابی که شاید مانند خودِ کتابِ شن، بیآغاز و بیپایان باشد و در نتیجه نامتناهی. آیا مقایسهٔ کتاب شن با «هزار و یک شب»، راهی برای شناخت و فهمِ ماهیتِ آن به دست میدهد؟ آیا هدفی بالاتر از صرفِ فضاسازیِ داستانی برای بردنِ نامِ «هزار و یک شب» توسط راوی وجود دارد؟ «هزار و یک شب» چیست؟ مجموعهای از چند داستانِ مشخص در مجلداتی معین و متعین؟ – و دقیقاً کدام داستانها؟ کدام نسخهها؟ کدام ویرایشها؟ – یا کتابی که میتوان هر داستانی را به آن افزود؟ خودِ «هزار و یک شب» هم مانندِ کتابِ شن، مسئلهای است که باید پاسخی برای آن یافت. به چه معنا یک کتاب، نامتناهی است؟ چگونه یک کتاب میتواند از درونِ خود، صفحات و در نتیجه کتابهایی بینهایت بیافریند؟ آیا «هزار و یک شب» پاسخی است به این مسئله؟ شاید. اما فعلاً و با توجه به متن داستان، خودِ «هزار و یک شب» و ماهیتِ آن هم مبهم است. فعلاً نمیتوان از این کتاب برای توضیحِ چیستیِ کتاب شن بهره برد مگر آن که چرایی حضورِ این کتاب در داستان مشخص شده باشد. تنها پس از پاسخدادن به این پرسش است که میتوان به «هزار و یک شب» بازگشت و آن را کاوید. «هزار و یک شب» میتواند نقشه و راهنمای خوبی برای شناختِ کتابِ شن باشد اما فعلاً نه.
میتوان پرسید که چرا کتابِ شنی کتابی وحشتناک است؟ چرا راوی میخواهد از شر آن خلاص شود، همانگونه که فروشنده شده بود و باز همانگونه که آن مرد هندی به قیمتِ ناچیزی آن را به فروشنده فروخته بود؟ صرفِ نامتناهیبودنِ یک چیز دلیلی بر شربودنِ آن است؟ این هولناکیِ دربرگیرنده از کجا میآید؟ در این مورد هم توضیحی در داستان وجود ندارد. ماهیتِ این شر و چراییِ آن هرگز توضیح داده نمیشود. حتی اگر این کتاب، واقعاً ناممکن باشد، چنان اضطراری برای خلاصی از آن نیاز نیست. اضطراری که راوی را به ورطهٔ جنون میکشاند. صرفِ شربودنِ این کتاب هم، سرنخی برای شناختِ ماهیتِ آن به دست نمیدهد یا حداقل فعلاً نمیتوان از چنین سرنخی استفاده کرد. خودِ این مسئله، مجهولی است که باید معلوم شود. اینکه چگونه یک جزءِ نامتناهی از یک کلِ نامتناهی چنین باعثِ آزار و خطر است.
در نهایت اگر این کتابِ ناممکن، در کتابخانهای رها شده باشد، میتوان به سراغاش رفت و بررسیاش کرد. راوی این کتاب را در کتابخانهای با نهصد هزار جلد کتاب رها میکند. اما کدام کتابخانه؟ در جهانِ داستانیِ بورخس کتابخانههای زیادی وجود دارد و هر یک هم تعدادی بیشمار کتاب را در خود جای دادهاند. اما در میانِ این کتابخانهها، یکی از همه مهمتر و بارزتر است. در واقع میتوان گفت، یک کتابخانه در آثار داستانی بورخس وجود دارد که نمونهٔ اصلی و ایدهٔ تمامِ کتابخانههای دیگر است: «کتابخانهٔ بابل» در داستانی به همین نام. رهاکردنِ کتابِ شنی در یک کتابخانه میتواند سرنخی باشد که از طریقِ آن، با بررسی و جستجو در این کتابخانهٔ مثالی بتوان آن را یافت و به ماهیتاش پی برد. در واقع جستجو در کتابخانهٔ بابل برای یافتنِ کتابِ نامتناهی، زحمتِ چندانی نمیخواهد. این کتاب، در یکی از پانویسهای یکی از صفحاتِ این کتابخانه رها شده است و هنوز هم همان جاست: «لتیزیا آلوارزدی تولدو اظهار عقیده کرد که این کتابخانهٔ عظیم بیهوده است. دقیقتر بگویم، تنها یک کتابِ واحد که با حروفِ ۹ یا ۱۰ پونت چاپ شده باشد و حاوی بینهایت صفحهٔ بینهایت نازک باشد، کفایت میکند (اوایل قرن هفدهم کاوالیری اعلام کرد که هر جسم جامدی عبارت است از بینهایت سطوحی که بر هم منطبق شدهاند). استفاده از این کتاب اطلس جیبی ابریشمی کار راحتی نخواهد بود. هر صفحهٔ معینی به صفحههای مشابه دیگری باز میشود» (کتابخانهٔ بابل، ۱۰۷). این کتاب، همانطور که اشاره میشود، حجمی است که از بینهایت سطح تشکیل شده و هر یک از این سطوح خود از بینهایت خط تشکیل شدهاند: کتابِ شنی. توضیح بیشتری در مورد این کتاب داده نشده است اما یک سرنخ بزرگ برای پیبردن به چیستیِ ماهیتِ آن، در همین سطور وجود دارد: کتابِ نامتناهی، کتابی است که میتواند جایگزینِ کتابخانهٔ بابل شود. در نتیجه ماهیتِ آن باید شبیه ماهیتِ کتابخانه، یا در واقع «همان» باشد. کتابِ شنی، همان کتابخانهٔ بابل است و در حالی که داستانِ «کتاب شن» هیچ چیز در موردِ ماهیتِ این کتاب نمیگوید، داستانِ «کتابخانهٔ بابل» توصیفی دقیق و موبهمو از ماهیتِ کتابخانه است. میتوان با بررسیِ ماهیتِ کتابخانه به ماهیتِ کتابِ شن پی برد و راهی برای پاسخگویی به ناسازههای این کتاب گشود. کتابِ شن از طریقِ توصیفِ کتابی نامتناهی که میتواند جایگزینِ کتابخانه شود و بازی با سطح و حجمِ نامتناهی، واردِ کتابخانهٔ بابل میشود. در واقع راوی داستانِ «کتاب شن» این کتاب را دقیقاً در همین جا رها کرده است. در یک کتابخانهٔ نامتناهی که داستانِ «کتابخانهٔ بابل» توصیفِ آن است.
