خطابه و خداوند
دربارهٔ اعترافات آگوستین
چه میشود اگر یک تائب، به جای گوشهای دنج و تاریک در یک کلیسای خلوت، میدانِ شهر را برای اعتراف به گناه انتخاب کند؟ و چه میشود اگر به جای یک کشیش، که از پشت یک دریچهی مشبک و پرتوهای کمجانِ نور، با آرامش و اطمینان یک سنگ، به اعترافاش گوش فرامیدهد، مرجع کلِ اعترافات و توبهها را، خدا را، برای شنیدن برگزیند؟ یک تائب، بر بلندای میدانِ شهر، برای مرجعی نامرئی که پیشاپیش همه چیز را میداند، با صدای بلند به سرگذشت و گناهان و افکار پلید یا پاکاش اعتراف میکند. او در حالی که زانو زده و اشک میریزد، داستانِ زندگیِ پر از گناه و سیر افکارِ پرماجرایش را، در قالب سرودهایی موزون و مقفا، برای خدا میخواند و خدا را شکر میگوید که او را بخشیده و هدایتاش کرده. اما این تمام ماجرا نیست. چه میشود اگر این تائب، که اسقفی جهانی و مشهور، در دورانِ نوپایی و رشدِ مسیحیت است، از به میانِ میدان و مردمان رفتن چشم بپوشد و این سرودهای موزون و مقفا را مکتوب و منتشر کند تا نهتنها تمامِ مردمِ حاضر در میدان، یا حتی تمامِ مردم شهر، که کلِ انسانهای تمامیِ دوران و اعصار، آنها را بخوانند و بشنوند؟ آیا او دیوانه است؟ دربارهی کسی که چنین بیپروا و شجاعانه کمر به نابودی خویشتن بسته و پوشیدهترین گناهان خود را چنین آهنگین در گوش تاریخ جار میزند، چه میتوان گفت؟ مهمتر از آن: آیا میتوان برای خداوند اعتراف کرد؟ آنهم خداوندی که خود، پیشاپیش ناظر بر تمام اعمال و افکار است و همه چیز را میداند. اعتراف، توبه و شکرگزاری، در خطابِ مستقیم با خدا، چه نیازی دارد به قالبهایی چنین موزون و مقفا و سیری چنین منسجم و زمانمند؟ چه معنایی دارد کتابت و انتشارِ این درونیترین حالاتِ بشر؟ آیا عمدی در کار است؟ آیا او میداند که خداوند برای بخشایش و هدایت، به شنیدنِ سخنانِ او نیازی ندارد و همه را از پیش میداند و باز با همین آگاهی دست به تنظیم و انتشار آنها میزند؟ او خودش دراینباره چه میگوید؟ «خدایا! نیازی نیست که این مطالب را به تو بگویم، اما در پیشگاه تو، همنوعانام را مخاطب خویش قرار دادهام؛ همان تعداد انگشتشماری از افراد را که ممکن است این کتاب را به دست گیرند» (اعترافات، دفتر ۲ – بند ۳). پس عمدی در کار است و مخاطبی. او میداند که دیگران این مناجات را میشنوند و میخواهد که بشنوند. مخاطب «واقعی» او نه خداوند که پیشاپیش بر همه چیز آگاه است، که همان مردمیاند که به میانشان رفته تا برای خدا اعتراف کند. مردمان میدان، شهر، جهان و حتی تاریخ. او خطیبی است مشهور و بزرگ و یک خطیبِ بزرگ میداند که برای خطابِ مخاطبی غیر از خداوند به «خطابه» نیاز دارد. وجودِ مخاطبی بشری، همیشه پای خطابه را به میان میکشد. خطابه در عامترین معنای کلمه: سخنی طرحمند و منظم، که ایدهها، ساختار و کلماتاش تنظیم شدهاند تا اثر بگذارند. به این معنا، «اعترافات» آگوستین یک خطابه است: کتاب، برای اثرگذاری بر مخاطب تنظیم شده و آگوستین از وجودِ این مخاطب آگاه است. پس اگرچه ظاهرِ کتاب، خطابی است به خداوند اما، این سرودهای موزون و مقفا و این طرح منسجم و هدفمند، مکتوب شدهاند تا موجودی بشری آنها را بخواند و چه کسی به خوبیِ یک خطیب از این امر آگاه است که وجودِ مخاطبِ بشری، ایجابِ طرح منسجم، ساختار منظم و سبکِ تأثیرگذار است؟ «البته نمونههای بسیار دیگری [از وقایع] نیز وجود داشتند … که ناگزیر باید حذفشان کنم؛ زیرا در شتابم که به چیزهای دیگری بپردازم که بیشتر دغدغهی اعتراف آنها را به تو دارم» (۳ – ۱۲). آگوستین در بین وقایعی که «تعریف» میکند، دست به انتخاب میزند. بعضی را باید حذف کرد تا جا برای آنها که مهمترند، باز شود. او تلویحاً اعتراف میکند که بینِ وقایعِ زندگیاش قائل به پایگانبندی است و در روایتی که میسازد به مسئلهی طرح و پیرنگ توجه دارد: وقایعی حذف و وقایعی دیگر انتخاب میشوند تا اهدافِ او برای طرحریزی پیرنگ را برآورده کنند. درست به همان صورت که او کارکرد حافظه را در روایت توضیح میدهد: «برخی از خاطرات به سهولت، خود را نمایان میسازند و به دلخواه من مرتب میشوند. آنها عیان میشوند و سپس خود را به خاطرات بعدی میسپارند و به اقامتگاه خود بازمیگردند تا در موقع لزوم، از نو پدیدار شوند. این فرایند همان چیزی است که هنگام روایت (برخوانی، سرود، recital) رخ میدهد» (۱۰ – ۸). خاطراتی که آگوستین، در کتاباش نقل میکند، درست به همین صورت، «به دلخواه» او، یا همانگونه که بالاتر میگوید با «عقل»اش، مرتب و تنظیم شدهاند. او از طریقِ عقلاش، در نمایشگاه حافظه، دست به انتخاب زده و وقایعی مشخص و منتخب را در نقشهای هدفمند قرار داده است. کاری که تنها، برای جلب نظر و خطابِ مخاطبی غیر از خداوندی که حافظهای بهتر از آگوستین دارد، لازم است. نمونهای از این انتخاب در دفتر هشتم رخ مینماید: با معیارِ توالی خطی، مکانِ درست «داستان آنتونی»، بند ششمِ این دفتر است که پونتیسیانوس، آنرا برای آگوستین و آلیپیوس روایت میکند؛ اما آگوستین، از بازگوکردنِ این داستان، که شبیه به داستانِ ایمانآوردنِ خود اوست، در این بند چشمپوشی میکند تا آنرا دقیقاً در زمانِ نقلِ ایمانآوردنِ خود، در بندِ دوازدهم روایت کند: همنشینی آن داستان و ایمانآوردنِ آگوستین، در نظر مخاطب، مرجعیتی بالاتر به داستانِ آگوستین میدهد. همچنین است حساسیتِ او نسبت به کلمات و سبکِ نثر زیبا: «آموختم که دانایی و سفاهت را میتوان به انواع مختلف خوراک تشبیه کرد؛ برخی سالم و برخی ناسالماند، اما هر دو را میتوان در ظرف چینی اعلی یا در نامرغوبترین ظرف گلی ریخت. به همین طریق، سفاهیت و حکمت را میتوان به کلماتی ساده ملبس کرد یا با زیباترین گلهای خطابه آذین بست» (۵ -۶). گر چه سبک نثر و انتخاب کلماتِ زیبا متضمنِ حقیقتِ کلام نیست اما کلام و نثر زیبا «همچون جامهایی دلپسند و گرانقیمتاند» (۱ – ۱۶). تنها از منظرِ خطابه و در جایگاهی غیر از محضر خداوند، میتوان سخن و کلامِ زیبا را «چینی اعلا» یا «جام گرانقیمت» نامید، چه، برای خداوندی که خود صاحب تمامیِ کلمات و سخنهاست، ظرفِ زیبای کلام آگوستین علیالسویه است. آگوستین، قدر کلمات را میداند و بر توانِ تأثیر هماهنگیشان آگاه است و اینهمه، از این جهت است که مخاطبِ واقعیِ او کسانیِ غیر از خداوندند. کسانی که حتی اگر کنه کلاماش را درنیابند، زیبایی و انسجامِ نثرش توجهشان را جلب خواهد کرد، همانگونه که زیبایی کلام آمبروز قدیس، آگوستین را جذب کرده بود: «مقصود او که سعی بر نادیدهانگاشتناش داشتم، به همراه کلماتی که تا بدان حد مورد عنایت من بودند، به اندرونم راهی گشود. قادر به تفکیک آن دو از یکدیگر نبودم و وقتی برای درک فصاحت او سراپا گوش میشدم، به تدریج حقیقت کلاماش را نیز احساس میکردم» (۵ – ۱۴). آگوستین زیبا مینویسد. نثر او آهنگین و تأثیرگذار است همانگونه که طرح و پیرنگاش، منسجم و جذاب. او آنچه را که از آمبروز قدیس یاد گرفته اجرا میکند: حتی اگر خوانندگان، همان چند خوانندهی احتمالی که ممکن است کتابِ اعترافات به دستشان بیفتد، حقیقتِ کلامِ او را انکار کنند، از طریقِ زیبایی نثر و ساختارِ قدرتمند داستاناش، شکار او خواهند شد: آگوستین خطیبی بهتمام معناست.
