دستهایش را چنان…
دستهایش را چنان بر روی زانوانش گذاشته
که انگار چیزی را جستجو میکند، چیزی از خودش را
کدام واژهها را برخواهد گزید، که بسیارند این واژهها
آنها نامفهوم و متفاوتاند
گفتگویی در کار نیست، بر زانوانش داستانی نقش بسته
که واژههای آن ناپدید شدهاند
گویی انتظار فرزندان را میکشد، آنها گم شدهاند
پیش از آن که بدنیا بیایند، زندگی کردند و مردند.