۲- کتابخانهٔ بابل:
داستان «کتابخانهٔ بابل» توصیفی است دقیق از کتابخانهای که از تعدادی نامتناهی تالار ششضلعی تشکیل شده که به وسیلهٔ راهروها و پلکانهایی به یکدیگر وصل شدهاند. در هر تالار بیست قفسه وجود دارد که کتابها در آنها چیده شدهاند. توصیفِ کتابخانه از طریقِ بررسیِ اصول و قواعدِ کلیِ آن و پیامدهای ترکیبِ این اصول و قواعد صورت میگیرد. به این معنا که در کتابخانه، چند قاعده یا اصلِ کلی و بدیهی وجود دارد که همیشه صادق و همواره در کارند و ماهیتِ کتابخانه بر اساسِ ترکیبِ این اصول و قواعد با یکدیگر مشخص میشود. کتابخانه از طریقِ این قواعد عمل میکند و به هستیِ خود ادامه میدهد. نتایجی که از ترکیبِ این اصول و همکاریشان با یکدیگر ناشی میشوند، درونمایهٔ این داستانِ توصیفی را شکل میدهند. این قواعدِ کلی، ثابت و همیشگی عبارتاند از:
۱- «کتابخانه نامتناهی است» (۹۶)
۲- «کتابخانه از ازل وجود داشته است» (۹۷)
۳- «نمادهای املایی و نگارشی بیست و پنج تاست» (۹۸)
۴- «همهٔ کتابها از عناصر یکسانی تشکیل شدهاند» (۱۰۰)
۵- «در سراسر کتابخانه دو کتاب مثل هم وجود ندارد» (۱۰۰)
۶- «تعداد کتابهای ممکن نامتناهی نیست» (۱۰۷)
اصل اول، اصل نامتناهیبودنِ مکانِ کتابخانه است. هیچ مرز و دیواری در کار نیست که پس از آن کتابخانه پایان یابد. کتابخانه چه در محورِ افقی – ششضلعیها و راهروهای متصل به هم – و چه در محور عمودی – پلکانها و طبقات – بیپایان و نامتناهی است. به تبعِ این بیپایانی، تعدادِ قفسهها نیز نامتناهی است. نه میتوان آنها را شمرد و نه فهرستی دقیق از آنها به دست داد. آنها همه جا هستند و در هر جهتی، تا بینهایتِ مکان امتداد یافتهاند.
اصل دوم، اصل بیانتهاییِ زمانِ کتابخانه است. کتابخانه هیچگاه آغازی نداشته. تاریخی وجود ندارد که بتوان آن را تاریخِ سرآغاز یا شروع به کارِ کتابخانه در نظر گرفت. کتابخانه همیشه بوده است و در واقع هیچگاه به وجود نیامده یا ساخته نشده است. این اصل اعلام میکند که کتابخانه برابر با خودِ وجود است چرا که پیش از هر زمانی که بتوان متصور شد، «بوده» و وجود داشته. چیزی قبل از کتابخانه وجود نداشته و ندارد. به عبارتِ بهتر، کتابخانه «قبل» ی ندارد و از ازل، یعنی به اندازهٔ قدمتِ زمان، بوده است. عمرِ کتابخانه نامتناهی است.
اصل سوم اعلام میکند که تعدادِ نمادهای نگارشیای که کتابها با آنها کتابت میشوند، محدود و مشخص است. بیست و دو حرف الفبا، به همراه ویرگولها، فاصلهها و نقطهها، تمامِ آن چیزی است که برای کتابتِ یک کتاب مورد نیاز است. این اصل، اصلِ محدودیتِ «مادهٔ کتابت است: برای شکلگرفتنِ یک کتاب، به چیزی بیش از نمادها و ترکیبهای متفاوت آنها نیاز نیست.
اصلِ چهارم، اصلِ «ترکیب» موادِ کتابخانه است. مادهٔ تشکیلدهندهٔ تمامِ کتابها یکسان است به این معنا که تمامِ کتابها از ترکیبهای متعدد و متفاوتِ همین بیست و پنج نمادِ مشخص، تشکیل شدهاند. اگر چه ممکن است زبان کتابها متفاوت باشد یا حتی بیشمار زبانِ ممکن در کتابخانه وجود داشته باشد اما، نوعِ بیانِ این زبانها و نمادهایی که برای انتقالشان به کار گرفته میشوند، در همهٔ موارد یکی و همان بیست و پنج نمادِ مشخص است. هر کتاب در واقع چیزی نیست جز ترکیبی تازه از همین نمادها.
اصلِ پنجم، اصل تفاوتِ کتابها با یکدیگر است. هیچ کتابی، مطلقاً تکرار نشده است. همیشه اختلافی هر چند جزیی، میانِ دو کتاب بهظاهر یکسان وجود دارد. کتابهای کتابخانه نسبت به یکدیگر، همواره تازه و متفاوتاند. این اصل، بیان میکند که رونوشتِ صرف یا کپی در کتابخانه وجود ندارد و رونوشتها هم، همواره حاویِ تفاوتهایی با اصلِ خود هستند.
آخرین اصل، اصلِ محدودیتِ شمارِ کتابهاست. ترکیبِ بیست و پنج نماد، در تعدادِ مشخصی از خطوط و صفحات، اگرچه عددی است بسیار عظیم و غیرِ قابلِ تصور، اما نامتناهی نیست. این عدد به هر حال قابلِ محاسبه است و همین نشان میدهد که تعدادِ کلِ کتابهای کتابخانه، همواره از خودِ کتابخانه، از تعدادِ قفسههای نامتناهی آن کوچکتر است. میتوان گفت که تعدادِ کتابهای کتابخانه به سمتِ بینهایت «میل میکند» و در واقع همواره بینهایت به نظر میرسد اما در حقیقت، عددی است قابلِ شمارش و محاسبه، اگرچه غولآسا و عظیم.
اینها اصولِ اساسی و بنیادینِ کتابخانهاند و کتابخانه، چیزی نیست جز ترکیب، همزیستی و همکاری این اصول با یکدیگر. برای پیبردن به ماهیت کتابخانه میتوان چند نتیجهٔ مهمی را که از ترکیبِ این اصول ناشی میشوند، بررسی کرد.