اما الگوی خطابهی آگوستین چیست؟ او از تنظیم روایت و نثرش، چه میخواهد؟ هدفاش، خطابِ کدام مخاطب است؟ او بارها اعتراف میکند که این کتاب را در راهِ خدمت به خدا و جلبِ نظر همنوعاناش به راهِ خداوند نوشته است: «در اینباره سخن میگویم، باشد تا خودم و کسانی که کلماتم را میخوانند، دریابند که ما از کدامین اعماق، تو را به یاری خویش میطلبیم» (۲ – ۳). یا «یقیناً از رهگذر من نیست که تو اول بار اینها را میشنوی. اما با نگاشتن آنها، من قلب خویش و قلب خوانندگانم را از عشق تو به آتش میکشم» (۱۱ -۱). اعترافات، آنگونه که آگوستین مینویسد، دعوتی است برای عشق به خدا و قدمنهادن در راه پرستش و بندگیاش. کتابی که به خداوند فرامیخواند و برای چنین کتابی، چه الگو و چه سبکی بهتر از «کتاب مقدس» که دعوت خود خداوند است به سوی خویش: «زبان بیتکلف و سبک سادهاش، آنرا قابل فهم همگان میسازد، و این در حالی است که عالمان را نیز مجذوب خود میکند. از این راه همهی مردمان در گسترهی پهناور این تور گرد میآیند، و برخی به سلامت از منافذ ریز آن عبور میکنند و به سوی تو میشنابند» (۶ – ۵). همهی مردمان: این است مخاطبی که آگوستین کتاباش را برای او تنظیم کرده و نوشته است. کتابی که به راهِ خداوند فرامیخواند، مخاطبی کمتر و خصوصیتر از تمام ابنای بشر نخواهد داشت و اعترافات، کتابی است که نویسندهی آن، سودای نوشتن به سبک کتاب مقدس را در سر دارد و خود را با موسی، نویسندهی سفر پیدایش، مقایسه میکند: «اگر من در مقام موسی بودم و تو مرا به نوشتن سفر پیدایش مکلف میفرمودی، حتماً آرزو میکردم که مرا چنان مهارت و چنان تواناییای بر نوشتن و تنظیم کلمات اعطا کنی که حتی آنان که هنوز از درک چگونگی آفرینش عاجزند، کلام مرا از آن حیث که ورای فهمشان است باطل نپندارند و آنان که چگونگی آفرینش را درک میکنند، بتوانند کلمات معدود بندهات را بیان همهی آن نتایج حقیقیای بدانند که به مدد استدلال یافتهاند» (۱۲ – ۲۶). آگوستین برای بشریت مینویسد و آرزوی بشرینوشتناش را پنهان نمیکند. او هم در پی جذب مخاطب عام و معمولی است و هم قصد دارد مخاطب خاص و اهل فن را در تور گرفتار کند: خطابهای عظیم برای انسان، خطابهای به عظمت سفر پیدایش یا حتی خود کتاب مقدس. این است سودایی که آگوستین در سر میپروراند و این است دلیل توجه او به سبک و ساختار کتاب مقدس: کتابی هم برای عوام و هم برای خواص. آگوستین حوزهی خطابِ خود را همان حوزهی خطابِ کتاب مقدس، یعنی تمام بشریت، تعریف میکند و مسئلهی جذب مخاطب عام و خاص هم، برای او، مسئلهای مشترک با کتاب مقدس است اما روش و طرحریزیاش برای جذبِ این دو نوع مخاطب، با کتاب مقدس تفاوت دارد.
