اگر ارزشهای حاکم بر اخلاق و جهانبینی یک جامعه ارزشهایی مردانه باشد، زنها راهی ندارند جز این که مردانه تربیت شوند. اشتباه نکنید! منظورم این نیست که زنها در چنین جامعهای شبیه به مردها بار میآیند و خصلتهایی مردانه کسب میکنند. نه! بدتر از آن. زنها در چنین جامعهای به آن چیزی تبدیل میشوند که مردان میخواهند و از آنان انتظار دارند. زنها کماکان زناند اما صدا ندارند چرا که صدایشان صدایی مردانه است. در چنین جامعهای صدای زنان شنیده نخواهد شد زیرا چنین صدایی اصلاً فرصت شکلگیری، پرداخت و بیان ندارد. صدای زنانه صدایی پرلکنت، خام و آموزشندیده است که گاهی در میان هیاهوی کرکنندهی مردانه نجوایی میکند و به سرعت خاموش میشود (دوگانهی کلیشهای «مردان پلید» و «زنان فرشته»؟ نه! مسئله خباثت مردان نیست، فقدان صدای زنانه است. صدایی که خوب یا بد، فرشتهگون یا شیطانی، اصلاً فرصت بیان نیافته است. مسئله، زنی است که همواره پیش روی ماست اما در واقع وجود ندارد).
در خانهای اشرافی، در عشقآباد، چند زن با خصلتها و شخصیتهایی متفاوت به هم میرسند تا داستان ناکامیهای زندگیشان را روایت کنند. داستانهایی متفاوت از عشقهای ناکام و جفاهای جهان و جامعهی مردسالار، که در یک چیز مشترکند: صدای تمام این داستانها مردانه است. این زنها، خسته از ارزشهای مردانهای که بر زندگی و عشق حاکم است، در گوشهای تاریک و افسرده پناه گرفتهاند تا زنانگی خود را بازیابند غافل از این که صدای مردانهشان، کماکان آنها را در جهان مردسالاری که از آن گریختهاند نگاه میدارد. زنهای این رمان، هر یک به شکلی قربانی ارزشهای مردسالارانه شدهاند و صدای زنانهشان پرورشنایافته باقی مانده است.
انقلابیون به خانه میریزند تا باز هم ارزشهای مردانه را حاکم کنند. اما این بار، بر خلاف کل تاریخ و سنت چند هزار ساله، چیزی تازه در جریان است: زنها، در برخورد با این فضای خشن، کمکم صدای خود را میپرورانند و بلند میکنند.
از خلال روایتهای این زن چندپاره، این زن متکثر، کمکم صدایی شکل میگیرد که در تاریخ رمان فارسی بیسابقه است: صدای زنانه. علیزاده خودش را در قالب چند زن پارهپاره میکند تا به صدایی تازه و زنانه برسد: صدایی که از طریق آن، زنها میتوانند به خودشان بیندیشند و ارزشهایشان را بنا کنند. نتیجه، یکی از درخشانترین رمانهای فارسی است: «خانهی ادریسیها» یا، با چه زبانی خود را در مقام یک زن به جامعه بازگردانیم.