نتیجهٔ اول مستقیماً از اصل ۲ به دست میآید: اگر کتابخانه ازلی باشد، ابدی نیز خواهد بود. کتابخانه همانگونه که آغازی ندارد، پایانی نیز نخواهد داشت. «کتابخانه از ازل وجود داشته است و در این حقیقت که نتیجهٔ مستقیماش ابدیتِ آیندهٔ هستی [/کتابخانه] است هیچ انسان عاقلی نمیتواند شک کند» (۹۷). کتابخانه ازلی است پس زمانی که بر آن گذشته نامتناهی است. اگر کتابخانه پایانی داشت یا قرار بود تمام شود و از بین رود، به اندازهٔ کافی برای این کار فرصت داشته است. زمانِ نامتناهی زمانی است که در آن هر اتفاقی که باید رخ دهد، رخ خواهد داد و اگر اتفاقی در یک زمانِ بینهایت رخ نداده، امکانِ رخدادناش منتفی است. اگر قرار بوده که کتابخانه به انجامی برسد باید در این زمانِ نامتناهی میرسید و این که کتابخانه هنوز به انجام نرسیده و پایانی ندارد نشان میدهد که هرگز نخواهد رسید. کتابخانه همانگونه که همیشه بوده، همواره نیز خواهد بود و پایانی نخواهد داشت. در متنِ داستان، بر این بیکرانگی از طریقِ یک استعاره تأکید شده است: «در راهرو آینهای هست که تصاویر را درست دو برابر میکند. بیشتر اوقات مردم از این آینه نتیجه میگیرند که کتابخانه نامتناهی نیست، زیرا اگر بود، به این انعکاس موهوم چه نیازی بود؟ من ترجیح میدهم خیال کنم سطحهای صیقلی، نوعی نماد رمزی یا استعاره است و از بیکرانگی خبر میدهد …» (۹۶). بیپایانیِ کتابخانه در زمان و مکان، در واقع به وسیلهٔ آینههای متعدد به تصویر کشیده شده است. آینههایی که خبر از تکثر بینهایت کتابخانه میدهند.
نتیجهٔ دوم از ترکیبِ اصول ۱ تا ۴ به دست میآید: کتابخانه «بیرون» ندارد. مکان و زمانِ کتابخانه نامتناهی است. نه میتوان چیزی را قبل یا بعد از کتابخانه متصور شد که به این معنا بیرون از آن قرار بگیرد و نه چیزی را در کنارِ کتابخانه، که آن را محدود کند. کتابخانه از آنجا که در زمان و مکان نامتناهی است با هیچ چیز محدود نخواهد شد – چرا که این مسئله متناقضِ نامتناهیبودنِ کتابخانه است – و به همین دلیل بیرونی را نمیتوان برایاش متصور شد. همچنین عناصری که هر یک از کتب، از آنها تشکیل شدهاند، میانِ همهٔ آنها مشترک است، در نتیجه هیچ نظامِ نگارشی یا الفبایِ تازهای از جایی بیرون از کتابخانه آورده نخواهد شد. این مسئله نشان میدهد که کتابی هم بیرون از کتابخانه نمیتواند شکل بگیرد. نتیجه این است که تنها چیزی که وجود داشته و وجود خواهد داشت کتابخانه است و بس. این نتیجه ایجاب میکند که هر چه بوده، هست و خواهد بود، درونِ کتابخانه باشد. تمامِ وجودها و زندگیها، تمامِ پیداشدنها و ازمیانرفتنها، همه و همه در کتابخانه رخ میدهند.
نتیجهٔ سوم، حاصل ترکیب اصول ۱ و ۲ با نتیجهٔ دوم است: ذاتِ اصلیِ کتابخانه ترکیب، یا به بیانِ بهتر «کتابت» است. کتابخانه نه آغازی دارد و نه پایانی. پایان، صرفاً به معنای نابودی و ویرانی نیست. دیگرشدنِ یک چیز، تغییرِ آن چیز و دگرگونیِ ماهیتاش نیز میتواند پایانِ آن محسوب شود. اینکه یک چیز دیگر ذاتِ خود را نداشته باشد یا برحسبِ ذاتِ خود عمل نکند. یک سکه تا وقتی که بر حسبِ ذاتِ خود، یعنی سکهبودن کار میکند، سکه است، اگر تغییر ماهیت بدهد و بر فرض ذوب شود، دیگر سکه نیست و از ذاتِ خود دست کشیده است. این «پایان» ِ سکه است حتی اگر به مصرفی دیگر برسد و هنوز وجود داشته باشد. کتابخانه آغاز و پایانی ندارد به این معنا که همیشه کتابخانه بوده است و همیشه نیز کتابخانه خواهد بود. کتابخانه بر حسبِ نتیجهٔ اول، هیچگاه از ذاتِ خود دست نکشیده و نخواهد کشید. ذاتِ کتابخانه ازلی-ابدی و در نتیجه ثابت و لایتغیر است. پرسش اصلی در این وهله این است که این ذات چیست؟ کتابخانه به واسطهٔ چه چیز کتابخانه است و با ادامهدادن چه چیز کتابخانه میماند؟ کتابخانه بیرونی ندارد تا از آنجا کتابهایی ازپیشکتابتشده را به درونِ آن بیاورند و در قفسههایش بچینند. هر چه بوده و هست، درونِ خودِ کتابخانه است و در نتیجه، کتابتِ کتابها نیز باید درونِ کتابخانه صورت گرفته باشد. این که تمامِ کتابها از یک مادهٔ یکسان – حروف و نمادهای نگارشی مشخص که متعلق به درونِ خود کتابخانهاند – شکل گرفتهاند نیز مؤید این مسئله است. اما کتابخانه، بدونِ وجودِ کتاب، کتابخانه نیست. در نتیجه نمیتوان زمانی را متصور شد که کتابخانه به منزلهٔ مکانی مملو از قفسهها وجود داشته و پس از آن، کتابها کتابت و درونِ قفسههایش چیده شدهاند. کتابخانه همواره بوده و بنابراین همواره کتابی هم درونِ آن وجود داشته است. این قضیه نشان میدهد که کتابتِ کتابها، همراه و ملازمِ همیشگیِ کتابخانه بوده است. کتابخانه به واسطهٔ ازلیبودناش بر هر چیز دیگری مقدم است و نمیتوان کاتبی بیرونی و متعالی را متصور شد که اولین کتاب را برای قراردادن در کتابخانه کتابت کرده است. همهٔ اینها نتیجه میدهد که اولین کتاب را – اگر چنین چیزی وجود داشته باشد – خودِ کتابخانه کتابت کرده است. کتابخانهٔ بابل صرفاً یک مکان نیست با تعدادی قفسه و آماده برای چیدنِ کتابها. کتابخانه، کاتب است و کتابها را همراهِ با خود و درونِ خود به وجود آورده است. میتوان گفت که کتابخانه علتِ ذاتی و درونیِ کتابهاست. از طرفی همواره کتابهایی با کتابخانه بودهاند و از ازل او را همراهی کردهاند. از طرفِ دیگر، خودِ کتابخانه به منزلهٔ ذاتی ازلی-ابدی بر هر چیز از جمله کتابها مقدم است. مگر اینکه کتابها جزیی از ذاتِ خودِ کتابخانه باشند. اما کدام کتابها؟ آیا میتوان تعیین کرد چه کتابهایی همراهِ کتابخانه جاودانهاند و از ازل بودهاند؟ متن داستان بر این مسئله دلالت دارد که هیچ کتابِ ازلی و مثالیای وجود ندارد. تمامِ کتابها زمانی کتابت شده و درونِ قفسهها جای گرفتهاند. پس کتابخانه منطقاً بر کتابها مقدم است اما به لحاظِ زمانی همبود و مستلزمِ آنهاست. نتیجه این است که ذاتِ این کتابخانهٔ خاص، «کتابت» است. کتابخانه، کتابت میکند و همیشه کتابت کرده است. هیچ زمانی را نمیتوان در نظر گرفت که کتابخانه تصمیم گرفته باشد که اولین کتاب را کتابت کند. کتابتِ کتابها ذاتِ اصلیِ کتابخانه است و از ازل با او بوده است. کتابخانه خود، کتابها را کتابت کرده است، آن هم نه به صورتی عرضی و دفعی، بلکه به شکلی ذاتی و ازلی. کتابت، عبارت است از ترکیب و چینشِ حروف و نمادهای نگارشی در زمان و مکان – در توالی و همبودی – و کتابها هیچ نیستند مگر ترکیبهایی تازه و چینشهایی زمانی-مکانی از حروف. به این معنا ذاتِ کتابخانه ترکیبگر است. کتابخانه یک ماشینِ تولیدکنندهٔ کتاب است: یک کاتبِ ازلی-ابدی. جوهرِ کتابخانهٔ بابل، یک جوهرِ یکه و خاص است: اینجا دیگر کتابخانه نه یک مکان، بلکه یک موجودِ تولیدگر و پویاست. یک ماشینِ نامتناهیِ کتابت. حروف و نمادها با نیرویِ درونیِ کتابخانه – نیروی کتابت – مدام در حالِ ترکیبشدن و آفریدنِ کتابهایی تازهاند و این فرایند، هیچگاه پایانی نخواهد داشت چرا که پایانِ آن برابر با پایانِ کتابخانه است. اگر ذاتِ اصلیِ کتابخانه کتابت است، و کتابخانه هیچگاه از ذاتِ خود دست نخواهد کشید، پس همیشه باید منتظرِ آفرینشِ کتبی تازه بود. کتابخانه از ازل بر حسبِ ذاتِ خود عمل کرده – در نتیجه همواره کتابهایی در کتابخانه وجود داشتهاند – و تا ابد نیز بر حسبِ همین ذات عمل خواهد کرد – چرا که پایانی را نمیتوان برای آن متصور شد و پایانِ کتابخانه، در واقع پایانِ ذاتِ درونی و اصلی کتابخانه یعنی کتابت است – و بنابراین همواره کتابهایی تازه به وجود خواهند آمد. این به معنایِ شدن و صیرورتِ همیشگیِ کتابخانه است. کتابخانه از حرکتِ کتابت باز نخواهد ایستاد و لحظهای را نمیتوان تصور کرد که تعدادِ کتابهای کتابخانه، ثابت و بدونِ تغییر بماند. کتابخانه همیشه و به شکلی ازلی-ابدی کتابت خواهد کرد و همواره ترکیبی زمانی-مکانی از حروف، در خطوط، صفحات و کتابهایی تازه به وجود خواهد آمد و چیده خواهد شد. کتابخانهٔ بابل، نامِ یک فرایند است، یک جوهرِ پویایِ درونی که کارش، تولید و کتابتِ بیوقفهٔ کتابهاست: یک صیرورتِ مداوم و ازلی-ابدی. این کتابت، بیهیچ هدف و برنامهٔ ازپیشتعیینشده یا الگویی بیرونی صورت میگیرد. در واقع هر ترکیبی از حروف، ممکن است و میتواند در کتابخانه موجود باشد، حتی مطالبِ بیمعنی و بیسروته یا زبانهایی ناشناخته: «همینقدر میدانیم که برای هر سطر منطقی یا عبارت درست و حسابی، فرسنگها کلمات ناموزون بیهوده، الفاظ یاوه و مطالب بیسروته یافت میشود» (۹۸). فرایندِ کتابت، فرایندی تصادفی است و گاهی میتواند به هیچ زبانی مربوط نباشد: «۴۱۰ صفحه حروف یکنواخت و تکراری m و c و v نمیتواند به هیچ زبانی ربط داشته باشد، هر قدر هم که آن زبان محلی یا ابتدایی بوده باشد» (۹۹). تنها چیزی که برای ذاتِ کتابخانه اهمیت دارد فرایندِ کتابت و ترکیب است و اینکه حاصلِ این ترکیب چیست تنها به وسیلهٔ بخت و تصادف تعیین میشود.