کار آگوستین در رابطه با خواص ساده است. تنظیم یک خطابهی استدلالی-متافیزیکی منسجم برای جلب نظر و اقناع آنها، از یک آموزشدیدهی ادبیات و فلسفه، که توان ذهنی عظیمی در متافیزیک دارد، به راحتی ساخته است. او بارها در طولِ کتاب، و در لابهلای خطابهاش برای عوام، این توان را به نمایش میگذارد و قدرتِ استدلال و اثبات خود را در موضوعاتی مانند زبان، قانون، حافظه، زمان و تفسیر، به رخ میکشد و تاریخ نشان داده که خطابههای متافیزیکی او، تا قرنها، مهمترین ابزارهای خطابی در دست فلاسفه، متألهین و حتی دانشمندان بودهاند. آگوستین زبانِ خواص را میداند، خواصی که متشکلاند از فلاسفه، متألهان، عالمان خطابه و ادبیات و نجوم، و در نهایت، اسقفهای مانوی و او از آن جهت که تمامِ این علوم را آموزش دیده، دردسری بابت سخن گفتن با آنها ندارد. مهمترین کاری که آگوستین در این مورد انجام میدهد، ایجاد عدم قطعیت در نظرات خود است. او تقریباً در هیچ موردی، اعم از حافظه و زمان و قانون، نظری قطعی و جزمی صادر نمیکند و خطابههای متافیزیکیاش، بیشتر حالت طرح مسئلهای کلی و پاسخی جزیی به این مسئله دارند. پاسخهای که عموماً با تأکید بر جهل و نادانی آگوستین در محضر خداوند، نیمهتمام میمانند. او میداند که همهی خواص، در برخورد با متون و عقاید، تفسیری مانند یکدیگر ندارند و او، عاملِ موفقیت کتاب مقدس در جذب خواص را همین «تصمیمناپذیری» و امکانِ تعدد تفاسیر و معنا در آن میداند: «چه خسرانی متوجه من است اگر برای این الفاظ، تفاسیر متعددی ممکن شود که البته همگی نیز میتوانند بر حق باشند؟ چه زیانی بر من وارد خواهد شد اگر مقصود نگارنده را به گونهای متفاوت از دیگری بفهمم؟» (۱۲ – ۱۸). کتاب مقدس به گونهای نوشته شده تا هر عالم یا مفسری، حقیقتِ خود را در آن بیابد و شگرد آگوستین، برای تمهیدِ تکثر تفسیر و چند معنایی در کار خود، اجرای عدم قطعیت در طرح مسائل متافیزیکی است. او در این مورد هم الگوهایی مانند افلاطون و سیسرون را پیش چشم خود دارد.
اما مسئلهی اصلی بر سر عوام است هم از آن جهت که طیف بسیار گستردهتری از مخاطبان را تشکیل میدهند و هم زبان و موضوعات قابل فهم آنها باید تا حد زیادی ساده و سرراست باشد. این مسئله آگوستین را به سمتِ تنظیم یک «خطابهی شبانی»، خطابهای از همان جنس که شبان مردمان برای رمهاش ایراد میکرد، میبرد. بیشتر شگردهای خطابی و بوطیقایی او – که قسمت اعظم کتاباش را تشکیل میدهند – در خدمت طرحریزی چنین خطابهایاند. اما با عوام چگونه باید سخن گفت؟ کتاب مقدس چگونه سخن میگوید؟ «برای اینکه حتی اذهان ناتوان، قادر به درک مطلبی شوند، به چه نحوی غیر از به کار بردن تعبیری آشنا، میتوانست شرح داده شود؟» (۱۲ – ۴). با عامهی مردم باید از طریقِ آنچه «آشنا»ست سخن گفت و این، اصل اساسی و ستونِ فقرات تنظیمِ خطابهی شبانی آگوستین است. آگوستین در کل طرح کتاباش و به خصوص در روایت داستانِ زندگیاش گاهوبیگاه از طرحهای آشنا برای مردم زمانهاش، سود میجوید و وقایع زندگیاش را مطابق با الگوی وقایع و روایاتِ آشنا و مشهور، میسازد و شکل میدهد. وقایع و روایاتی که در دنیای آن زمان – که آگوستین طرحی از آن را در دفتر اول اعترافات ترسیم کرده – برای اکثر مردم، آشنا و حتی ضربالمثل بودهاند: روایاتی از ادبیات یونان، «انه اید» ویرژیل، داستانهای عامیانه و کتاب مقدس.
