از گراهام گرین تا ایرج پزشکزاد

refrence: Pinterest
بی‌ستون بارو ــ شخصیت‌های تراژیک می‌توانند در نحوهٔ تراژیک بودن با هم متفاوت باشند. به‌عنوان مثال شخصیت دُن کیشوت تراژیک است اما نه به گونهٔ هاملت. کاپیتان «اهاب» در موبی دیک هم تراژیک است اما مخلوطی‌ست (نه‌چندان مساوی و پنجاه ــ پنجاه!) از دُن کیشوت و هاملت. شخصیت دایی جان ناپلئون تراژیک است اما نه مانند شخصیت مشابه غربی‌اش دُن کیشوت. اساساً نوول دُن کیشوت همزمان هم تراژدی و هم کمدی‌ست. چرا که در بعد هستی‌شناسانه، زندگی بشر هم تراژیک و هم کمیک است. هارولد بلوم به ما یادآوری می‌کند که یکی از اهمیت‌های سروانتس (و نیز گراهام گرین) این است که مانند شکسپیر بیرون از ژانر می‌نویسد. دایی جان ناپلئون پزشکزاد اما در ژانر کمدی باقی می‌ماند حتی در بی‌رحم‌ترین لحظات داستان وقتی آقاجان از بیماری پارانویای دایی جان سوءاستفاده می‌کند «زیرداستان‌های» داستان با کمک شوخی‌های اسدالله میرزا و زن شیرعلی قصاب و ماجراهای سکسی و حماقت‌های بقیهٔ کاراکترها داستان را در ژانر

از گراهام گرین تا ایرج پزشکزاد

ترجمهٔ درخشان رضا فرخفال از رمان عالیجناب کیشوت نوشتهٔ گراهام گرین اثر مهمی را در دسترس خوانندهٔ ایرانی قرار داده است. روح سروانتس و شخصیت تأثیرگذار و جاودانهٔ دُن کیشوت در کتاب گراهام گرین حلول می‌کند تا در این بدن تازه از زندگی پس از دیکتاتوری و کمونیسم و کلیسا شاهکار ادبی ــ کمدی تازه‌ای خلق کند. سفر دُن کیشوت گرین به اندازهٔ سفر دُن کیشوت سروانتس ماندنی و مدرن است. نبوغ گراهام گرین در حفظ روح سرکش کیشوت روحیهٔ انسان مدرن و آشکار ساختن آسیاب‌های بادی زمانهٔ ماست. این اثر نشان می‌دهد که روح دُن کیشوت در بدن اروپایی در گشت‌وگذار است بدون اینکه گذشت زمان از شدت و حدت اهمیت آن بکاهد.

در مقایسه، رمان دایی جان ناپلئون نوشتهٔ ایرج پزشکزاد «حلول» روح دُن کیشوت است در بدنی ایرانی و مش‌قاسم سانچو پانزای اوست. اما چون بسیاری پدیده‌های غربیِ دیگر آن‌گاه که در عبور از مرزهای فرهنگی ما «ایرانی» می‌شوند این «تحلیل» با تحولی مهم همراه است. برای درک این تحول باید در دُن کیشوت اصلی و وجوه مهم آن هم درنگ کنیم.

ما هدف واقعی دُن کیشوت را از سفرش نمی‌دانیم. یعنی نمی‌دانیم دقیقاً چه می‌خواهد. این شوالیهٔ پرشور به ارادهٔ کشف جهان و سرپیچی از نظام مسلط از خانه خارج می‌شود تا هم سرپناه ضعیفان و مجری عدالت باشد و هم نامی نیک از خود در تاریخ ثبت کند. چه بی‌عدالتی‌ای بزرگ‌تر از میرا بودن انسان! سفر دُن کیشوت برای کشف جاودانگی و ثبت‌نام خود در حافظهٔ تاریخ است. اما دایی جان از دنیای بیرون به خانه پناه برده است. دنیای اطراف دایی جان در حال فرو ریختن است. اشرافیتی که پایگاه قدرتش در بیرون از خانه در حال اضمحلال است خود را در درون خانه زندانی کرده تا «بزرگ فامیل» خود باشد و از درخت نسترن باغچه‌اش مراقبت کند و به اهل فامیل زور بگوید.

دُن کیشوت شوالیه‌ای سرگردان است که با دنیای مادی بیرون از خود گلاویز می‌شود. خروج دُن کیشوت از خانه‌اش را آغاز سفر نویسندهٔ مدرن نامیده‌اند. در مقایسه، ما در فرهنگمان به‌جای شوالیه‌های سرگردان صوفی‌های سرگردان داریم. عطار زندگی روزانه‌اش را وامی‌نهد برای سفری عارفانه و بریدن از زندگی مادی. ولی سفر واقعی صوفی سرگردان به مقصدِ شناخت جهان دیگری‌ست. متافیزیکی بودن آن سفر، طی طریق برای رسیدن به وحدت وجود، جزئیات آن را درونی و از نگاه ناظر خارجی محو و بنابراین از دسترس نقد خارج می‌کند. فقط صوفی سرگردان از شکست یا پیروزی خود آگاه است. سرنوشت سرگردانان سفر درونی سرنوشتی مخفی‌ست.

