«الف الف است». این گزارهی ساده چه ربطی به دگرگونی انقلابی جهان میتواند داشته باشد؟ «الف الف است» دستکم به این معناست که «الف نا-الف نیست». صرف بودن یک شیئ در جهان یعنی نبرد و ستیزهی آن با ضد خود. این اندیشهای است که قدمت آن به پیش از افلاطون میرسد، به هراکلیتوس. ستیزهی چیزها در درون خود بنیان مفهومی است که در شکلهای مختلف کموبیش با نامی واحد به آن اشاره شده: دیالکتیک. اشیأ در شهود حسی ما آرام به نظر میرسند. اما عقل از این مرتبه فراتر میرود، درست در همان لحظهای که میگویید «الف الف است». چیزها همواره در حال نفی حالت فعلی تعیّن خود هستند. هر شیئی در پی نفی حالت فعلی خود است تا حقیقت خود را در پس ظاهرش بیان کند. اما این حقیقت بار دیگر با تبدیل به یک شیئ، مرزی به دور خود میکشد، اینهمانیای میسازد، که لاجرم ضدی خواهد داشت. و این حرکت تمامی هستی را بدل به یک روند پیوستهی انقلابی میکند. هرگاه بپرسید «حقیقت» و «ذات» وضعیت موجود جهان، از این قلم گرفته تا یک سازمان سیاسی و اجتماعی، چیست، لاجرم در پاسخ باید به مکانیسمی بیندیشید که طی آن هر وضعیتی از امور تمایل دارد پوست بیندازد و به ضد خود بدل شود؛ حقیقت خود را عیان کند. به عبارت دیگر، حرکت عقل در جهان همواره وضعیت چیزها را به سمت انقلاب و تحول میراند. اما از نظر مارکوزه آنچه در پی این حرکت انقلابی ظاهر میشود چیزی نیست جز حقیقت ذاتی اشیأ و وضعیتهای امور. آشکارکردن هستهی منفیت در دل هر وضعیت مستلزم آن است که برای رسیدن به حقیقت چیزها، وضعیت فعلی امور را مدام ویران کنیم. در غیر این صورت بر مبنای عقل عمل نکردهایم و به ظاهر و پوستهی چیزها بسنده میکنیم. برای مثال کاپیتالیسم خواهان حفظ جامعهای است که در آن امکان ایجاد رفاه برای تمام افراد جامعه وجود دارد، ولی پوستهی ظاهری آن عبارت است از تلاش این نظام اقتصادی برای سرکوب امکانات رهاییبخش خود؛ یعنی نفی آنها. در نظر مارکوزه، نفیِ نفی این امکانات از دل خود کاپیتالیسم برمیآید و با افشاکردن ذات و حقیقت آن، آن را به سمت جامعهای عادلانه میراند. در نتیجه از نظر مارکوزه برای بیرونکشیدن ذات عقلانی کاپیتالیسم، حرکتی انقلابی لازم است که پوستهی وضع موجود را به نفع حقیقت انقلابی آن کنار بزند.