چه عشق‌ها | آلن گینزبرگ

reference: pinterest.com
شعر ترجمه ــ آلن گینزبرگ نیز از همان ابتدای آشنایی با نیل کسدی به شدت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفت، گینزبرگ نیل کسدی را عاشقانه دوست داشت و رابطه‌ی این دو کم‌کم شکلی عاشقانه همجنس‌گرایانه گرفت، هر چند نیل کسدی همجنس‌گرا نبود. او نیل کسدی را «آدونیس دنور» و «قهرمان پنهانِ» شعر زوزه نامید: آنان که برای جنده‌بازی رفتند تا کلرادو با ماشین‌های مسروقه، نیل کسدی قهرمان پنهان این اشعار، شهوتران و آدونیس دنور مست از خاطره بی شمار بسترها در پارکینگ‌های خالی و نهانگاه‌های شبانه در ردیف صندلی‌های سست سینماها بر قله کوه‌ها در غارها کلفت‌های زشت در کنار جاده‌های آشنا و مترو که بالازدن دامن‌ها و نیز در پمپ بنرین ها فردگرایی مستراح‌ها در کوچه‌های شهر نیز . اما شعری که می‌آید عاشقانه‌ای بی‌نظیر است که به یاد نیل کسدی سروده است و در آن اولین تجربه‌ی عشق‌بازی و همبستری با نیل کسدی را با دقت و ظرافتی حیرت‌انگیز تصویر کرده است: «چنین رفت که هیچ آوازی نخوانم مگر از دلبستگی‌های مردانه» والت ویتمن

چه عشق‌ها

اشاره:‌ نیل کسدی (Neal Cassady) چهره‌ی تمثیل‌وار و فیگور نسل بیت، شاعر و نویسنده‌ای که در طول زندگی خود هیچ اثری منتشر نکرد اما همه چیز از او آغاز شد. منبع الهام نسل بیت، کسی که گینزبرگ و کرواک هر دو از او با احترام و عشق و حتی تقدس یادکرده و نام برده‌اند.

جک کرواک رمان معروفش در جاده و شخصیت دین موریارتی را بر اساس و به تأثیر از روزمرگی‌های نیل کسدی خلق کرد. نامه‌های نیل کسدی به کرواک موجد سبک بیانی ویژه رمان در جاده شد. سبکی که نثر بی پروا و «نوشتار خودبخودی» آن گاهی کرواک و گینزبرگ را شگفت‌زده می‌کرد و به گفته‌ی کرواک برخی از آن‌ها یک رمان تمام‌عیار بود.۱« ایده‌ی بداهه‌پردازی در کتاب در جاده از مشاهده‌ی اینکه چطور نیل کسدی، دوست قدیمی و عزیز، نامه‌هایش را برایم می‌نوشت در ذهنم شکل گرفت، نامه‌هایی کاملاً با ضمیر اول شخص، سریع، دیوانه‌وار، اعتراف‌گونه، کاملاً جدی، با جزئیات فراوان، با ذکر اسامی واقعی در جای خود…»۲

آلن گینزبرگ نیز از همان ابتدای آشنایی با نیل کسدی به شدت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفت، گینزبرگ نیل کسدی را عاشقانه دوست داشت و رابطه‌ی این دو کم‌کم شکلی عاشقانه همجنس‌گرایانه گرفت، هر چند نیل کسدی همجنس‌گرا نبود. او نیل کسدی را «آدونیس دنور» و «قهرمان پنهانِ» شعر زوزه نامید:

آنان که برای جنده‌بازی رفتند تا کلرادو با ماشین‌های مسروقه، نیل کسدی قهرمان پنهان این اشعار، شهوتران و آدونیس دنور مست از خاطره بی شمار بسترها در پارکینگ‌های خالی و نهانگاه‌های شبانه در ردیف صندلی‌های سست سینماها بر قله کوه‌ها در غارها کلفت‌های زشت در کنار جاده‌های آشنا و مترو که بالازدن دامن‌ها و نیز در پمپ بنرین ها فردگرایی مستراح‌ها در کوچه‌های شهر نیز ۳

اما شعری که می‌آید عاشقانه‌ای بی‌نظیر است که به یاد نیل کسدی سروده است و در آن اولین تجربه‌ی عشق‌بازی و همبستری با نیل کسدی را با دقت و ظرافتی حیرت‌انگیز تصویر کرده است:

 

«چنین رفت که هیچ آوازی نخوانم مگر از دلبستگی‌های مردانه»

                                                                     والت ویتمن

 نیل کسدی حیوان من بود: مرا به زانو انداخت

و به من عشق به کیرش را و رازهای ذهنش را آموخت.