کل داستانِ زندگی آگوستین از شروع گناه تا بازگشت به دامانِ خداوند، طرحی شبیه داستان «پسر مسرف» در انجیل لوقا، باب ۱۵ دارد که آگوستین آنرا در دفتر اول روایت میکند: «در کتاب مقدس، پسر مسرف برای تلفکردن ثروتی که پدر به هنگام عزیمت به او داده بود به سرزمینی دوردست سفر کرد … تو او را در آغاز سفر دوست میداشتی و وقتی حتی بدون یک سکه به خانه بازگشت باز بیشتر دوستاش میداشتی. اما او دل به لذت سپرده و جاناش نابینا گشته بود» (۱ – ۱۸).
آگوستین روایتِ سلسلهی گناهاناش را با توصیف یک دزدی آغاز میکند: «یک نیمهشب من به همراه جماعتی از اشرار، آن درخت را تکان دادیم و میوههایش را ربودیم» (۲ – ۴). آغاز درافتادن به گناه و دوری از خداوند، با چیدنِ یک «میوهی ممنوعه». طرحی که به وضوح بر روایت سفر پیدایش از نخستین گناه آدم بنا شده.
در دفتر سوم، آگوستین خواننده را مطمئن میکند که رستگار شده و این کار را به شکل پیشگوییای که تحقق یافته نمایش میدهد. مادر آگوستین که از وضعیت گناهآلود پسرش ناراحت است، رؤیایی دربارهی رستگاری آگوستین میبیند که اطمینان دارد رؤیایی صادقه است (۲ – ۱۱) و پس از آن به کشیشی برمیخورد که اوضاع آیندهی آگوستین را برایاش پیشگویی میکند: «برو و خاطر آسوده دار. حاشا و کلا که فرزند چنین اشکهایی گمراه شود» (۲ – ۱۲). ساختار پیشگویی و رؤیای صادقه هم از طریقِ ادبیات یونان و به خصوص آثار هومر برای عوام آشنا بوده و هم به اعتراف خود آگوستین، طالعبینی و پیشگویی در میان همعصرانِ او شیوعی تام و تمام داشته است.
حرکت آگوستین از کارتاژ به سمت روم، که در آن مجبور میشود به مادر خود دروغ بگوید و او را در کارتاژ جا بگذارد (۵ – ۸)، تماماً منطبق است بر داستان سفر انه – قهرمان «انه اید» ویرژیل – از کارتاژ به سمت روم، که در آن معشوقهی خود و ملکهی کارتاژ، دیدون را فریب میدهد و جا میگذارد تا به امر خدایان، به سوی کاری بس خطیر حرکت کند. عملی که باعث مرگ دیدون میشود و آگوستین هم در اعترافات به آن اشاره میکند: «آموختم تا بر مرگ دیدون که از سر عشق، خویشتن را به هلاکت سپرده بود مرثیه سر دهم، حال آنکه در تمامی آن لحظات و در بحبوحهی این امور، مهجور از تو خدای من و جانان من! در حال احتضار بودم و بر بینوایی خویش اشکی نثار نمیکردم» (۱ – ۱۳).
راهنمای آگوستین به سوی ایمان، پولس رسول است (۸ – ۴) همو که خود گناهکاری مشهور بود تا مسیح بر او ظاهر شد و ایمان آورد. داستانِ پولس، ضربالمثل توبهی یک گناهکار در زمانهی آگوستین است و بهرهگیری آگوستین از کلام پولس – این گناهکار رستگارشده – در این کتاب – که روایت رستگاری یک گناهکار است ــ بیدلیل نیست.
