فروید، بر روی کاناپه

فروید، بر روی کاناپه
نقدهای جمعه: فروید، بر روی کاناپه ــ ربع‌قرن پس از آغاز قرن بیست‌ویکم کماکان هر نسل تصور می‌کند کارش با او تمام نشده. از این‌رو، به دعوت و کوششِ اندرو بلاونِر، بیست و پنج نویسنده، روان‌پزشک و منتقد دعوت شدند تا هریک در جستاری مجزا درباره‌ی زیگموند فروید مطلبی بنویسند. مبتکرِ مشهوری که بسیاری را رویِ کاناپه خواباند و سرگذشت آن‌ها و البته آن تکنیکِ درمانی را جاودانه کرد، اینک خود محکوم است به خوابیدن روی همان کاناپه‌ی معهود. نتیجه، کتاب (مجموعه جستار) تازه‌منتشرشده‌ای‌ست از انتشارات دانشگاه پرینستون. روی کاناپه: نویسندگان زیگموند فروید را تحلیل می‌کنند.

فروید، بر روی کاناپه

 


 

[اشاره: این مرور کتاب از سری «نقدهای جمعه» است که علی صدر دربارهٔ کتاب‌های مهم می‌نویسد. کتاب‌هایی که در سری «نقدهای جمعه» معرفی می‌شود، نوعاً به زبان فارسی ترجمه نشده. این مرورها را می‌توان، به‌نحوی، پیشنهاد ترجمه به مترجمان ایرانی نیز دانست.]

 


 

هجده‌ساله بودم و ترمِ نخست مدرسه‌ی هنرهای نمایشی که یکی از هم‌کلاسی‌ها به اولین قرارِ عاشقانه دعوت‌ام کرد. همان اولِ کار پرسید «این درست است که از بستگانِ …، یعنی درواقع پدرِ پدربزرگت؟» با صدای آهسته گفتم: زیگموند فروید. پرسید: «جهتِ یادآوری، شهرت‌اش برای چه بود؟» کمی با تردید به هم نگاه کردیم، چیزی به ذهن‌مان نرسید و راهیِ میخانه شدیم. راوی: اِستر فروید، دختر لوسین فروید ــ نقاش مشهور ــ که نوه‌ی زیگموند فروید بود. زمان: ۱۹۸۱ و مکان: لندن.

می‌توان از کنارِ بی‌اطلاعیِ دو نوجوانِ دلباخته از دلایلِ شهرتِ فرویدِ افسانه‌ای به‌سادگی گذشت، اما دشوار بتوان باور کرد که می‌شود «از بسیاری دانشگاه‌های مطرحِ جهان از رشته‌ی روان‌شناسی فارغ‌التحصیل شد بی‌آن‌که حتی نام فروید به گوش دانشجو خورده باشد». ادعاکننده: پال بلوم، روان‌شناس آمریکایی و استاد سابقِ دانشگاه ییل، زمان: ۲۰۲۳ در مقاله‌ای در وال‌استریت‌جورنال.

و البته باید عادت داشت که در بسیاری موقعیت‌های اجتماعی با آدم‌هایی برخورد کرد که فروید را یک‌سره رد می‌کنند «بی‌آن‌که حتی یک‌صفحه از آثارش را خوانده‌باشند». این هم مشاهده‌ای از فیلیپ لوپِیت نویسنده‌ی آمریکایی در جستاری که خود بخشی از کتابی تازه منتشر‌شده در سال ۲۰۲۴ است.

