همین چند وقت پیش
همین چند وقت پیش بود،
دم صبح،
پرندههای سیاه روی سیم تلفن منتظر بودن،
و من ساندویچ دیشبم رو
که یادم رفته بود میخوردم.
ساعت شش صبح،
یکشنبهای آروم.
یه لنگه کفشم سر بالا
وایساده بود یه گوشه.
یکی دیگه هم یه وری،
افتاده بود یه گوشهی دیگه.
بعله، بعضی زندگیها ساخته شدن،
که ضایع شن.