لحظهی نهایی ایمانآوردنِ آگوستین در دفتر هشتم، زیر یک «درخت انجیر» اتفاق میافتد. درختی که آدم و هوا، پس از ارتکاب گناه، با برگهای آن تن خود را پوشیدند.
از این دست تطابقها در «اعترافات» بسیار است. آگوستین با اصلِ «آشنایی» با مردم سخن میگوید. وفور مخاطبان عام و معمولی، او را به سمت استفاده از الگوهای آشنای ادبیات و مثلها کشانده و او به بهترین نحو و درخور شأن یک خطیب، از آنها استفاده میکند. با طرحریزی وقایع زندگیاش بر این داستانها، آگوستین به اعترافاش ابعادی متعدد و معناهایی عمیق میبخشد. او در آن واحد هم انه است، هم آدم، هم پولس و هم مسیح. روایتی که به ظاهر چیزی نیست جز اعترافی ساده به چند گناه پست، در عمقِ خود و ناخودآگاهِ مخاطب عام، حماسهای تمامعیار دربارهی رستگاری بشر و عروج او به سوی خداست. آگوستین به منزلهی یک خطیب، به خوبی میداند که چگونه با چارچوبهای جاافتاده و عمدتاً ناآگاهانهی ذهن مخاطبان، که بیشتر از طریقِ ادبیات و کتبِ معروف شکل گرفته، کار کند و چگونه خودش را و روایت تازهاش را در این قالبهای کهنه و مستقر در ذهن پذیرای خواننده جا بیندازد.
یکی دیگر از اصول آگوستین در تنظیم خطابهی شبانیاش، ارائهی مثال و داستان به جای قیاس و استدلال است. او توانِ بالایی در ترجمهی استدلالهای قیاسی به تمثیلات روایی دارد. آگوستین در بسیاری از قطعات کتاب، به جای طرح استدلالات قیاسی که ممکن است برای مخاطب عام، قابل فهم یا قانعکننده نباشد، مثالهایی جزیی به صورت داستانی از زندگی و زبان خودش یا دیگران ارائه میدهد: نوعی قیاس تمثیلی. بهترین نمونه در این مورد، استدلال تمثیلی او علیه صدق و حجیت پیشگویی و ستارهبینی است. او به جای اینکه علیه ستارهبینی استدلالی کلی طرح کند – ساختار ستارگان برای دو انسانی که دقیقاً در یک زمان به دنیا میآیند یکی است پس باید سرنوشتشان یکی باشد و نیست – داستانی بلند را از زبان یک دوست و مبتنی بر تجربهی شخصی او روایت میکند (۷ – ۶). داستانی که اگرچه به وضوح ساختگی یا حداقل تنظیم شده است – تقابل ارباب و بردهاش، این که هر دو به طالعبینی علاقه دارند، فرزندانشان اتفاقاً در یک زمان به دنیا میآیند، دو پیک از دو خانه دقیقاً در نیمهی راه به هم میرسند و … – اما به واسطهی تجربیبودناش و اینکه بهظاهر واقعاً اتفاق افتاده و کسی آن را به چشم خود دیده، حجیت و مرجعیتِ استدلالیاش از منظری خطابی بسیار بالاتر از یک قیاس کلی است.
به این صورت آگوستین خطابهای تنظیم میکند که هم شبانی است و مخاطب عام را مورد خطاب قرار میدهد و هم متافیزیکی که ذهن مخاطب خاص را مشغول میکند. آگوستین از طریقِ تمهیداتی عمدتاً بوطیقایی و شگردهایی وامگرفته از ادبیات، بشریت را در معرض خطابهی خود قرار میدهد و تور خود را، بر روی کل تاریخ پهن میکند: «از این راه همهی مردمان در گسترهی پهناور این تور گرد میآیند، و برخی به سلامت از منافذ ریز آن عبور میکنند و به سوی تو میشنابند» (۵ – ۶).
