صخره | تی. اس. الیوت

صخره
«صخرهٔ» الیوت؛ نمایشنامهای که از یاد رفت و شعری که ماندگار شد
تی.اس.الیوت در ۱۹۳۴ اشعار نمایشنامهٔ کوچکی را نوشت که بنا بود درآمد حاصل از اجرایش صرف ساخت کلیسا در حاشیهٔ لندن شود.
نوشتهاند که نمایشنامهٔ «صخره» آشکارا ستایشی از ارزشهای مذهبی است و در هنگامهٔ ظهور دولتهای تمامیتخواهِ اروپای پیش از جنگ رگههایی از ضدیت با فاشیسم و کمونیسم در آن مشهود است. عنوان اثر به سخن مسیح خطاب به شمعون پطرس اشاره دارد که گفت:«من تو را پطرس (صخره) میخوانم و کلیسای خویش را بر این صخره بنا میکنم» (متی ۱۸:۱۶).
توماس استرنز الیوت در ۱۹۲۷ در کلیسای انگلستان تعمید یافت و هرچند تا پایان عمر به ایمان خود وفادار ماند همواره با دشواریهای باورمندی به یک نظام عقیدتی درگیر بود و این درگیری آشکارا در آثارش بازتاب یافته. خود دربارهٔ گرایشهایش نوشته: «کلاسیکباور در ادبیات، سلطنتطلب در سیاست، و کاتولیک ــ انگلیکن در مذهب.»
اما «صخره» شاید چون اثری سفارشی بود چشم منتقدان وقت را نگرفت، هرچند بندهایی که الیوت سروده بود ماندگار شد و جدا از متن اصلی بارها در مجموعه آثارش به چاپ رسید. در سالهای اخیر از نو به این اثر توجه شده و برخی منتقدان کوشیدهاند با بازخوانی آن به شخصیت و اندیشهٔ یکی از بزرگترین نویسندگان انگلیسیزبان سدهٔ بیستم نقبی تازه بزنند. الیوت که میگفت: «شعر ناب (حتی) پیش از آنکه درک شود منتقل میشود»، با سبک سرایش خود جان تازهای به شعر انگلیسیزبان بخشید و در سال ۱۹۴۸ جایزهٔ نوبل ادبیات به او اهدا شد.
ترجمهٔ نخستین بند نمایشنامهٔ «صخره» را اینجا میخوانید.
آواز همسرایان:
بر فراز آسمان اوج گیرد آن «عقاب»
میرود بر مدار گشت او با سگان «شکارچی»
آه، گردش مدام اخترانِ در صُوَر
آه، چرخش مداوم فصولِ در گذر
عالمِ خزان و نوبهار، زاد و مرگ،
چرخهٔ بینهایت فکرت و عمل،
آزمونِ بیحساب و اختراعِ بیشمار،
دانشِ حرکت آورَد به بار، نه سکون؛
دانشِ گفتن آورَد به بار، نه سکوت؛
دانشِ واژگان و جهل بر «کلام».
جمله دانشانمان قریب میکند به جهل
جمله جهلمان قریب میکند به مرگ
ولی قریبتر به مرگ، نه قریب به خدا
کجاست زندگی که رفت در هوای زیستن ز کف؟
کجاست حکمتی که رفت از برای دانشی به باد؟
کجاست دانشی که شد فنای اطلاع؟
گردش فلک به بیست قرن
کردهمان غریب از خدا، قریبتر به خاک.
Choruses from “The Rock”
The Eagle soars in the summit of Heaven,
The Hunter with his dogs pursues his circuit.
O perpetual revolution of configured stars,
O perpetual recurrence of determined seasons,
O world of spring and autumn, birth and dying
The endless cycle of idea and action,
Endless invention, endless experiment,
Brings knowledge of motion, but not of stillness;
Knowledge of speech, but not of silence;
Knowledge of words, and ignorance of the Word.
All our knowledge brings us nearer to our ignorance,
All our ignorance brings us nearer to death,
But nearness to death no nearer to GOD.
Where is the Life we have lost in living?
Where is the wisdom we have lost in knowledge?
Where is the knowledge we have lost in information?
The cycles of Heaven in twenty centuries
Bring us farther from GOD and nearer to the Dust.”
