به زنانی که آنان می‌اندیشند | پل الوار

reference: pinterest.com
شعر جهان ــ اوژن گرن‌دل، که در شعر نام پل الوآر بر خود نهاده، به سال ۱۸۹۵ در شهر سن‌دنی، شمال پاریس چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۵۲چشم از جهان فروبست. او در خانوادهٔ فقیری پا به جهان گذاشت، تحصیلات دورهٔ ابتدایی را به پایان برد، و در نخستین جنگ جهانی به میدان جنگ فرستاده شد و اولین مجموعهٔ شعر خود را به نام «وظیفه و اضطراب» پیش از پایان جنگ، به سال ۱۹۱۷ منتشر ساخت. این اشعار فوق‌العاده ساده، روشن و عریان بود و رنگی از اندیشه‌های گروه «اونانی‌میس» داشت. سال بعد مجموعهٔ «اشعاری برای صلح» را منتشر ساخت که در همان مایه‌ها است. اندکی بعد، الوآر با شعرایی چون «برتون»، «سوپو» و «آراگن» آشنا می‌شود و همراه آنان نهضت ادبی «سورره‌آلیسم» را پایه‌گذاری می‌کند. در حال و هوای همین مکتب بود که مجموعه‌های «جانوران و آدمیزادگانشان» ۱۹۲۰، «نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها» ۱۹۲۱ را منتشر ساخت. با این مجموعه‌ها الوآر به‌عنوان یکی از شاعران نامدار « سورره‌آلیسم» شناخته می‌شود. سپس شهرت و قدرت شاعری او با مجموعه‌هایی چون «تمرین» ۱۹۲۲، «مردن از نمردن» ۱۹۲۴، «زیروبم زندگی یا هرم انسانی» ۱۹۲۶ و به ویژه دفتر «پایتخت درد» ۱۹۲۶ قبول عام می‌یابد. «پایتخت درد» به‌عنوان یک شاهکار همیشه زبانزد است. در این مجموعه، اگرچه الوآر شاعری است سورره‌آلیست و تابع ناآگاه خویش، شخصیت بارز خود را به‌عنوان یک انسان آگاه نشان می‌دهد و شعر را وسیلهٔ همبستگی انسانی می‌شمارد. در «آزاد» ترین شعر خود، تسلیم آهنگ سنتی شعر است. چرا که سنت، رابطه و پیوستگی است، و این همان نکته‌ای بود که سورره‌آلیسم از آن می‌گریخت. بدین ترتیب، سال به سال، و از مجموعه‌ای به مجموعهٔ دیگر، الوآر تحول پیدا می‌کند و اشعاری «دیدنی» و «فهمیدنی» به خوانندگان خویش ارائه می‌دارد. از این پس، شاعر دنیای رؤیاهای خود را با مردم تقسیم می‌کند و آنان را در تپش دل خود شریک می‌گرداند. مجموعه‌های «عشق، شعر» ۱۹۲۹، «گل سرخ همگان» ۱۹۳۴، «چشمان بارور» ۱۹۳۶ و دفترهای دیگری که پیش از جنگ جهانی دوم منتشر کرد همه مؤید این شوق توصیف و درک زندگی واقعی است. (از مقدمهٔ محمدتقی غیاثی در کتاب «ای آزادی»، چهل‌ودو قطعه شعر از پل الو آر، ترجمهٔ محمدتقی غیاثی)

به زنانی که آنان می‌اندیشند

نهصد هزار بندی،
پانصد هزار سیاسی،
یک میلیون کارگر.

بانوی خوابشان،
نیروی مردانگی به آنان بخش،
بهروزی روی زمین بودن
در این سیاهی بی‌کران،
لب‌‌های عشقی عطاشان کن،
که به شیرینی فراموشی درد و رنج باشد.

بانوی خوابشان،
ای دختر، همسر، خواهر و مادر،
با سینه‌‌های سرشار از بوسه،
سرزمین‌مان را بدانان ده،
همان‌گونه که همیشه خواسته‌اند:
سرزمینی شیفتهٔ زندگی،
سرزمینی که در آن شراب نغمه‌سرا است،
خرمن‌هایش خوشدلند،
کودکانش رند و تیزهوشند،
پیرانش ظریف‌تر،
از درختان میوهٔ سفید از گلند،
و در آن می‌توان با زنان سخن گفت.

نهصد هزار بندی،
پانصد هزار سیاسی،
یک میلیون کارگر.

بانوی خوابشان،
برف سیاه شب‌های سفید بیداری،
از خلال آتشی بی‌جان و بی‌فروغ
ای سپیده‌ٔ قدسی، با عصای سپید خود،
بیرون از زندان تخته‌ای،
راهی نو نشانشان ده،
اینان به دستیاری شکنجه،
با پلیدترین نیروی اهریمنی،
آشنا شده‌اند، اما،
پایداری کرده‌اند،
تن‌هاشان پوشیده از فضیلت و زخم است،
چرا که باید نامشان ماندگار گردد.

ای بانوی آسایش اینان،
خاتون بیداری‌شان،
آزادی عطاشان کن
اما شرم اعتقاد به شرم‌مان را نگهدار
تا این ننگ را بزدائیم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.