اما چرا مخاطب تا این اندازه برای آگوستین اهمیت دارد که او طرح کلی کتاب را مبتنی بر وجود و جذب او میریزد و تمامِ ورزیدگی خطابی و بوطیقاییاش را در راه رسیدن به این هدف به کار میگیرد؟ آگوستین میخواهد شهروند «شهر خدا» باشد: «بگذار تا قلبهایی پارسا برای آن دو دعا کنند که نهتنها پدر و مادر زمینیام، بلکه برادران و خواهران ایمانی من نیز بودند که در دامان مادر کاتولیک ما، کلیسا، تو را که پدر مایی اطاعت کردند و در اورشلیم جاودانی همسایگان من خواهند بود؛ همان شهری که از آغاز تا پایان آن راه که به تو میرسد، زائران در تمنایش آه میکشند» (۹ – ۱۳). اورشلیم، شهر خداست. همانجا که آگوستین خود را و تمام برادران و خواهران دینیاش را زائر و سالکِ راه آن میداند. یک شهر، همواره نیازمند شهروند است و آگوستین نه میخواهد و نه میتواند به تنهایی شهروند آن باشد. در شهر خدا، مانند هر شهر دیگری، باید به شکلی جمعی و قومی ساکن شد و اشتراکِ قومی ساکنانِ شهر خدا، نه خونی و نژادی است و نه تعلق به یک آب و خاک. امت مسیحی، به واسطهی ایمان قلبیاش به تثلیث و تجسد، باید که در شهر خدا ساکن شود، هر جای دنیا که باشد و آگوستین، از طریق اعترافاتاش، میکوشد تا سالکان و زائرانی در راه این شهر و در نهایت شهروندانی برای آن بیابد. این خطیب اعلی، این اسقف قدیس، این واضع مفهوم «شهر خدا» در تفکر مسیحی، در اعترافاتاش مبشر و مبلغ این شهر است و میکوشد تا از طریقِ تور تمهیدات خطابی و بوطیقایی، شهروندان شهر خدا را به دام بیندازد و صید کند.
خطیب تائب یا اسقف مقدس، از میدانِ شهر میگذرد تا بر بلندای میدان تاریخ بایستد و بشریت را مخاطب قرار دهد. او میداند چه میکند. نه دیوانه است و نه سادهلوح. اعترافاتی که او کتابت کرده، سبکی دارد که باید با صدای بلند قرائت شود. خواندن در سکوت برای او معنایی ندارد: «اغلب میدیدیم که در سکوت مشغول مطالعه است. هرگز عادت نداشت چیزی را با صدای بلند بخواند … خودداری او از قرائت با صدای بلند شاید از بیم آن بود که کلامی مبهم از نویسندهی مورد مطالعه، پرسشی را در ذهن شنوندهی موشکاف پدید آورد … دلیل محکمتر دیگر آن بود که میبایست صدایش را … بهر کاری دیگر حفظ کند. میتوانیم مطمئن باشیم که جهت این کار، هر آن چه بود، خیر بود» (۶ – ۳). اعترافات این قدیس، بر خلاف آنچه آن قدیس دیگر میخواند، سرودی است که با صدایی رسا در گوش تاریخ خوانده میشود تا زمین را بدل به شهر خدا کند.
اما چرا «اعتراف»؟ چرا کسی که مخاطب برایاش چنین اهمیتی دارد، مستقیم با خود مخاطب سخن نمیگوید؟ چرا چنین درونی و چنین سرّی؟ سرِّ کار همینجاست: همین درونیبودن، شخصیبودن، پنهانیبودن. خطیبی چنین بزرگ، خوب میداند که هیچ سخن مستقیمی با مخاطب، آنقدر شوقِ شنیدن در او ایجاد نمیکند که دعوت به شنیدنِ آنچه که تا بدین حد پنهانی و خصوصی است. گناهان و لغزشهای پنهانی یک اسقف، ستایشها و نیایشهایاش با خداوند، و در نهایت آن چیزهایی که او ممکن است در پنهانترین و خصوصیترین زوایای زندگی و فکرش، به آنها بیندیشد. چه چیز دیگری میتواند یک شنونده را تا سرحدات کنجکاوی و فضولی برای شنیدن تحریک کند؟ چه چیز غیر از سخنی خصوصی، نجوایی آرام، مکالمهای بین دو نفر یا اعتراف انسانی تنها در گوشهای دنج و تاریک از یک کلیسای خلوت؟ آن هم برای پدری که حتی از پشت دریچهی مشبک و پرتوهای کمجانِ نور، قابلِ رؤیت نیست…
– قدیس آگوستین، اعترافات، ترجمهٔ سایه میثمی، نشر سهروردی، تهران ۱۳۸۷