زنان لندنی | لویی کَلَفِرت

reference: https://www.babelio.com/auteur/Louis-Calaferte/5658
شعر جهان ــ لویی کلفرت (۱۴ ژوئیه ۱۹۲۸ - ۲ مه ۱۹۹۴) یک رمان‌نویس فرانسوی متولد ایتالیا بود. او در تورین، ایتالیا به دنیا آمد، اما زمانی که بسیار جوان بود به همراه والدینش به فرانسه مهاجرت کرد و در حومهٔ لیون ساکن شد و بیشتر دوران کودکی و نوجوانی خود را در آنجا گذراند. در دوران نوجوانیش در کارخانه و به‌عنوان کارگر کار می‌کرد و در طول این مدت از خواندن کتاب لذت می‌برد. در سال ۱۹۴۷، برای دنبال کردن رویای خود برای بازیگر شدن عازم پاریس شد و در عوض به نوشتن عشق پیدا کرد. در آنجا او اولین نمایشنامه‌اش را ‌نوشت. در سال ۱۹۵۲، با کمک جوزف کسل، کتاب «مرثیهٔ بی‌گناهان» را منتشر کرد که موفقیت زیادی برایش به همراه داشت و با انتشار «قسمت زندگان» دنبال شد. البته بعدها از این دو اثرش متنفر شد. در سال ۱۹۵۶، به مورنانت در Monts du Lyonnais نقل‌مکان کرد و «شمال» را منتشر کرد، اثری که به پورنوگرافی متهم شد و درنتیجه سانسور و ممنوع شد. بیست سال بعد توسط انتشارات Éditions Denoël تجدید چاپ شد. در این رمان که عمدتاً خودزندگی‌نامه و اروتیک است، کلفرت از زبان راوی اول‌‌شخص سرگردانی‌های خود را به‌عنوان یک نویسندهٔ مبتدی زمانی که در حین کارگری مخفیانه مطالعه می‌کرد و نیز برخوردش با زنان را بیان می‌کند. سپس به انتشار منظم مجموعه‌شعرها و داستان‌هایی با ماهیت جسمی و شهوانی ادامه داد. برخی از این آثار رویایی و عجیب بودند و اغلب به دوران کودکی ربط پیدا می‌کردند. موضوع بیشتر نمایشنامه‌هایش را روابط خانوادگی آن هم با لحنی طنزآمیز و دردسرساز تشکیل می‌داد. با وجود اینکه او اغلب توسط هماتایانش نادیده گرفته می‌شد، آثار خوبی را ارائه داد، مانند رمان «روشی که با زنان کار می‌کند» (۱۹۹۲)، که در سال ۲۰۰۰ یک فیلم سینمایی بر اساس آن ساخته شد. در طول دوران حرفه‌ای‌اش، آثار مختلفی منتشر کرد، از جمله «انبوهی خارق‌العاده از رمان‌ها، داستان‌های کوتاه، مقاله‌ها، نمایشنامه‌ها و شعر. این سبک نوشتاری او منجر به جوایز ادبی مختلفی شد، از جمله جایزهٔ آکادمی فرانسه برای «طرحی از یک سلف‌پرتره» در سال ۱۹۸۳، مجموعه‌شعرش به نام «لندنی‌ها» در سال ۱۹۸۵و مجموعه‌داستان «در پارک قدم می‌زند» در سال ۱۹۸۷.

زنان لندنی

همان‌طور که سیگارِ دیگری روشن می‌کردم
تو نشسته بر لبه‌ی تخت
جوراب‌هایت را درآورده‌ای
و اکنون جرئت نمی‌کنی سر بلند کنی و
به چشم‌هایم بنگری
در اتاقی که هرگز در آن
با هم نخوابیده‌ بودیم

گویی ناگهان زمان می‌میرد
یا از حرکت می‌ایستد
یک انحنای بلند
به تخت نزدیک می‌شوم
و تو را در آغوش می‌کشم
در این لطف حزین که ما را دربرگرفته است
درست مثلِ تو، من نیز می‌ترسم

بیرون همهمه‌ای گنگ بود و
مقصدِ‌ ما جایی نخواهد بود جز دنیایی دیگر

نیمه شب است و پاییز در لندن

*

آری در لندن باران می‌بارد
و پل‌ها کسل اند

آسمان محتضر است و بیمارگون
با ابرهای دودآلود

در لندن، در لندن باران می‌بارد
درخششِ قطره‌های باران

شهر را می‌دیدیم که ذوب می‌شد
مثل رویا، مثل گریز

و مردمِ سرگردان، گرمِ گفتگو
زیر گنبدِ چترهایشان

و زیر سایه‌ی خاکستریِ باران
سایه‌های من و تو در هم می‌آمیخت

آری روشن است که در لندن باران می‌بارد
و من به دنبالِ تو بوده‌ام

*

گمان نمی‌کنم که
دوشنبه، سه شنبه یا چهارشنبه
یا یکی دیگر از روزهای هفته به تو گفته باشم

اما اگر درست به خاطر آورم
دندان‌هایت سفید بود
و دهانت باز
وقتی که سیبی سبز می‌خوردی

من در فِترلِین در آغوش تاریکِ مریم مقدس
شبحِ فرانکشتین را دیده‌ام

اگر درست به خاطر آورم
یشمی فراطبیعی
در چشم‌های کشیده‌ی تو بود
به رنگ عسل

و بُسوِل و میلتون و دیکنز
و سایه‌ی ساحره‌های دیگر هم بودند

اما اگر درست به خاطر آورم
سفید و یشم و سبزِ سیب
چیزی نبود جز تو، پیشِ چشمانِ من

تو که به‌راستی شگفت‌زده‌ام می‌کنی
دوشنبه، سه‌شنبه، چهارشنبه
و تمامیِ روزهای هفته

* یکی از زیبایی‌های این شعر، در رفت‌وبرگشت‌های زمانی و تغییرِ زمان افعال در روایت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.