پنجشنبه | میریام فان هی

reference: https://www.pinterest.com/
می‌خواستم بنویسم اما واژه‌ها نیامدند / به تو فکر کردم و به پیوند میان چیزها / تو اینجا نبودی / اما خدا می‌داند که من به همین خاطر / درخت‌ها را دیدم / مزرعه‌ی ذرت و آسمان را دیدم / که همه چیز اندوهبار / میرا و زیبا بود.

پنجشنبه

در قطاری نشستم و مرا به شهری برد
که در آن کار می‌کنم
از مزرعه‌ی ذرت گذشتم
درخت‌های سبز هنوز از شب نمناک بودند
انگار آسمان به‌دست وان‌گوگ بی‌معنا و رنگارنگ، رنگ‌آمیزی شده بود

می‌خواستم بنویسم اما واژه‌ها نیامدند
به تو فکر کردم و به پیوند میان چیزها
تو اینجا نبودی
اما خدا می‌داند که من به همین خاطر
درخت‌ها را دیدم
مزرعه‌ی ذرت و آسمان را دیدم
که همه چیز اندوهبار
میرا و زیبا بود.

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.