نتیجه چهارم ترکیبی است از اصول ۱ و ۲ با اصول ۵ و ۶: کتابخانه «مطلق» است به این معنا که هر کتابِ ممکنی «پیشاپیش» در کتابخانه وجود دارد. اصول ۱ و ۲ دالِّ بر نامتناهیبودنِ زمان و مکانِ کتابخانهاند. اصولِ ۵ و ۶ اما نشان میدهند که تعدادِ کتابها نامتناهی نیست و کتابها تکرار نمیشوند. در نتیجه اگر تمامِ قفسهها پر از کتاب باشد و قفسهای خالی وجود نداشته باشد – که ندارد – باید تمامِ کتابهای ممکن، «پیشاپیش» در کتابخانه وجود داشته و چیده شده باشند. تمامِ ترکیبهای ممکنِ نمادهای نگارشی، در کتابخانه یافت خواهند شد و پیشاپیش در آن وجود دارند. این «پیشاپیش» نشان میدهد که کتابخانه، مطلقاً شامل و محتوی تمامِ کتابهاست. تمامِ روایات و ترکیبها در کتابخانه یافت میشوند: «کتابخانه مطلق است – بیعیبونقص، کامل و یکپارچه – و قفسههای کتابهایش همهٔ ترکیبهای احتمالی ۲۵ نماد املایی (عددی که گرچه به طور غیر قابل تصوری زیاد است، ولی بینهایت نیست) را در بر میگیرد؛ یعنی هر چه را که میشود در هر زبانی بیان کرد. همه چیز: جزییات تاریخ آینده، زندگینامهٔ خودنوشت فرشتگان مقرب، فهرست صحیح کتابخانه، هزاران هزار فهرست جعلی، برهان جعلیبودن آن فهرستهای جعلی، برهان جعلیبودن فهرست حقیقی، انجیل گنوسی باسیلیدس، شرح آن انجیل، شرحی بر شرح آن انجیل، داستان واقعی مرگ شما، ترجمهٔ همهٔ کتابها به همهٔ زبانها، تحریف و الحاق همهٔ کتابها در همهٔ کتابها، مقالهای که بیدِه میتوانست دربارهٔ علمالاساطیر قوم ساکسون بنویسد (ولی ننوشت)، کتابهای گمشدهٔ تاسیتوس» (۱۰۰). «مطلقبودن» کتابخانه چه معنایی میدهد؟ آنچه نوشته شده و نوشته نشده، در کتابخانه موجود است. همهٔ روایتها، همهٔ رویدادها، تمامِ هستی در کتابخانه یافت میشود و کتابخانه به این معنا مطلق است که تمام هستی را در بر گرفته است و شامل شده. کتابخانه ازلی و ابدی است، و باید از ابتدا مطلق بوده باشد، و این بدین معناست که تمامِ کتابها باید پیشاپیش در کتابخانه وجود داشته باشند، یعنی از ازل. با این اوصاف بر سر تاریخ و تکاملِ کتابخانه چه میآید؟ آن چه از این توصیفات بر میآید این است که کتابها در کتابخانه انباشت نشدهاند و به تدریج و در یک فرایندِ تاریخی در آن جای نگرفتهاند. تمامِ کتابهای ممکن از ازل با کتابخانه بودهاند و در واقع لازمهٔ مطلقبودنِ کتابخانهاند. زمانِ حاکم بر کتابخانه، «گذشتهای مطلق» است به این معنا که همه چیز «پیشاپیش» در آن وجود دارد. حال چیزی جدای از گذشته نیست. حال از درونِ گذشته ظاهر میشود و دوباره به درونِ آن «گذر» میکند. آینده نیز صرفاً رونماییِ گذشته است و بس. این که «جزییات تاریخ آینده» پیشاپیش جایی در میانِ کتابهای کتابخانه وجود دارد و قابلِ قرائت است، نشان میدهد که آینده چیزی نیست جز آن چه پیشاپیش در گذشتهٔ مطلقِ کتابخانه وجود داشته است. هیچ تکامل و انباشتی از منظرِ کتابخانه وجود ندارد. کتابخانه همیشه کامل بوده، هست و خواهد بود. این مسئله نشان میدهد که گذشته در واقع «نگذشته» است. گذشته عمل نمیکند و نمیگذرد اما «هست». در هر رویدادی، در هر عیانشدنی، در هر کتابتی، گذشته به شکلی مطلق و کامل حضور دارد و همه چیز را در بر میگیرد. کلِ کتابخانه یک گذشتهٔ مطلق است به این معنا که تمامِ کتابها پیشاپیش در آن هستند و گذشته کلِ کتابخانه را در بر گرفته و بر آن حکومت میکند. آن چه میتوانسته گفته شود، پیشاپیش گفته شده و به قول راوی داستان، «سخن گفتن، گرفتار تکرار شدن است» (۱۰۵). حتی خودِ متن داستان «کتابخانهٔ بابل» هم از این قضیه مستثنی نیست: «این رسالهٔ طولانی بیهوده که هماکنون مینویسم، پیشاپیش در یکی از سی جلدِ پنج طبقهٔ یکی از ششضلعیهای بیشمار وجود دارد – همچنان که ردیهٔ آن هم موجود است» (۱۰۵). نتیجهٔ همهٔ این مطالب این است که هر کتابی که نوشته میشود پیشاپیش نوشته شده است. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ به چه معنا کتابخانه گذشتهٔ مطلق است اما هر بار و تا ابد کتابی تازه تولید میکند؟ اگر ذاتِ کتابخانه کتابت است و کتابخانه در دگرگونی و صیرورتی ازلی-ابدی است، پس چطور میتواند مطلقاً گذشته باشد و تمامِ کتابهای ممکن پیشاپیش در آن وجود داشته باشند؟ چگونه میشود این دو نتیجه را بدونِ ناسازواری با هم جمع کرد: از طرفی ذاتِ کتابخانه کتابت است و کتابخانه در هر لحظه، کتابی تازه میسازد اما از طرفی دیگر، تمامِ کتابهای ممکن، هر چه هست و میتواند باشد، پیشاپیش در کتابخانه وجود دارد و کتابخانه در هر لحظه، حتی در حال و آینده، گذشته است. نتیجهٔ بعد، حاوی پاسخی به این مسئله است.
