از نو گل سرخی میآفرینم برای تو
از نو گل سرخی میآفرینم برای تو
گل سرخی وصفناشدنی برای تو
دست کم این چند کلمه ترتیب مشخص نمازش را حفظ میکنند
آن گل سرخی را که تنها کلماتی به دور از گل سرخ وصفش میکنند
به همانگونه که فریاد سرمستی و اندوه فراوان را
از ستارگان لذت بر فراز مغاک عمیق عشق ترجمه میکنند
گل سرخی از انگشتانی ستایشگر میآفرینم برای جوانی
که چون به هم گره میخورند رواقی میسازند
اما پس از آن به ناگاه گلبرگها همه فرو میریزند
گل سرخی میآفرینم برای تو
در زیر مهتابیهای عشاقی که جز آغوششان بستری ندارند
گل سرخی در دل چهرههایی از سنگ تراشیده
که بدون بهرهگیری از حق اعتراف مردهاند
گل سرخ دهقانی که قطعهقطعه شده
پس از آنکه بر مینی در مزرعهاش پا گذاشته است
بوی ارغوانی حرفی که تازه کشف شده است
و نه به توهین و نه به تحسین خطابم میکند
قرار دیداری که هیچکس بدان نیامده است
ارتشی مسلح در پرواز در روزی با وزش بادهایی سهمگین
صدای قدمی مادرانه در برابر دروازههای زندان
آواز مردی در زمان خواب نیمروز در زیر درختان زیتون
خروس بازی در ییلاقی مه گرفته
گل سرخ سربازی از وطن بریده
چه بسیار گلهای سرخ که میآفرینم برای تو
آنگاه که الماسها در آب دریاها شناورند
آنگاه که قرون گذشته در غبار جو زمین غوطهورند
آنگاه که رویاها تنها در سر کودکان شکل میگیرند
آنگاه که قطرههای اشک بسیاری از ناگفتهها را باز میتابند