هدف شعر باید حقیقت عملی باشد
اگر به شما بگویم که آفتاب در جنگل،
همچون شرم زنی است که در بستر داده میشود،
شما حرفم را باور میکنید،
و همهٔ خواستهای مرا تأیید میکنید.
اگر به شما بگویم که بلور یک روز بارانی،
همیشه در تنآسانی عشق طنین میافکند،
شما حرفم را باور میکنید،
و زمان عاشقی را دراز میکنید
اگر به شما بگویم که بر شاخ و برگهای بستر من،
پرندهای آشیان میکند که هرگز «آری» نمیگوید،
شما حرفم را باور میکنید،
و در تشویشم شریک میشوید.
اگر به شما بگویم که در خلیج چشمهای
کلید شطی میچرخد که دروازهٔ سبزه را نیمهباز میکند
شما حرفم را باور میکنید،
و از آن هم بیشتر، حرفم را میفهمید
اما اگر سرتاسر کوچهام را آشکارا بستایم،
و سرتاسر میهنم را همانند کوچهای بیپایان،
شما دیگر حرفم را باور نمیکنید،
و به کویر میروید.
چرا که شما بیهدف راه میروید،
و نمیدانید که مردم،
نیازمند اتحاد و امید و مبارزهاند
تا جهان را توجیه و دگرگون کنند.
تنها با گامهای دل خود شما را در پی خواهم کشید،
بیرمقم، زنده بودهام، هنوز هم زندهام،
اما در شگفتم که سخن میگویم تا مفتونتان سازم،
آن هم هنگامی که دلم میخواهد آزادتان کنم،
تا شما را با جلبک و جگن سپیدهدمان،
همانقدر یگانه کنم،
که با برادران خود که نور خویش را بنیاد مینهند.
(در پاسخ کسانی که از او انتقاد میکردند چرا شعر سیاسی میگوید.)