به زنانی که آنان میاندیشند
نهصد هزار بندی،
پانصد هزار سیاسی،
یک میلیون کارگر.
بانوی خوابشان،
نیروی مردانگی به آنان بخش،
بهروزی روی زمین بودن
در این سیاهی بیکران،
لبهای عشقی عطاشان کن،
که به شیرینی فراموشی درد و رنج باشد.
بانوی خوابشان،
ای دختر، همسر، خواهر و مادر،
با سینههای سرشار از بوسه،
سرزمینمان را بدانان ده،
همانگونه که همیشه خواستهاند:
سرزمینی شیفتهٔ زندگی،
سرزمینی که در آن شراب نغمهسرا است،
خرمنهایش خوشدلند،
کودکانش رند و تیزهوشند،
پیرانش ظریفتر،
از درختان میوهٔ سفید از گلند،
و در آن میتوان با زنان سخن گفت.
نهصد هزار بندی،
پانصد هزار سیاسی،
یک میلیون کارگر.
بانوی خوابشان،
برف سیاه شبهای سفید بیداری،
از خلال آتشی بیجان و بیفروغ
ای سپیدهٔ قدسی، با عصای سپید خود،
بیرون از زندان تختهای،
راهی نو نشانشان ده،
اینان به دستیاری شکنجه،
با پلیدترین نیروی اهریمنی،
آشنا شدهاند، اما،
پایداری کردهاند،
تنهاشان پوشیده از فضیلت و زخم است،
چرا که باید نامشان ماندگار گردد.
ای بانوی آسایش اینان،
خاتون بیداریشان،
آزادی عطاشان کن
اما شرم اعتقاد به شرممان را نگهدار
تا این ننگ را بزدائیم.