دختر آنتورپی | رمکو کامپرت

reference: pinterest.com
شعر جهان ــ‌ تو پیراهنِ سفید چرکی به تن داشتی / به نظرم پانزده ساله آمدی / در امتداد خیابان راه می‌رفتی / جایی که من هم از آن می‌گذشتم / اتومبیل‌ها می‌آمدند / ترمز می‌کردند / دوباره به راه می‌افتادند / تو راه ــ مووزه ــ را پرسیدی / کافه‌ای که «فررِ» در آن می‌خواند / «فررِ خرینگازد» خواننده‌ی شعر تو / که صدایش از رادیو شنیده می‌شد / همان جایی که تو در راه آن بودی / «ریل ترام را بگیر و برو / خودبخود پیدایش می‌کنی» / و من ابلهانه گذاشتم که تو بروی دختر آنتورپی / که در قلبم تو را دارم / چه کرده‌ام / با زندگی‌ام.

دختر آنتورپی

شب بود و دیر وقت
نور چراغ باران را می‌گرفت
بر سنگفرش می‌کوبید
درخیابان مچلزستین

تو پیراهنِ سفید چرکی به تن داشتی
به نظرم پانزده ساله آمدی
در امتداد خیابان راه می‌رفتی
جایی که من هم از آن می‌گذشتم
اتومبیل‌ها می‌آمدند ترمز می‌کردند
دوباره به راه می‌افتادند
تو راه ــ مووزه ــ را پرسیدی
کافه‌ای که «فررِ» در آن می‌خواند
«فررِ خرینگازد» خواننده‌ی شعر تو
که صدایش از رادیو شنیده می‌شد
همان جایی که تو در راه آن بودی
«ریل ترام را بگیر و برو
خودبخود پیدایش می‌کنی»
و من ابلهانه گذاشتم که تو بروی

دختر آنتورپی
که در قلبم تو را دارم
چه کرده‌ام
با زندگی‌ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.