داستان ــ بازی
اگر کمی از این متن فاصله بگیرید و کل آنرا نگاه کنید احتمالاً قسمتی از آن نظرتان را جلب خواهد کرد. به آنجا بروید. یک داستان جذاب و یک حقیقت آنجا نهفته است…
بازگشتید؟ یک پرسش: شما در این چند لحظه درون متن بودید یا بیرون آن؟ خواننده بودید یا نویسنده؟ متن پیش از حضور شما نوشته شده یا در هنگام حضور شما؟ یک متن چگونه میتواند با خوانندهاش حرف بزند؟ کل اینها آزاردهنده است؟ موافقم. شما کتاب را باز کردهاید که داستانی جذاب بخوانید. آن هم نه هر کتابی. چنین بازیهایی را شاید در یک معرفی کتاب معمولی که زور میزند خلاقانه باشد، بتوان تحمل کرد اما قطعاً برای یک رمان بسیار معروف، رمانی که بیشتر از تعداد کلماتش مورد ارجاع منتقدان و نویسندگان قرار گرفته، غیرقابلتحمل است. کتاب را برمیدارید که داستانی زیبا و تکاندهنده بخوانید یکمرتبه میبینید پر است از این بازیهای عجیب و غریب. مثلاً یک جا راوی با شما دعوا راه میاندازد که فلان صفحه را خوب نخواندهاید. اگر خوب خوانده بودید این مطلب یادتان بود. شما به آن صفحه میروید و میبینید که راوی واقعاً درست میگوید و شما این صفحه را دقیق نخواندهاید. از داستان هم خبری هست؟ آنگونه که شما انتظار دارید خیر.
این دیگر چه داستانی است؟ چرا کسی باید به خود زحمت بدهد و پا روی تمام قواعد و معیارهای داستاننویسی بشر بگذارد تا چنین چیز عجیبی را روایت کند؟ بیشتر شبیه یک دعوت است تا یک داستان. کسی شما را دعوت میکند تا به جایی بروید که حقیقتی برایتان روشن شود یا داستانی را بفهمید. شما هم میروید ولی وقتی به آنجا رسیدید میبینید هیچکس آنجا نیست و نامهای به یکی از دیوارها چسبانده شده که روی آن چند علامت برای جلب توجه هست و یک نوشتهی دو خطی. یک چنین چیزی:
«!@#$%^&* ــ احتمالاً به اینجا آمدهاید. اما متأسفانه شما گول خوردهاید. نه حقیقتی اینجا هست نه داستانی. بازگردید به همانجا که بودید ــ *&^%$#@!».
و به کجا باید بازگردید؟ جایی شبیه به همینجایی که رفته بودید و چیزی در کار نبود. رمان تریسترام شندی استرن یک چنین چیزی است. متنی یکه و شگفت، پر از بازیهایی حلناشدنی و تکرارشونده که مدام داستان را به تعویق میاندازند. تجربهای که در طول خواندن این کتاب خواهید داشت یک تجربهی ادبی یگانه و کمیاب است که شاید در طول عمرتان تنها یک بار رخ دهد.
ترجمهی ابراهیم یونسی هم واقعاً دقیق و جذاب است.