ما یکدیگر را دیدیم و حرف زدیم، غروب بود قدم‌زنان از پارک

تا هارلم، غرق در دنور و دن باد ۴، یک قهرمان

و پس از غروبی کشدار، رفتیم که با هم بخوابیم در هارلم،

جک۵ و میزبانش در تختخواب دو نفره بزرگ، من داوطلب تختخواب سفری شدم و نیل

خواست که با من در تختخواب سفری بخوابد، هر دو لباس درآوردیم و خوابیدیم.

زیرپوشی به تن داشتم و شورت، او لباسی کوتاه ــ

چراغ خاموش شد بر رختخواب تنگ، به یکسو چرخیدم و پشتم به اندام ایرلندی پسرانه‌اش بود،

و در فاصله‌ای از او خودم را جمع‌وجورکردم ــ

و سرم آویزان بود روی بازویم که از یکطرف آویزان بود، کناره‌گرفته،

و او ترس مرا دید، بازوانش را دراز کرد و دور سینه‌ی من انداخت

گفت: «نزدیک‌ترم بیا» و مرا روی خود کشید:

لرزان بر او دراز کشیدم، بازوان بزرگش را حس کردم به سان دو پادشاه،

و سینه‌اش، قلبش که آرام‌آرام می‌تپید، تپش قلبش بر پشتم

و نیم‌تنه‌اش باریک و آهنین، نه نرمی بر پشتم

می‌لرزیدم و شکم سفت و داغش گرمم می‌کرد

شکم‌اش، شکم گرسنگی و مشت، شکم یک هزار دختر را بوسیده در کلرادو

شکمش از سنگ‌های پرتاب‌شده بر بام‌های دنور، چالاک از پریدن‌ها و مشت‌ها معده‌اش از تنهایی

شکمش از آهن سوزان و زندان‌ها اما مهربان با گرده و کمرگاه من:

رعشه در من گرفت، با بازوانش مرا نزدیک خود کشید، در آغوشم کشید دیرزمانی چسبیده به خود

روحم گداخته شد، پنهان‌کاری به باد رفت، زان پس بر طبیعت او گشوده شدم به سان غنچه‌گلی در تابش آفتاب.

و زیر شکمش، در زیرجامه‌ی سپید، گیرافتاده میان باسن من،

اندام‌های جنسی‌اش نرم خوی در برابر من، مأنوس آرمیده، جلو کشید و در من فشارش داد، دریافتِ اخطار،

کم‌کم شروع به بزرگ شدن کرد، علامتی دیگر و اشارتی بیشتر، نوازش جنسی.

آه چه مرد نجیبی، چه لحظه‌ی شیرینی، چه ران‌های مهربانی که صورتم را به آن مالیدم قوی با پوستی نرم، گرم‌شده از پاهای من

به یاد که می‌آورم، تنم از شادی رعشه می‌گیرد و می‌لرزد –

دست‌هایش بر شکم من باز شد، کف دست و انگشتهایش کشیده بر پوستم

روی او افتادم، چرخیدم، تغییر جا دادم، صورتم را برای استراحت بر بازویش گذاشتم.

سینه به سینه‌اش، به من کمک کرد تا بچرخم، و مرا به خود نزدیک‌تر کرد

بازویش بر پشتم بود درست زیر سرم، و بازویی دیگر را بر کون لرزانم نگه داشته بود.

هر دو شکم‌هایمان برهم، آلت‌هایمان به لمس یکدیگر، با فشار و هر یک آشنا به حس کیر دیگری،

و مال من برجسته و بیرون‌زده از زیرجامه‌ام.

سپس کمی فشار آوردم و پیشتر آمدم و پاهایم را بین پاهایش راندم. و او نصفه نیمه دراز کشید بر من

و ران‌هایش را نزدیک‌تر کرد مرا کاملاً زیر خود خواباند با ران‌هایش، و به هم مالیدیم

و با هم تکان خوردیم با فشار کیرش به رانم و کیرم به ران او

آرام آرام رابطه‌ای عاشقانه آغاز شد که هنوز در خیال من ادامه دارد تا امروز، یک‌دهه تمام.

