بیزمان
نزدیک میشویم،
در جنگلها،
از کوچهٔ بامداد بروید،
از پلههای مه فراز شوید
نزدیک میشویم
زمین از این حال، دلافسرده است
باز هم یک روز دیگر که باید به جهان سپرد
آسمان گستردهتر خواهد شد،
از سکونت در خرابههای خواب
در سایهٔ کوتاه استراحت
پس از خستگی تسلیم
خسته بودیم،
زمین به شکل تن زندهٔ ما خواهد شد،
باد ما را تحمل خواهد کرد،
آفتاب و شب به چشمان ما خواهد ریخت،
بیآنکه تغییرشان دهند،
فضای روشن ما، هوای پاک ما
میتواند تأخیر مولود عادت را پر کند
و ما همه به حافظهٔ تازهای دست خواهیم یافت
و به زبانی محسوس سخن خواهیم گفت.
ای برادران دشمنیپیشهای که
در مردمکهای دیدگانتان
تیرگی شب و دهشتش را
نگهداشتهاید،
من شما را،
با دستهای سنگین روغنی
و تنبل از اعمال گذشتهتان،
کجا رها کردهام؟
با امیدی چنان اندک
که مرگ چیره گشته است.
ای برادران گمراه من،
من به سوی زندگی میشتابم،
در هیأت آدمیزادگانم
تا بنمایانم،
که جهان درخور من آفریده شده است.
من تنها نیستم،
هزاران نور تصویرم را تکثیر میکند،
هزاران نگاه همانند تن را برابر میکند
پرنده و کودک و سنگخواره و دشت
به ما میپیوندد
از خندهٔ رستگاری، زر از غرقاب میشکفد
آب و آتش فقط به خاطر یک فصل عریان میشوند
در جبین سپهر دیگر محاقی نیست.
دستهامان دستها را بازشناختهاند
لبهامان با لبها آشنا گشتهاند
نخستین حرارت گل،
با طراوت خون یار گشته است
منشور همزمان با ما نفس میکشد
سپیدهدمان سرشار را،
بر چکاد هر گیاه خاتون
بر قلهٔ کفآلود آبها، بر فراز برفها،
و امواج و شنهای واژگون
کودکیهای پایدار
بیرون از همهٔ غارها
بیرون از خویشتن ما.
«جریان طبیعی»