باد | اُسکار میلوش

reference: https://www.pinterest.com/
شعر ترجمه ــ اسکار ولادیسلاس دی لوبیچ میلوش (زادهٔ ۲۸ مه ۱۸۷۷ یا ۱۵ مه ۱۸۷۷ــ درگذشتهٔ ۲ مارس ۱۹۳۹) شاعر، نمایشنامه نویس، رمان نویس و مقاله‌نویس و نمایندهٔ لیتوانی در جامعهٔ ملل فرانسوی زبان بود. فعالیت ادبی او در اواخر قرن نوزدهم در دوران لابلای اپوک آغاز شد و در اواسط دههٔ ۱۹۲۰با کتاب‌های Ars Magna و Les Arcanes به اوج خود رسید که در آن او کیهان‌شناسی بسیار شخصی و متراکم مسیحی قابل مقایسه با دانته را ارائه داد. در کمدی الهی و جان میلتون در بهشت گمشده. شعرهای او رویایی و اغلب عذاب آور هستند که از زبان یک متافیزیک دان منزوی و منحصر به فرد قرن بیستم بیان می‌شوند. او پسر عموی دور نویسندهٔ لهستانی چسلاو میلوش (برندهٔ جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۰) بود. میلوش در چارجا که اکنون در بلاروس است متولد شد. پدر او قومیتی لیتوانیایی داشت و مدتی افسر ارتش امپراتوری روسیه بود. زمانی که اسکار دوازده ساله بود والدینش او را به مدرسهٔ لیسه ژانسون دو سایلی در پاریس فرستادند. او از سال ۱۹۸۴ شعر می‌سرود و به محافل ادبی می‌رفت. او بعد از اتمام دبیرستان در مدرسهٔ زبان‌های شرقی ثبت‌نام کرد و در آنجا زبان‌های سُریانی و عبری آموخت. اولین کتاب شعر او «شعر انحطاط» در سال ۱۸۹۹ منتشر شد. میلوش در اوایل قرن بیستم، به اروپا و شمال افریقا سفر کرد و به بررسی ادبیات خارجی پرداخت. به گفتهٔ ژان بلمین نوئل (شاعر فرانسوس ز بان)، میلوش زبان‌شناس بسیار خوبی بود و به زبان‌های فرانسوی، لهستانی، روسی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و اسپانیایی تسلط داشت و نیز می‌توانست به لاتین و عبری هم بخواند. دومین مجموعه شعر او «هفت تنهایی» (۱۹۰۶) با موفقیت بیشتری مواجه شد. او بعد طبع خود را در رمان و نمایشنامه نیز آزمود و بعد سومین مجموعه شعرش به نام «عناصر» را در سال ۱۹۱۱ چاپ کرد. میلوش در برهه‌ای تحت‌تاثیر بینش‌های روحانی قرار گرفت و متافیزیک را در شعرش آورد. میلوش در طول زندگی خود تا حد زیادی مورد غفلت قرار گرفت. با این حال، شهرت او به‌عنوان یک شخصیت مهم در شعر فرانسه شناخته می‌شود. او در نامه‌ای در سال ۱۹۲۶به جیمز شووت نوشت:«... مطالعات [من] تنها چیزی را که می توانستند، به من آموختند. یعنی حقیقت یکی است و احترام و محبت کافی است تا آن را در اعماق آگاهی ما کشف کنیم». میلوش علاوه بر اینکه نویسنده‌ای با دانش و وسعت زیاد بود، سه کتاب از داستان‌ها و ترانه‌های عامیانهٔ لیتوانیایی را نیز ویرایش کرد.

باد

من بادِ سرخوشم، شبحِ تیزرو
با صورتِ شن و تنپوش آفتاب
گهگاه ملول در قلمرو دوردستِ خویش
با سرانگشتانِ خود، نوازش می‌کنم
اقیانوسِ ترشروی خزیده به خواب را
بیدار می‌شود با کِش و قوس، پیرمرد
و لعنت می‌کند خموش، با تمسخری ابدی
این رهگذر بی‌خیال را که سوتِ خنده‌اش
در چشم‌ِ تار از اشک‌های نمکِ او فرو رَوَد
از تعجیلِ بسیارِ من همه،
گمانه به میرایی‌ام می‌زنند
از هم می‌گُسَلَم جریان رود را
و سر داغِ خویش را که از خورشید گرم شده‌ست
در این عنصر تیره فرو می‌برم
و با قهقهه، زنجیرِ توفانی خویش را پرتاب می‌کنم
و پس از آن گریز، کار من است
آب با شگفت آهی می‌کشد:
آه! افسوس که رویا بود!-
نه! من بودم، باد! ــ
و به دعوتِ خلیج پاسخ ‌می‌دهم و می‌گُذرم
آن‌جا غار التماس می‌کند و من
برهم‌می‌زنم قیلوله‌اش را
اما شاعر! چگونه می‌توان دوست نداشت هوا را
این فراریِ خستگی‌ناپذیر که همیشه پشتش به ماست
و موهای وحشی ما را به آشوب می‌کِشد
آه! در این خاکِ پست
نیست چیزی که سزاوارِ آن باشد
که برایش توقف کنیم
و از این روست که من بادِ بیابان‌هایم
همان بادی که در قلبِ تو می‌وزد
و همان توفان که در اندیشه‌های توست
احساس نمی‌کنی مرا که در اصواتِ شعر تو می‌دوم؟
و با خود می‌برم امیال و افسوس‌های تلخت را؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.