نتیجهٔ پنجم از ترکیبِ اصول ۳ و ۴ به همراه نتیجهٔ سوم به دست میآید: در هر کتاب، تمامِ کتابهای کتابخانه درج شده و وجود دارد. از طرفی هر کتاب، چیزی نیست جز ترکیبی خاص از حروف و نمادهای نگارشی. از طرفی دیگر این حروف و نمادها میانِ تمامِ کتابهای کتابخانه مشترک است. در نتیجه، تنها با تغییرِ ترکیبِ حروفِ موجود در یک کتاب میتوان به کتابی دیگر رسید. برای مثال، ردیهای که میتوان بر داستان «کتابخانهٔ بابل» نوشت با همان حروفی نوشته میشود که خود داستان با آنها نوشته شده است. در نتیجه با تغییرِ ترکیب و چینشِ حروفِ همین داستان، میتوان به ردیهٔ آن دست یافت. این مسئله برای تمامِ کتابهای کتابخانه صادق است. با تغییر ترکیب و چینش حروفِ هر کتابی، میتوان کتابی تازه به دست آورد و از آنجا که این حروف و نمادها بینِ تمامِ کتابها مشترک است، این فرایند میتواند بیپایان باشد و از دلِ هر کتابی، کلِ کتابهای کتابخانه زاده شود. نکتهٔ اصلی این جاست که صورتِ حاضرِ یک کتاب، همان است و همان میماند. یک کتاب، ترکیبی از حروفِ الفباست که همین ترکیب را حفظ میکند و ادامه میدهد. صورتِ داستان «کتابخانهٔ بابل» تنها صورتِ همین داستان است و در برخورد مستقیم با آن، هیچ نشانی از ردیهای که میتوان بر آن نوشت، در آن نیست. تنها به شکلی مبهم، تیره و تار، و غیرِ مستقیم است که این داستان، میتواند ردیهٔ خودش را نمایش دهد و بر آن دلالت کند. تنها از طریقِ صورتی دیگر از ترکیب که در چینشِ حاضر این کتاب وجود ندارد اما میتواند وجود داشته باشد، این کتاب میتواند ردیهٔ خود، یا تمامِ کتابهای کتابخانه را نمایش دهد. به بیانِ بهتر، تمامِ کتابهای دیگری که این کتاب میتواند نمایششان دهد، به شکلی «بالقوه» در این کتاب نهفتهاند. صورتِ حاضر یا «بالفعل» کتاب، یکی است و همواره همان است اما صورِ بالقوهٔ آن میتوانند بینهایت و به بزرگیِ کل کتابخانه باشند. در این جا بالفعلشدن به چه معناست؟ اینکه داستانِ «کتابخانهٔ بابل» یا هر متنی بالفعل است، دالِّ بر چه خصوصیتی در آن متن است؟ یک کتابِ بالفعل، کتابی است که حروفِ آن با ترکیبِ خاص و مشخصی، کنارِ یکدیگر و پشتسرهم چیده شدهاند. حروف در زمان (توالی) و در مکان (همبودی در خط و صفحه) قرار میگیرند و کتابی صورت میپذیرد و کتابت میشود. فعلیتِ یک کتاب به معنای در زمان و مکان قرارگرفتنِ حروفِ آن تحتِ الگوی خاصی از ترکیب است. در نتیجه داستانِ «کتابخانهٔ بابل» یک صورت را به منزلهٔ صورت بالفعل خود حفظ میکند – همین صورتی که هست – اما تمامِ صورِ دیگر را به شکلی بالقوه در خود دارد. صوری که میتوانند بالفعل شوند و حروفِ کتاب را به صورتی دیگر، در زمان و مکان قرار دهند. هر کتاب، به شکلی تیره و مبهم یا بالقوه، نمایانگر کل کتابخانه است و به این معنا، نامتناهی. هر کتاب، تنها یک جزء از کتابخانه است اما جزئی که تمامیت و اطلاقِ کل در آن به نمایش درمیآید. هر جزءِ کتابخانه در واقع یک جزءِ بینهایت است علی رغم اینکه تنها یک جزء است. هر کتاب حاوی و شاملِ تمامِ روایتها و در نتیجه نامتناهی است به همان صورت که یک خط، که تنها جزیی از یک صفحه است، متشکل از بینهایت نقطه و در نتیجه نامتناهی است. رابطهٔ کل و جزء در کتابخانه صرفاً رابطهٔ کل مساویِ با جمعِ اجزاء نیست. هر جزء، خود میتواند تمامِ کل و نمایانگرِ اطلاقِ آن باشد. تمامِ کتابها در هر کتاب درج شدهاند و هر کتاب، میتواند تمامِ کتابها باشد. هر کتاب به صورتی بالقوه کتابی است نامتناهی و برابر با کلِ کتابخانه. امکانِ ترکیبی تازه برای هر کتاب، همواره وجود دارد. هر کتاب به واسطهٔ شمولِ الفبا و نمادهایِ نگارشی در خود، و همچنین امکانِ ترکیبِ دوبارهٔ آنها، نمایانگرِ کتابخانه در تمامیت و اطلاقِ آن است: هر کتاب، میتواند جایگزینِ کتابخانه شود. در نتیجه هر کتاب میتواند هر لحظه تغییر کند و به کتابی دیگر بدل شود. هر صفحه از کتاب میتواند ترکیبی متفاوت اتخاذ کند و دیگر همان نباشد که قبلاً بوده. در بستن و گشودنِ هر کتابی، امکانی برای تغییر و دگرگونی بینهایتِ تمامِ صفحات وجود دارد. این مسئله به ناسازهٔ نتیجهٔ قبل پاسخ میدهد: تمامِ کتابها پیشاپیش در کتابخانه وجود دارند، اما تنها به صورتی بالقوه و نهفته. فرایندِ بیوقفهٔ کتابت، در واقع فرایندِ فعلیتیابی و در زمان و مکان قرارگرفتنِ کتابهایی است که همهشان پیشاپیش به شکلی بالقوه وجود دارند. زمانِ حال، همانگونه که از ناماش پیداست زمانی فعلیتیافته و «بالفعل» است، در حالی که زمانِ گذشته، صرفاً زمانی بالقوه است و به شکلی نهفته در هر رویداد و شیای حضور دارد همانطور که تمامِ کتابها در یک کتاب نهفتهاند. کتابخانه مدام در حالِ کتابت است و این فرایند، از ازل تا ابد ادامه داشته و خواهد داشت. کتابخانه از شدن و صیرورت باز نمیایستد و این در حالی است که این صیرورت چیزی نیست جز به فعلیت رساندنِ آنچه پیشاپیش به صورتی بالقوه موجود بوده است. کتابخانه، بالقوه مطلق است و بالفعل، در حالِ کتابت. اطلاقِ گذشتهٔ کتابخانه، تناقضی با کتابتِ هر لحظهٔ آن، یعنی ذاتِ اصلیاش، ندارد و کتابِ تازه به معنای کتابی است که صورت و ترکیبی خاص را بالفعل کرده و در زمان و مکان قرار داده است. در این میان ناسازهای دیگر سر بر میآورد: از طرفی، تعدادِ کتابها نامتناهی نیست اما کتابخانه نامتناهی است و قفسههای نامتناهیِ این کتابخانه، همه به وسیلهٔ کتابها پر شده است. از طرف دیگر هیچ دو کتابی در کتابخانه همانند نیستند. ناسازه این است که چگونه تعدادی متناهی کتاب، بدونِ تکرار، میتوانند قفسههای نامتناهی کتابخانه را پر کنند؟