دایی جان اما نه شوالیهٔ سرگردان است و نه صوفی سرگردان. دایی جان اشرافیت سرگردان ایرانی‌ست و تنها کاریکاتوری از شوالیهٔ سرگردان سروانتس. همان‌طور که چپ ما کاریکاتوری از چپ غربی می‌شود و راست و لیبرال و سلطنت‌طلب و ملّی‌گرای ما چون کاریکاتورهای نسخهٔ غربی خود بر صحنهٔ سیاسی و فرهنگی ظاهر می‌شوند دایی جان هم کاریکاتور دُن کیشوت است. برای اینکه بفهمیم چرا کاریکاتور است به درک روشن و عمیق دُن کیشوت احتیاج داریم تا بیاموزیم که چطور از پروست تا جویس و گرین هیچ‌یک از تأثیر سروانتس و برداشت از روش او رهایی نیافتند. اینکه بفهمیم که تنها به‌خاطر تقدم زمانی نیست که آن را «تولد نوول» نامیده‌اند و چرا تا به امروز مهم‌ترین شاهکار رمان ادبیات جهان است. اما برای درک اینکه چرا و چگونه این پدیده‌های غربی وقتی در فرهنگ ما تبلور پیدا می‌کنند به کاریکاتوری از اصل خود بدل می‌شوند محتاج نگاهی درون‌گرا، انتقادی و بی‌رحم به فرهنگ خود هستیم. درک نکتهٔ اول نیازمند مطالعه و تحقیق در بیرون و درک نکتهٔ دوم نیازمند تفحصی درونی‌ست.

شخصیت‌های تراژیک می‌توانند در نحوهٔ تراژیک بودن با هم متفاوت باشند. به‌عنوان مثال شخصیت دُن کیشوت تراژیک است اما نه به گونهٔ هاملت. کاپیتان «اهاب» در موبی دیک هم تراژیک است اما مخلوطی‌ست (نه‌چندان مساوی و پنجاه ــ‌پنجاه!) از دُن کیشوت و هاملت. شخصیت دایی جان ناپلئون تراژیک است اما نه مانند شخصیت مشابه غربی‌اش دُن کیشوت. اساساً نوول دُن کیشوت همزمان هم تراژدی و هم کمدی‌ست. چرا که در بعد هستی‌شناسانه، زندگی بشر هم تراژیک و هم کمیک است. هارولد بلوم به ما یادآوری می‌کند که یکی از اهمیت‌های سروانتس (و نیز گراهام گرین) این است که مانند شکسپیر بیرون از ژانر می‌نویسد. دایی جان ناپلئون پزشکزاد اما در ژانر کمدی باقی می‌ماند حتی در بی‌رحم‌ترین لحظات داستان وقتی آقاجان از بیماری پارانویای دایی جان سوءاستفاده می‌کند «زیرداستان‌های» داستان با کمک شوخی‌های اسدالله میرزا و زن شیرعلی قصاب و ماجراهای سکسی و حماقت‌های بقیهٔ کاراکترها داستان را در ژانر کمدی حفظ می‌کنند. شخصیت و سرنوشت تراژیک دایی جان در دریایی از طنز و شوخی تبدیل به بخشی از پس‌زمینهٔ قصهٔ عشق تینیجری ناکام می‌شود. شخصیت دایی جان کاریکاتوری از یک شخصیت تراژیک است. آیا عادت فرهنگ ایرانی‌ست که تراژدی‌های بزرگ خود را در لباس طنز و جوک و شوخی قابل تحمل سازد؟

ناباکف به‌درستی نشان می‌دهد که سروانتیس در دُن کیشوت تصویرگر خشونت و بی‌رحمی است. آن آزار بی‌رحمانه‌ای که در داستان بر دُن کیشوت می‌رود و آن خودآزاری که دُن کیشوت تسلیم‌ناپذیر بر خود روا می‌دارد خشونتی بی‌رحمانه و عریان است. در پایان داستان شکست او شکست در برابر بی‌عدالتی مرگ است آن زمان که او نمی‌تواند شوالیه باشد آن زمان که دستش از جاودانگی کوتاه می‌شود تنها می‌تواند خودش باشد و در این حال چه کاری جز مرگ برای انسان باقی می‌ماند. در دایی جان ناپلئون این بی‌رحمی دو وجه دارد. یکی بی‌رحمی دنیای بیرون که دیگر دنیای دایی جان نیست. دنیای سنّتی او در حال از هم پاشیدن و مرگ است و دیگری بی‌رحمی آقاجان است که با توطئه‌های شیطانی خود پارانویای دایی جان را تشدید می‌کند. همهٔ این بی‌رحمی‌ها اما در روند داستان تعدیل می‌شود.

فرهنگی که قادر است خشونت‌هایی را که متوجه مردمش هست با شوخی و طنز قابل تحمل سازد فرهنگ سالمی نیست. این شوخی‌هایی که دربارهٔ سعید طوسی گاه از زبان به‌اصطلاح روشنفکرانمان می‌شنویم در کار عادی‌سازی و تحمل تجاوز به کودکان هستند. این طنزی که از ظلم روزانه بر مردم ایران حکایت‌های خنده‌دار می‌سازد تعدیل بی‌رحمی و بی‌عدالتی برای قابل‌تحمل ساختن آن است. این همه از یکی از سیاه‌ترین بخش‌های فرهنگ غنی ایران می‌آید. آنجا که جای دعوت به مبارزه‌ای بی‌امان با بی‌عدالتی را نشستن در کنج خانه و نیشخند بر زمانه پر می‌کند.

 

One thought on “از گراهام گرین تا ایرج پزشکزاد

  1. پرهام گفت:

    بسیار متن خوبی بود. پاراگراف آخرش هم کاملن درست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.