اگر هوس کردهاید رمانی بنویسید با یک شخصیت کامل، نیک و به لحاظ اخلاقی بینقص، میتوانید این دستور کار را دنبال کنید:
۱- به تجارب خودتان رجوع کنید. چه وقتهایی احساس کاملبودن میکنید و میپندارید که آدم بسیار خوبی هستید؟ مثلاً زمانی که با مرگ روبرو شدهاید و فکر میکنید کارتان تمام است. یا مثلاً شاید صرع داشته باشید و دقیقاً زمانهایی که صرع به سراغ شما میآید چنین حسی دارید. همینها را به شخصیت رمانتان بدهید.
۲- کاری کنید که این شخصیت نیک آزاردهنده به نظر نرسد. مثلاً زیاده مغرور، فراانسانی و عمیق نباشد. برای مثال نگذارید خودش بداند تا چه اندازه کامل، بینقص و زیباست. او را تا میتوانید ساده، معصوم و ناآگاه تصویر کنید: یک ابله.
۳- کاری کنید که نیکیاش کاملاً به چشم بیاید. سادگی و صداقتش آنقدر تکاندهنده باشد که کل انسانها و جامعهی اطرافش در مقایسه با او به شدت تصنعی، تقلبی، زمینی و پولپرست به نظر برسند. اگر این کار هم کافی نبود میتوانید یک شخصیت خطرناک، بیثبات، آزارنده و در یک کلام، «شر»، در مقابل او قرار دهید.
۴- او را بیش از اندازه ایثارگر نشان دهید. مثلاً یک موقعیت عشقی پیچیده بسازید که او مجبور شود بین دختری بسیار نیک و کامل (دختر رؤیاهایش) و یک دختر روانی خطرناک و هوسران که نیاز به کمک دارد دست به انتخاب بزند.
۵- به او خصلتهایی مسیحوار بدهید اما مواظب باشید از قدرتهای ماورایی مسیح برخوردار نباشد. مثلاً اجازه بدهید مدام تمثیلهای آموزنده روایت کند و درس اخلاق بدهد اما نگذارید از حمایت خداوند برخوردار باشد یا بتواند معجزه کند.
خب! حالا میتوانید رمان را شروع کنید و هر چند صفحه که خواستید پیش بروید. میخواهید بدانید آخرش چه خواهد شد؟ به شما میگویم اما قبل از آن باید بپرسم که چرا چنین شخصیتی را به دنیا آوردهاید؟ فقط برای این که ببینید یک مسیح بدون حمایت خداوند در یک جامعهی تباه و فرسوده چه خواهد کرد؟ حقا که نویسندهی ظالمی هستید مخصوصاً اگر چنان نویسندهی درخشانی باشید که آدم نتواند از خیر خواندن رمانتان بگذرد و مجبور شود هزار صفحه همراه با شخصیت اصلی رنج بکشد و دیگران را رنج دهد و راهی جز بخشایش هم نداشته باشد.
داشت یادم میرفت! اگر میخواهید بدانید آخر کار این ابله دستساختهی شما چه خواهد شد، رمان «ابله» داستایفسکی را بخوانید و یادتان باشد ترجمهی سروش حبیبی، به اندازهی همین ترجمهای که من معرفی کردهام با ارزش و خواندنی است.