نتیجهٔ ششم که ترکیبی است از اصولِ ۱ و ۲ و ۵ و ۶: هر تکراری در کتابخانه، همواره بر بسترِ تفاوتی که از پیش وجود دارد ممکن میشود. کتابهای متناهیِ کتابخانه – که البته تعدادشان عظیم و نزدیک به بینهایت است – برای پرکردنِ قفسههای نامتناهی، باید منطقاً تکرار شوند. اگر قرار است قفسهای خالی نباشد – که نیست – تنها تکرارِ کتابها میتواند تعدادِ آنها را به بینهایت برساند: «کسانی که کتابخانه را نامتناهی تصور میکنند، از یاد میبرند که تعداد کتابهای ممکن، نامتناهی نیست. من شجاعت به خرج میدهم و این راهحل را برای این مسئلهٔ باستانی، پیشنهاد میکنم: کتابخانه دورانی است. اگر مسافری ابدی در هر یک از جهات سفر کند، پس از طی قرون نامعلوم، متوجه خواهد شد که همان کتابها با همان بینظمی تکرار میشوند و خود این تکرار، به نظم تبدیل میشود» (۱۰۷). اگر این تکرار وجود دارد – که بر حسبِ گفتهٔ راوی دارد – پس چگونه است که طبقِ اصل ۵ هیچ دو کتابی در کتابخانه، دقیقاً شبیه یکدیگر نیستند؟ برای پاسخ به این پرسش باید دید که معنایِ تکرار چیست و در کل، تکرار چگونه ممکن میشود. بنابر یک مسئلهٔ قدیمی، عددِ «۱» میتواند تکرار شود و اعدادِ دیگر چیزی نیستند جز تکرارِ عدد «۱»: «۲» تکرار دوبارهٔ «۱» است و «۳» تکرار سهبارهٔ «۱» و … تا بینهایت. در این وضعیت، تکرارِ «۱» تولیدکنندهٔ تفاوت بینِ اعداد مختلف و سازندهٔ خصایص منحصربهفرد هر یک از آنهاست. چیزی تکرار میشود اما نتیجهاش تولید تفاوتهاست. اما در واقع مسئله به همینجا محدود نمیشود. تفاوتی که از طریقِ تکرار تولید شود، همیشه و همواره وجود دارد اما به این پرسش پاسخ نمیدهد که خودِ تکرار چگونه ممکن است. «۱» میتواند تکرار شود، حتی نه برای تولیدِ اعدادی تازه، بلکه صرفاً در یک توالیِ خطی و به دنبالِ خود: «۱، ۱، ۱، …» یا حتی در چنین معادلهای: «۱=۱». چه چیز به این «۱» تکرارشونده امکان میدهد که «۱» اولی یا دومی یا سومی، و یا یک سمت راستِ علامتِ تساوی یا سمتِ چپِ آن باشد؟ چگونه این «۱» میتواند هم اولی باشد و هم دومی. هم در سمتِ چپ وجود داشته باشد و هم در سمتِ راست؟ آیا اگر «۱» اولی، در خود و پیشاپیش، امکانِ دومی یا سومی بودن را نداشت، این تکرار ممکن میشد؟ آیا اگر «۱» سمتِ راستِ معادله، پیشاپیش «۱» سمتِ چپ هم نبود و این امکان را در خود نداشت، میتوانست در دو طرفِ معادله قرار بگیرد؟ در واقع، اگر ممکن است که چیزی تکرار شود، صرفاً به این دلیل است که پیشاپیش امکانِ این تکرارشدن را در خود دارد. اگر «۱» دوم همان «۱» اول و «۱» سوم همان «۱» دوم است تنها به این دلیل است که این «۱» تکرارشونده، پیشاپیش و به شکلی بالقوه، امکانِ دومبودن و سومبودن را در خود دارد. این «۱» عمیقاً با خود متفاوت است و همین تفاوتِ عمیق با خود است که به آن، امکان تکرار میدهد. یک کتاب، پیشاپیش کلِ کتابهای کتابخانه است. داستان «کتابخانهٔ بابل» به شکلی ذاتی و درونی، ردیهٔ خودش هم هست. این نشان میدهد که این داستان، پیشاپیش و در درونِ خود، با خود متفاوت است. این داستان همواره داستانی دیگر است و از طریقِ همین دیگربودن میتواند خودش بماند و با ترکیبِ بالفعلِ خودش تکرار شود. مثالی دیگر: کتاب «کتابخانهٔ بابل» در هر رونوشتِ خود، تکرار میشود. میتوان یک رونوشت را شمارهٔ ۱ و دیگری را شمارهٔ ۲ نامید. این که از این کتاب میتواند دو رونوشت وجود داشته باشد، تنها به این دلیل است که امکانِ «رونوشتِ شمارهٔ ۱ کتابخانهٔ بابل» بودن و همچنین «رونوشتِ شمارهٔ ۲ کتابخانهٔ بابل» بودن، پیشاپیش در این کتاب وجود دارد. به مددِ این تفاوتِ درونی – این که کتابی پیشاپیش و در خود، هم بتواند رونوشت شمارهٔ ۱ باشد و هم رونوشت شمارهٔ ۲ – است که صورت یا ترکیبِ «کتابخانهٔ بابل» میتواند در هر دو رونوشت تکرار شود. در واقع این کتاب، در این مثال یک کتاب نیست، بلکه سه کتاب است: سه کتاب متفاوت با صورتهای ترکیبی یکسان. در نتیجه یک کتاب تنها به کمکِ اینکه میتواند کتابی دیگر باشد (کتابی در قفسهای با این یا آن شماره، در این یا آن زمان، با این یا آن قرائت، در کنارِ این یا آن کتاب و …) صورت و ترکیبِ خود را تکرار میکند. به همین معناست که هیچ دو کتابِ یکسانی در کتابخانه وجود ندارد اما هر کتاب میتواند تا بینهایت تکرار شود. هیچ دو کتابی، یکسان نیستند حتی اگر صورتها و ترکیبهایی یکسان داشته باشند چرا که تفاوتی در زمان و مکانِ قرارگرفتن دارند که آنها را از یکدیگر متفاوت میکند. همچنین هیچ کتابی صرفاً خودش نیست: اینهمانی صورتی محدود و خرد از تفاوت است. اگر یک کتاب میتواند در هر قرائت یا کتابتی صورتِ خود را حفظ کند، تنها بدین خاطر است که امکانِ قرائت یا کتابتِ دوباره، پیشاپیش درآن وجود دارد: امکانِ «دیگر شدن» و «دیگر بودن». بنابراین کتابها در کتابخانه تکرار میشوند به این دلیل که با خودشان تفاوت دارند و همین به آنها امکانِ تکرار میدهد. همچنین کتابها تکرار میشوند اما این تکرار، همواره تکرارِ تفاوت است و هیچ کتابی، بدونِ وجود تفاوت تکرار نمیشود: «… اگر هم کتابی منحصربهفرد و غیر قابلِ جایگزینی باشد، به هر حال (از آنجا که کتابخانه مطلق است) همیشه چندصدهزار رونوشت و نسخهٔ بدل با تفاوتهای جزیی وجود دارد. کتابهایی که تفاوتشان با کتابِ اصلی فقط در یک حرف یا یک ویرگول است» (۱۰۳). مسئله حتی به تفاوت در یک حرف یا یک ویرگول هم محدود نمیماند: حتی کتابهایی کاملاً مشابه از آنجا که در تالارهای متفاوت و طبقات متفاوت و در ارتباط با کتب متفاوت قرار دارند، با هم متفاوتاند. از هر کتاب بیشمار نسخهٔ بدل موجود است اما هیچیک از آنها «همان» نیستند: «بعضیها نظر دادهاند که هر حرفی بر حرف بعد تأثیر میگذارد و ارزش معنایی mcv در سطر سوم صفحهٔ ۷۱ با ارزش معنایی مجموعهای از این سه حرف در یک سطر دیگر از صفحهای دیگر، یکسان نیست» (۹۹).
