تاریخ شعلههای زنده
«این تنها سینماست که قادر است تاریخ خود را بازگو کند». یوسف اسحاقپور که مخاطب این جملهی قصار است از گویندهی آن میپرسد: «این چگونه امکان دارد؟» و او پاسخ میدهد: «بهواسطهی تصاویری که بازمیگردند». تصاویر و نه یک تصویر. آنها که بازمیگردند تا تاریخ سینما را بهواسطهی خود سینما بازگو کنند. تاریخ(های) سینمای ژان-لوک گدار ــ مجموعهای ویدئویی در هشت قسمت ــ ترجمان دیداری-شنیداری این ایده است. ایدهی بازگویی تاریخ سینما بهواسطهی رسانهای که صلاحیت تاریخنگاری دارد زیرا که «مادهی خام سینما و تاریخ یکیست». گدار در این گفتگو میگوید که هم تاریخ و هم سینما با رخدادها سر و کار دارند و هر رخداد مجموعهایست از ردهای واقعیت. مجموعهای از تصاویر و صداها که در زمان جاری میشوند. اما تاریخ مکتوب صرفاً این رخدادها را به کلمه ترجمه میکند و نه بیش از آن. حال آنکه سینما قادر است تصاویر را بازگرداند و صداها را. پس تاریخی که سینما احضار میکند میتواند یگانه تاریخ واقعی باشد. تاریخی با تصاویر و صداها و رخدادها. تاریخی که دیگر «تاریخ چوبها و خاکسترها نیست بلکه تاریخِ شعلههای زنده است». چیزی شبیه به رستاخیز. رستاخیز مردگان. روزی که مردگان به پا میخیزند تا داوری شوند. و همهی تصاویر بازمیگردند، فشردهشده در یک تصویر. و این به واقع فرمول بنیادین تاریخ(های) سینمای ژان لوک گدار است. فرمولی که او را مجاب میکند که تصاویر را از قعر تاریخ سینما بردارد و در مونتاژ با تصاویری دیگر به روی پرده بیندازد. از این رو در تاریخ(های) سینما ما با چنین وضعیتِ گروتسکی روبهرو هستیم: تصویری از یک فیلم هالیوودی در کنار تصویری از فیلم فاوست ساختهی فریدریش ویلهلم مورنائو؛ فیلمساز سینمای صامت آلمان، صداهایی از فیلم «سال گذشته در مارین باد» ساختهی آلن رنه بر روی تصاویری از فیلم «خشم» ساختهی برایان دیپالما و از این قبیل. این بهواقع صورت سینمایی رستاخیزِ تصاویر در قالب «تنها» یک فیلم است. بازگشت تصاویر در قالب یک تصویر. گدار در «باستانشناسی سینما و خاطرهی یک قرن» [و خاطرهی یک قرن نام دیگر سینماست]» میکوشد همین پیچیدگی را در گفتگو با یوسف اسحاقپور شرح دهد. «سینما چگونه قادر است رستاخیز را در اکنون ما ــ چنانکه درکش میکنیم ــ متجلی سازد؟»