پرومته در زنجیر
پسلرزههای خروج لویاتان از اعماق اقیانوسِ دوران مدرن تمامی نداشت و سواحل فرانسه را نیز متلاطم کرد. کتاب ژان-ژاک روسو واریاسون دیگریست روی تمِ هابزیِ قرارداد اجتماعی اما اینبار با لحنی فرانسوی و طبعاً رمانتیک. او اثر مشهور خود را با این جملات شورانگیز آغاز میکند: « انسان آزاد بهدنیا میآید اما همهجا در زنجیر است…چگونه اینچنین شده است؟ نمیدانم. چه چیزی بدان مشروعیت بخشیده است؟ گمان میکنم بتوانم به این پرسش پاسخ دهم.» مسئلهی روسو فهم نابسندگی یکی از مفاهیم سیاسی مقدّس دوران ماست: «مردم.» چگونه و با چه جامپکات فلسفیای میتوان از تکفریمهای افرادِ مختلفی که تنها به فکر منافع شخصی خود هستند به لانگشاتِ پیکرهای منسجم از شهروندان رسید که حاضرند همان منافع شخصی خود را به مسلخ ایدهای به نام خیر مشترک ببرند؟ آیا نباید به کلمهی «ما» مشکوک بود و آن را دسیسهی جماعتی اندک دانست که با فریب و زور، منافع خود را خیر مشترک نامیده و بدینترتیب ایدهی مردم را مصادره به مطلوب میکنند؟ یا شاید هم واقعاً «من»هایی وجود دارند که با باور به تحققِ خیر مشترک، حاضرند حتی جانشان را نیز در این راه گذاشته و معصومانه به مردم بدل شوند؟ این فرآیند یعنی تبدیل انسانهایی رها و آزاد به موجوداتی دربندِ اجتماع که یوغِ قانون بر گرده دارند، وجدان روسو را معذب ساخته بود. در نظر او وضع طبیعی برخلاف نظرگاه هابز، وضعیتی آزاد و رها بود که قیود جامعهی مدنی یا سیاسی، معصومیت آن را خدشهدار میساخت؛ انتقال از انسان طبیعی به انسان سیاسی یا مدنی مستلزم تبیینی بود که بهناچار پای تاریخ را به میان میکشید. تلاش روسو در این مسیر به نخستین جرقههای انسانشناسی مدرن بدل شد. روسو وظیفهی خود را نه بازگشتی خیالین به وضعِ نخستینِ انسان طبیعی، بلکه بهبود وضع انسان مدنی، از رهگذر مشروعیتبخشی به زور و ترسِ ناشی از برقراری حاکمیت قانونِ مطلوب، میدانست. به باور روسو، علیرغم وجود مغاکی عمیق میان انسان طبیعی و مدنی و با اذعان به اینکه دیگر امکان بازگشت به دوران خوش زندگی در وضع طبیعی میسر نیست، هنوز هم میتوان خودِ ایدهی قرارداد اجتماعی را به زنجیری برای مهار گردنکشی لویاتان حاکم بدل ساخت.