انتظار | گُی گُفِت

reference: https://www.pinterest.com/
باز هم هیچ نگو! گوش کن به آن چه که هست / تیغه‌ی شمشیری که در تنِ من است / صدای هر گام، خنده‌ای از دوردست / ناله‌ی حلزون‌ماهی، صدای دری که بسته‌می‌شود / و قطاری که عبورش بی‌پایان است / روی استخوان‌هایم بمان! هیچ نگو / چیزی برای گفتن نیست / بگذار باران دوباره باران شود / و جریانِ بادِ زیرِ کاشی‌ها

انتظار

زن گفت: اگر می‌آیی که بمانی، هیچ نگو

باران و بادِ روی کاشی‌ها کافی‌ست

سکوتِ درون اشیاء و

غبار قرن‌هایی که بی‌ تو گذشت

 

باز هم هیچ نگو! گوش کن به آن چه که هست

تیغه‌ی شمشیری که در تنِ من است

صدای هر گام، خنده‌ای از دوردست

ناله‌ی حلزون‌ماهی، صدای دری که بسته‌ می‌شود

و قطاری که عبورش بی‌پایان است

 

روی استخوان‌هایم بمان! هیچ نگو

چیزی برای گفتن نیست

بگذار باران دوباره باران شود

و جریانِ بادِ زیرِ کاشی‌ها

 

سگی که شبانه نامِ خود را می‌گوید

به هم خوردنِ در

عزیمت ناشناس به هیچستان

همان‌جایی که من خواهم مُرد

بمان! اگر می‌آیی که بمانی.

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.