این گونه نیل را دیدم، و اینگونه بدن‌های یکدیگر را حس کردیم و جسم و روح یکدیگر را ازآن خود کردیم.

پس دراز‌کشیده روی سینه‌اش با بازوانم  قلاب‌شده دور گردنش و گونه‌اش بر گونه‌ی من،

دستم را پایین آوردم تا برای اول بار پشت ستبرش را لمس کنم، آرواره‌ها و قفسه‌ی سینه پولادین‌اش بر انگشت‌هام بود،

نزدیک‌تر و آرام‌تر از سینه‌ی ابریشمین تا کمرگاه آهنین، آن پیچ‌وتاب اکنون گرهی باز شده بود

دستم بر کمرش می‌لرزید، درنگی کشدار تا به نهانی پیش رفت

نخست تپه‌ی صاف و سفت کونش را لمس کردم، ابریشمین در کشش، گرد در حیوانیت گاییدنی‌اش

و تنی که شب‌های بسیار روی پرستارها و دخترمدرسه‌ای‌ها بوده است،

آه ای کونِ تنهایی‌های طولانی در ماشین‌های مسروقه، و تنهایی‌های بسیار در بازداشتگاه‌ها، متفکرانه مشت زیر گونه،

ای کون هزاران بدرود، کون جوانی، عشاق جوان،

کون هزاران ریدن تنها در پمپ بنزین‌ها، کون بسیار رازداری‌های دردناک از سال‌ها

آه ای کون راز و شب! کون ورزشگاه‌ها و شلوارهای عضلانی

کون دبیرستان‌ها و جلق کون لذت‌های تنهایی، کون آدمیزاده، بسیار زیبا و تهی، جهیزیه‌ی ذهن‌ها و فرشته‌ها،

کون قهرمان، نیل کسدی، من در دست داشتم: انگشتهایم رد انحنایش را می‌گرفتند تا انتهای ران‌هایش.

ران‌هایم را بالا بردم و شورتم را تا زانو پایین کشیدم، و خم شدم تا بیرون بکشم

و او مرا بلند کرد از روی سینه‌اش، و به همان شکل شلوارش را پایین کشید،

فروتنانه و بردبار و رام حالت او در سکوت هر دو،

و لخت به درنگی طولانی با فرشته و یونانی و ورزشکار و قهرمان و برادر و پسر رویاهام

من خوابیدم و موهایم درهم آشفت با موهاش، پرسید از من «حالا داریم چه می‌کنیم؟»

– و من اعتراف کردم سال‌ها بعد، او در ابتدا می‌اندیشید که من همجنس‌گرا نیستم تا به من حال بدهد و لذت ببخشد

و به اوجم برساند، و اگر من کوییر بودم، این همانی بود که من احتمالاً از حرامزاده‌ی ساکتی چون او می‌خواستم.

اما اولین اشتباهم را کردم، و سپس او را به اشتباه وادار کردم اربابم، سرم را خم کردم و کفلش را گرفتم

کیرش را بالا نگاه داشتم، تپش‌اش را حس می‌کردم و کیر خودم را به زانوهاش فشار دادم و نفس زدن‌هایم

به او فهماند که می‌خواهمش، کیر، برای رویاهایم از سیری‌ناپذیری و عشق تنها.

و من اینجا لخت در تاریکی دراز می‌کشم و رؤیا می‌بینم.

آرکتیک، ۱۰ اوت ۱۹۵۶

۱- نمونه‌ای ازین نامه‌های بی شمار را به فارسی در ادبیات کثیف ــ امید نیکفرجام بخوانید:

نامه به جک کرواک از نیل کسِدی (۷ مارس ۱۹۴۷)

 http://adabiatekasif۱.blogspot.nl/۲۰۰۴/۱۰/۲۱-۱۹۶۹-۷-۱۹۴۷.html

۲- جک کرواک در مصاحبه با تد بریگان. پاریس ریویو.

۳- زوزه برگردان حسین مکی زاده     http://ventrans.persianblog.ir/post/7

۴- Denver, and Dan Budd

۵- احتمالاً منظور جک کرواک Jack Kerouac است


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.