آقای عکس

 

لانگ‌شات. قاب: داریم با یکی از منتقدان بلندآوازهٔ عکاسی ایران گپ می‌زنیم. هر دو سر ذوق آمده‌ایم. نور پخش شده کف اتاق. شعف‌زده از پیش‌انگاشت و کمپوزیسیون و ریزه‌کاری عکس‌های بیل برانت و اَودُن و کارتیه‌برسون می‌گوید و من به این فکر می‌کنم که چطور من هم این ریزه‌کاری‌ها را دیده‌ام و فهمیده‌ام بی‌آن‌که عکاس باشم؟ چطور است که می‌توانم پاهم‌پای او از زیر و بمِ عکس‌ها بگویم و به شادی او و خودم دامن بزنم؟ بی‌درنگ یاد نام آقا معلم می‌افتم: تری بَرِت. می‌گویم همه این‌ها را از کسی آموخته‌ام که حتماً می‌شناسیش. می‌شناسم؟ بله بله. آقای برت. آن پروفسور بازنشستهٔ محجوب که با نثر موقر و آموزگارانه‌اش دست نوآموز را می‌گیرد تاتی‌تاتی می‌برد از برابر چشم‌اندازهای شگفت‌آسای آنسل آدامز عبورش می‌دهد و به دری می‌رساند که ویلیام تالبوت با آن جاروی دسته‌بلند تا ابد باز گذاشته که تازه‌واردها غریبگی نکنند. از در که وارد می‌شوی، تاریکخانهٔ روشنی عظیم پیش رویت گشوده می‌شود که سردرش خورده است: عکاس. عکس. عکاسی.
می‌گویم اگر می‌توانستم مستقیم با او صحبت کنم از چیزهایی می‌گفتم که او نگفته و کاش می‌گفت. می‌گوید: ای آقا! حضرتشان پشت هفت پرده پنهان‌اند. شبش می‌آیم نامش را جستجو می‌کنم. می‌بینم پرده‌ای در قاب نیست. عمق میدان واضح‌تر از تصور است. دارد بازنشستگی را هم در فیس‌بوکش با عکس سر می‌کند. یک عکس، یک اشاره، یک نکته. همه چیز سر جایش است. قاب‌ها بی‌نقص. عکس در زندگی‌اش جاری‌ست و زندگی‌ را هنوز از دریچهٔ دوربین‌ها محک می‌زند. کامنت جویندگان را جواب می‌دهد و معلمی می‌کند.
تری برت در نقد عکس همهٔ آن چیزهایی را که برای ورود به جهان عکس لازم است، مو به مو پیش کشیده است؛ از «دیدن عکس» تا «نوشتن عکس». از «نگریستن عکس» تا درک «عکس به‌مثابهٔ متن». [قاب: استاد عکس را لخت مادرزاد کرده بر میز تشریح گذاشته ظاهر و باطنش را پیکسل به پیکسل به بیننده نشان می‌دهد.] اگر هر روز تا چشم باز می‌کنید قاب شبکه‌های اجتماعی را باز می‌کنید و از هجوم دائمیِ میلیاردها عکس به ستوه می‌آیید، شاید وقتش رسیده که «ندیدن» را بیاموزید. آقای معلم این آموزهٔ بزرگ را به شما پیشکش می‌کند: ـــ اول: «چگونه ببینید». دوم: چگونه «نبینید» تا «ببینید».

 

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.