مقرّب بودن غریبه
الاغ بلعام، رخشرستم و فرشتهٔ ژاک پِرِهور
ماجرای رویارویی الاغ بلعام با فرشتهٔ خدا در تورات (اعداد ۲۲: ۲۱-۳۵) خواندنی است. بنیاسرائيل پس از شکست دادن اموریان، اینک در راه فتح موآب و مدیاناند که پادشاه موآب دنبال بلعامِ مستجابالدعوه میفرستد تا قوم غیور را نفرین کند و موآبیان، بهنیروی لعن او، اسرائيلیان را از میدان بهدر کنند. خدا به بلعام هشدار میدهد که چنین نکند، اما مرد سرانجام سوار بر درازگوش خود راهی دیدار پادشاه میشود. در راه فرشتهای با شمشیر آخته راه را بر او و همراهانش میبندد، اما فقط الاغ بلعام فرشته را میبیند و راهش را کج میکند. فرشته اندکی بعد از نو پدیدار، و این واقعه سه بار تکرار میشود.
در ماجرای مشابهی در هفتخوان رستم نیز رخش سه بار خواب نوشین تهمتن را میآشوبد و کاسهٔ صبر او را لبریز و آتش خشمش را بر خود تیز میکند، تا سرانجام اژدها را به سمکوفتن میکشد. الاغ بیچارهٔ بلعام اما بعد از سه بار چوب خوردن از صاحب سفله، گرچه هیچ اژدهایی را نفله نمیکند اما کاری میکند کارستان، یعنی اول درازبهدراز روی زمین ولو میشود و بعد «سخن میگوید»؛ خرقعادتی که دستکمی از اژدهاکشی ندارد.
باربردارِ بیآزار بهزبان میآید که: «چرا میزنی؟»، اما مستجابالدعوهٔ مزدور، که از کظم غیظ بویی نبرده، جلوی خر ناطق نیز کم نمیآورد و بانگ طلبکاری برمیآورد که: «میزنم، چون مرا مسخره کردهای!» و با الاغ یکیبهدو میکند که ناگهان به اذن خدا چشمش به جمال فرشتهٔ تیغبرکف روشن میشود که رو به او میگوید: «اگر الاغ راه خود را سه بار کج نکرده بود، به یقین الان تو را کشته و او را زنده گذاشته بودم.»
القصه، اینها را نوشتم تا بگویم که این شعر نغز و نمکینِ ژاک پِرِوهور بهگمانم ملهم از رویارویی تاریخساز آن خر و فرشتهٔ یحتمل مقرّب و سخن گفتن این هر دوست.
پینوشت: خدای بلعام گرچه قطعاً «بیاعصاب» است، لیکن چندان «بیهوش» نیست؛ حرفش این است که: «این خر هم آن فرشتهٔ به آن درشتی را دید و تو ندیدی، چون نمیخواهی ببینی.» این داستان در واقع نقد طنزآمیز «خود را به ندیدن زدن» است. در تفسیر روانشناختی متون کهن، اعم از دینی و داستانی، لفظ «خدا» عموماً اشاره به ناخودآگاه یا بخش تصمیمگیر ذهن دارد، عبارت «به اذن خدا» یعنی «با اجازهٔ ذهن ناخودآگاه»، که جایی در مسیر زندگی قبول میکند اظهرمنالشمسها را ببیند. به این ترتیب، در این داستان هم بلعام نماد «نفس» است و فرشته نماد «عقل» که هر دو برای اجرای تصمیمشان «درظاهر» با خری که همان «جسم» باشد طرفاند. و میدانیم که استعارهٔ «خر» در معنای «تن» دربرابر «عیسی» بهمعنای «روان»، در ادب فارسی فراوان به کار رفته. چنان که سعدی میگوید: همی میردت عیسی از لاغری / تو در بند آنی که خر پروری
مقرّب بودن غریبه
مقرّبه گفت:
مقرّب بودن غریبه
خره هم گفت:
خر بودن هم خریبه
مقرّب بالا انداخت بالهاشو:
اینکه معنا نداره
خره گفت:
تازهش هم
اگه غریبِ شما معنا داره،
خریب از هر چی غریب غریبتره
مقرّب پاشو کوبید رو زمین که: «غریب، اِه!»
خره گفت:
خودتونین «غریبه»!
بعدشم پر زد و رفت.
از دفتر «پُشته»
Être ange c’est étrange
Être Ange
C’est Étrange
Dit l’Ange
Être Âne
C’est étrâne
Dit l’Âne
Cela ne veut rien dire
Dit l’Ange en haussant les ailes
Pourtant
Si étrange veut dire quelque chose
étrâne est plus étrange qu’étrange
dit l’Âne
Étrange est!
Dit l’Ange en tapant du pied
Étranger vous-même
Dit l’Âne
Et il s’envole.
Recueil: “Fatras”