از تکوین زبان تا سلاخی در آشویتس
تعریف شما از انسان چیست؟ آیا به جز انسان موجودی را میشناسید که توان یا تمایلی به تعریفکردن چیستی خودش داشته باشد؟ اما درست همین موجود است که تعریفکردنش بسیار دشوار یا حتی ناممکن به نظر میرسد. شما برای تعریفکردن هر حیوانی میتوانید به آوای خاص آن حیوان رجوع کنید (مثلا پارسکردن سگ) و تمایزش را با باقی حیوانات مشخص کنید. اما انسان آوایی خاص خود ندارد، بلکه به جای آوایی خاص، «زبان» دارد. انسان محتوایی ایجابی ندارد که قابلتعریف باشد (به جای آن دو ویژگی دارد: زبان و مرگ. ما یا حیوانی ناطق هستیم یا حیوانی میرا). حتی خود این زبان هم تنها به شرط کشتن آوای حیوانی ممکن شده است. مرگ و منفیت همهجا همراه ماست. از آنجا که انسان جز این منفیت چیزی برای تعریفکردن و هویتبخشیدن به خودش نمییابد، مجبور است برای دستوپاکردن محتوا و تعریفی برای خود، به خشونت متوسل شود. کهنترین مناسک بشری نیز درست به همین منفیت و خشونت اشاره دارد: قربانی. قربانی روایتی است که به ما هویت میبخشد، از طریق فراهمکردن خاستگاهی جعلی که فقط با نفی و حذف «دیگران» ممکن شده است. به عبارت دیگر، انسان نمیتواند خود را تعریف کند (چون آوایی ندارد) مگر از طریق اثبات وجود خویش در قالب کنش خشونتبار قتل و قربانی. به عبارت دیگر، عمل قربانی به خاطر خونی که ریخته میشود خشونتبار نیست، بلکه به این سبب خشونتبار است که نشان میدهد کنش انسانی هیچ مبنایی ندارد. انسان که سخت میکوشید حیوان نباشد، به خشنترین درنده بدل شد: بیماری پوستی زمین. آگامبن ریشههای مهیبترین سلاخی تاریخ، یعنی آشویتس را، در همین بیبنیادی انسان مییابد، در این تلاش برای جعل هویتی برای خود از طریق نفی و حذف دیگری؛ از طریق قربانی. در نظر آگامبن، راه فرارفتن از این وضعیت، فرارفتن از انسان، حذفکردن اسطورهی قربانی مقدس است، که چیزی نیست جز همان منفیت و بیانناپذیری ماهیت و تعریف انسان. انسان ماهیتی متعال و یا بیاننشدنی و مقدس ندارد. بلکه اساساً وظیفهی ما حذفکردن همین امر ناگفتنی از بنیان زبان و ماهیت انسان است. آگامبن نام این وضعیت رهایی را میگذارد «کودکی»، یعنی لحظهای که در آن زبان هنوز شکل نگرفته است بلکه تنها نوعی بالقوگی یا توانِش محض است: رهایی ما از انسان عبارت است از لمس همین بالقوگی، یعنی کودکی.