برای تمر
یک
باران با صدای آرام نجوا میکند
اکنون میتوانی بخوابی.
کنار بستر من، خشخش بالهای روزنامهها.
دیگر فرشتهای در کار نیست.
صبح زود بیدار میشوم و به روز رشوه میدهم
که با ما مهربان باشد.
دو
خندهی تو خندهی انگورها بود:
چه بسیار خندههای سبزرنگ گِرد.
در تن تو آفتابپرستها هستند
همهشان عاشق خورشید.
در دشت گل میرویید و روی گونههای من، علف
هر چیزی امکانپذیر بود.
سه
برای همیشه روی چشمهای من
به خواب میروی.
هر روزِ زندگیِ باهممان
«کتاب جامعه» یکی از سطرهایش را پاک میکرد.
در این محاکمهی وحشتناک، ما گواهان باقیماندهایم
همهشان را تبرئه میکنیم.
چهار
بهار بر ما فرود آمد ــــ ناگهان
مانند طعم خون در دهان.
امشب جهان بیدار است.
به پشت آرمیده و چشمهایش باز.
هلال ماه قالبِ گونههای تو
پستانهایت قالبِ گونههای من.
پنج
قلبت خونبازی میکند
درون رگهایت.
چشمهایت هنوز گرماند، مانند بستری
که زمان در آن خوابیده باشد.
رانهایت دو دیروزِ شیریناند
به سوی تو میآیم.
همهی صدوپنجاه مزامیر
فریاد میزنند، هلهلویا.
شش
چشمهایم میخواهند به هم جاری شوند
مانند دو دریاچهی همسایه.
میخواهند برای هم بگویند
که چهها دیدهاند.
خون من بستگان بیشماری دارد.
به دیدار هم نمیروند
اما هر کدام که میمیرند
خون من از او ارث میبرد.
* تمر هورن، همسر اول آمیخای