اینها مهمترین نتایج و خصیصههای «کتابخانهٔ بابل»اند. کتابخانه فرایندِ نامتناهیِ کتابت است. فرایندی که طیِ آن همواره ترکیبهایی بالقوه، بالفعل میشوند و در مکان و زمان قرار میگیرند. مسئلهٔ دیگری که در مورد کتابخانهٔ بابل اهمیت دارد این است که این کتابخانه صرفاً ظرف یا مکانی خالی برای قرارگیریِ کتابها نیست. اینکه کتابخانه مطلق است یا اینکه قفسهای خالی وجود ندارد نشان میدهد که کتابخانه و کتابها ملازمِ یکدیگرند و یکی بدونِ دیگری وجود و معنا ندارد. کتابها چیزی جدای از کتابخانه یا «غیر» آن نیستند. کتابها و کتابخانه دو وجه یک چیزند: دو وجه آفریننده و آفریدهشده از فرایندِ نامتناهیِ کتابت. کتابخانه، وجهِ آفرینندهٔ کتابت است و کتابها وجهِ آفریدهشدهٔ آن و این هر دو، در خودِ فرایندِ کتابت به هم میرسند: کتابها و کتابخانه دو رویِ سکهٔ کتابتاند. از این منظر کتابخانه شبیه «هستی» ست. هستی هیچگاه بدونِ هستندهها وجود ندارد. نمیتوان جایی به هستیِ محض و بدونِ وجودِ هستنده اشاره کرد یا آن را نمایاند. همچنین هیچ هستندهای بدونِ هستی و به شکلی منفک از آن وجود ندارد. این دو ملازمِ یکدیگر و دو وجه یا حالت از یک چیزند. اما آیا رابطهٔ کتابخانه با هستی، صرفاً رابطهٔ شباهت است؟ آیا میتوان از یک کتابخانهٔ نامتناهی سخن گفت که حد و مرزی ندارد و به وسیلهٔ چیزی محدود نمیشود، و در عینِ حال، معتقد بود که هستیای بیرون از کتابخانه وجود دارد که آن هم نامتناهی است و شبیه به کتابخانه؟ داستانِ «کتابخانهٔ بابل» با تصوری غیر از این آغاز میشود: «هستی (که دیگران آن را کتابخانه مینامند) …». برای راوی داستان، تفاوتی بینِ هستی و کتابخانه وجود ندارد. این دو نام، صرفاً بر یک چیز دلالت میکنند. میتوان گفت که وضعیتهای هستی، در واقع چینشِ اجزایی است که به زمان و مکان درآمدهاند و در همبودی و توالی یکدیگر چیده شدهاند: وضعیتها به منزلهٔ جمله، صفحه یا کتاب. همچنین هر یک از اجزای هستی، خود متشکل از اجزایی دیگر است که آنها هم به زمان و مکان درآمدهاند و مانندِ حروف و نمادهای نگارشی، در یک ترکیبِ خاص چیده شدهاند: موجود به منزلهٔ کتاب. راوی داستان «کتابخانهٔ بابل» مدام، کلمات هستی و کتابخانه را مترادف با هم و در یک معنا به کار میبرد. داستان، همواره از یک فرمول پیروی میکند: «هستی = کتابخانه». اینهمانی هستی و کتابخانه به چه معناست؟ چگونه میتوان نشان داد که قواعد و نتایجِ کتابخانه، همان قواعد و نتایج هستی است؟ توضیحِ زیادی در متن داستان وجود ندارد. کلمات هستی و کتابخانه مترادف با یکدیگر به کار میروند اما تمامِ توصیفات، صرفاً توصیفِ درونیِ کتابخانه است و بس. تمامِ توصیفات به جز یکی و آن هم تمثیلی کوتاه از زبان عارفان: «بگذارید فعلاً به بازگویی این ضربالمثل کهن اکتفا کنم: کتابخانه کرهای است که مرکز دقیق آن هر کدام از ششضلعیهاست اما محیط آن دستنیافتنی است» (۹۷). اما عرفا از این تمثیل برای توضیح و تبیین چه پدیدهای استفاده میکنند؟ در داستان «کتابخانهٔ بابل» برای توصیفِ رمزیِ کتابخانه اما در یکی دیگر از متونِ بورخس، راوی برای توضیحِ پدیدهای دیگر – یکی از حروفِ الفبا – باز هم دست به دامنِ این تمثیل میشود. در داستانِ «الف»، راوی پس از مواجهه با الفِ جادویی، به همین توصیفِ عرفانی برای توضیحِ آن متوسل میشود: «آخر من چطور میتوانم الف بینهایتی را برای دیگران شرح دهم که حافظهٔ حقیر من به زحمت میتواند آن را در خود جای دهد؟ عارفان در چنین مواقعی از گنجینهٔ نمادها و نشانههای رمزی بهره بردهاند … آلن دو لیل از کرهای سخن میگوید که مرکز آن همه جاست و محیطش هیچ جا نیست» (الف، ۱۹۴). یک توصیف برای دو پدیده؟ آن هم دو پدیده که مانندِ یکدیگر نامتناهیاند؟ آیا میتوان دو پدیدهٔ مطلقاً نامتناهی را درونِ یک جهان جای داد؟ آیا دو امرِ نامتناهی، لاجرم یکدیگر را محدود نخواهند کرد؟ آیا اگر هم کتابخانهٔ بابل نامتناهی باشد و هم الف، نتیجهاش این نمیشود که این دو پدیده یکی و اینهماناند؟ به خصوص که از یک تمثیل برای شرحِ هر دو استفاده شده است. شاید این مسئله، سر نخ خوبی برای توصیفِ هستی به منزلهٔ کتابخانه باشد و الفِ جادوییِ داستانِ «الف»، بتواند فرمول «هستی = کتابخانه» را روشنتر کند.