زیر تیغِ هرکجا

 

«یک جای کار می‌لنگد.» اولین جمله‌ای که در مارش بی‌نقص نظام‌های توتالیتر به اولین ذهن خطور می‌کند معمولاً چنین جمله‌ای‌ست. لحظه‌ای شک و بعد ادامهٔ مارش هرروزهٔ نظام مقدس توتالیتر در برابر چشم‌های خیرهٔ شهروندان. همیشه از همین لحظهٔ زودگذر شروع می‌شود. این لحظه که در روزهای بعد کش می‌آید یا تکرار می‌شود، چیزی در درون شهروند وفادار و باورمند پیدا می‌شود که مخلّ نظم دلخواه امور است. نظام می‌گوید جامعه شاد است، لحظه‌ای اندوه شهروند را می‌گزد. نظام می‌گوید مسکن می‌سازیم، لحظه‌ای خاطرهٔ اجاره‌نشینی همیشگی. نظام می‌گوید ارزانی می‌شود، لحظه‌ای نگاه به مایحتاجِ ناچیز و صورتحساب بلندبالا. نظام می‌گوید حضور پرشکوه آحاد ملت، شهروند لحظه‌ای به خیابان‌های خلوت بیرون نگاه می‌کند.

روایت این لحظات به‌هم‌پیوسته معمولاً روایت دوره‌ای از تاریخ کشورهاست که از سر گذرانده‌اند یا پشت سر گذاشته‌اند. شهروندان کشورهای هم‌سرنوشت این لحظات را آینهٔ لحظاتی می‌بینند که دارند از سر می‌گذرانند و نوعی تسکین از احساس مشترک نگون‌بختی سراغشان می‌آید. اما چه چیز این کتاب‌ها را برای شهروندان نظام‌های توتالیتر خواندنی می‌کند؟ چه چیز باعث می‌شود خواندن سرگذشت شهروندان حکومت‌های توتالیتر همیشه آمیختهٔ کنجکاوی و «بعدش چی» باشد؟ پیداست که اولاً جستجوی زبانی که بتواند از وضع موجود خوانندهٔ بی‌زبان و بی‌روایت سخن بگوید و در رهن او قرار بگیرد خوشایند است. اگر گفتن از لحظه‌هایی که تجربه می‌کند بصرفه نیست، اگر تنش و تندی وقایع نمی‌گذارد که روایتی منسجم و لایه‌لایه از اوضاع ارائه کند، کسی بوده که این کار را انجام داده و او را از مرارت روایت تباهی خلاص کرده است. کافی‌ست نام شهرها و شخصیت‌ها عوض شود؛ جای «پراگ» بنویسی «تهران» و الخ. ثانیاً، جستجوی دریچه‌ای برای رهایی یا خلاصی از وضع موجود به این کنجکاوی و تعلیق دامن می‌زند. «آنها چه کردند که خلاص شدند؟» یا «آنها چطور آن لحظات را به کل روزها تبدیل کردند؟» یا «ما می‌توانیم آنها باشیم؟» احتمالاً در هیچ‌کدام از این کتاب‌ها پاسخ سرراست و واضحی برای این پرسش‌ها در کار نیست. می‌گویند پاسخی اگر هست در سطرهایی‌ست که نوشته نمی‌شود یا تن به نوشتن نمی‌دهد. با این سطرهای ننوشته چه باید کرد؟‌ اصلاً این سطرها جایشان اینجاست؟ آنچه هِدا کووالی نوشته، مانند همهٔ کسانی که آن لحظات را نوشته‌اند، اشاره‌ای‌ست به جایی بیرون از سطرها؛ عکس رابرت کاپا بر روی جلد کتاب نیز شهروندانی را نشان می‌دهد که در اسپانیا، یا هر کجا، به جایی بیرون از سطرها نگاه می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.