آمریکا یا فرانسه؟

آمریکا یا فرانسه؟

انقلاب بهتر است یا اصلاح؟ بهبود مستمر یا انهدام و بازساخت؟ اتصال یا گسست؟ شاید این‌ها و بسیاری از مضامین فلسفی و سیاسی ــ اجتماعی دیگر، وقتی‌که نام انقلاب را می‌شنوید، به ذهن‌تان خطور کند. می‌توانیم انقلاب را نوعی خلق از عدم بنامیم؟ اگر این‌گونه باشد، پس انقلاب طنینی الاهیاتی نیز به خود می‌گیرد، کنشی خدای‌گونه که اگر کمی هگل را هم چاشنی آن کنیم، بی‌شباهت به ترسیم سرنوشتی محتوم از سوی یک دانای‌کل نیست. در این معنا، انقلاب شبیه تصور رایجی‌ست که از این واژه در اذهان جا افتاده است. انهدام ساختار سیاسی فعلی و جایگزینی آن با ساختاری به‌تمامی نو. بارزترین و مشهورترین نماینده‌ی این تعریف از انقلاب در سال ۱۷۸۹ و در فرانسه به وقوع پیوست. انقلابی که غایت آن امحای تمامی مظاهر سنت بود، چه سیاسی، چه فرهنگی و چه مذهبی. بدین‌ترتیب انقلاب فرانسه، پادشاه، طبقه‌ی اشراف و مسیحیت را برانداخت و با شعار آزادی، برابری و برادری، زلزله‌ای سیاسی در اروپا به‌راه انداخت. اما در همان روزگار، یعنی در قرون هفدهم و کمی بعد در قرن هجدهم میلادی، به‌ترتیب در انگلستان و آمریکا، سلسله وقایعی رخ‌دادند که متفکران سیاسی آن‌ها را انقلاب نامیدند، درحالی‌که شباهت چندانی با تعریف پیش‌گفته‌ی ما از این واژه نداشتند. این رویدادها رفته‌رفته بدل به مرجعی برای ارائه‌ی تعریفی آلترناتیو از انقلاب شدند: احضار امر قدیم، برای سامان‌بخشی به اوضاع جدید. نمونه‌ی بارز این تعریف، انقلاب آمریکا بود. انقلابی که پدران بنیان‌گذار آن شاگردان راستین سنت فلسفی غرب بودند. از کسنوفون،  ارسطو و سیسرون گرفته تا ماکیاولی، مونتسکیو و لاک. آرنت در این کتاب از رهگذر بررسی و مقایسه‌ی این دو انقلاب و اهداف‌شان، که در سخن و عمل رهبران‌شان مندرج است، ایده‌های خود در باب امر سیاسی و ارتباط آن با امر اجتماعی را مطرح می‌کند. اما دوراهی بغرنجی که رانه‌ی اصلی آرنت در نوشتن این کتاب شد، هنوز هم خاصیت پروبلماتیک خود را حفظ کرده است: آمریکا یا فرانسه؟

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.