این‌ها همه شوخی‌ست و غلوهایی برای جلبِ توجه؟ یا هشت‌دهه پس از مرگِ دانشمندِ اتریشی، اوضاع حقیقتاً تا این اندازه بر ضدِ نام، اعتبار و شهرتِ اوست؟ پاسخِ واقعی ترکیبی از آری و نه، و نکات ریز و درشت است که ارتباطی به شخصِ فروید ندارد، شهرت که از درجه‌ای گذشت خود به پدیده‌ای مستقل در تاریخ و ذهنِ جمعیِ آدمیان مبدل می‌شود. بسیاری نام‌های پرآوازه‌ی تاریخ در ذهنِ ما تداعی‌کننده‌ی اعتبار یا بی‌اعتباری‌اند بی‌آن‌که دقیقاً بدانیم چرا یا حتی جزئیاتِ زندگی و عواملی که به شهرت‌شان انجامیده برای‌مان اهمیتی داشته باشند. با این‌حال ممکن است به جدیت از آن شهرت و باورمان درباره‌ی آن چهره‌ی تاریخی دفاع کنیم بی‌آنکه یک‌ دلیلِ قانع‌کننده در پشتیبانی از آن عواطف در آستین داشته باشیم.

واقعیت این است که اوجِ شهرت‌ِ فروید به سال‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ برمی‌گردد. یک‌سلبریتیِ تمام‌عیار بود و از نظر ژرفا و وسعتِ تاثیرگذاری تنها با داروین و اینشتین قابلِ قیاس به‌حساب می‌آمد؛ و شهرتی که همان‌زمان ترکیبی از خوشنامی و بدنامی بود. وقتی همسرش ــ مارتا برنایز ــ می‌گفت «اگر جدیتِ او در کارهایش را نمی‌دیدم تصور می‌کردم مشغولیاتی درباره‌ی پورنوگرافی‌ست»، می‌توان تصور کرد واکنشِ محافظه‌کارانه‌ی جامعه درباره‌ی ایده‌هایی در خصوصِ تمایلاتِ جنسی در کودکان، رقابتِ پسر با پدر بر سرِ عشق به مادر، و وجودِ رانه‌هایی جنسی پشتِ اغلبِ رفتارها، چه می‌توانست باشد.

پس از مرگ‌اش در سال ۱۹۳۹، نقدها به او به‌شکلی تصاعدی جهش یافت، دیدگاه‌هایش به سرعت از اعتبار افتادند و یکی‌دودهه بعد رفته‌رفته به انزوای محضِ آکادمیک محکوم شد. منتقدانی با بی‌رحمی ایده‌هایش را شبه‌علم نامیدند و با قدرت‌گرفتنِ جنبشِ زنان، جبهه‌های تازه‌ای علیه جنبه‌هایی از افکارش گشوده شد که ضرباتی جبران‌ناپذیر به آن وارد کردند. مروری بر مقالاتِ آکادمیک در سال ۲۰۰۹ نشان می‌داد در قریب به ۵۰‌سالِ گذشته، آثارِ منتشرشده با ارجاع به روان‌کاوی ــ که میراثِ بزرگ او بود ــ هیچ تغییر معناداری نداشته. به یک معنا، انجمادِ آکادمیک.

با این وجود، از شهرت‌اش به عنوانِ چهره‌ای علمی ــ تاریخی، والبته مناقشه‌برانگیز، کاسته نشد. کتاب‌خانه‌ی موزه‌ی فروید گرآورنده‌ی دست‌کم ۳۸۰۰ جلد کتاب فقط درباره‌ی اوست؛ که در نوع خودش رکوردی‌ست. منتقدِ نیویورکر در سال ۲۰۲۴ نوشت که دست‌کم ۳۰ زندگی‌نامه درباره‌ی او در دنیای کتاب هم‌زمان در دسترس است و پرسید برای آدمی که از زمانِ مرگ‌اش نه اسنادِ تازه‌ای درباره‌اش کشف شده و نه پایش به رسواییِ تازه‌ای بازشده چگونه این‌همه زندگی‌نامه نوشته می‌شود و تفاوت میانِ اولی و پنجمی و دوازدهمی و بیست‌ونهمی در چیست؟ خودِ فروید ــ با همان غرورِ مثال‌زدنی ــ در ۲۸سالگی در نامه‌ای به همسرش نوشت تمام نامه‌ها و دست‌نوشته‌ها را می‌سوزانم تا چیزی به دستِ یک گروه مشخص از آدمیان که هنوز پا به دنیا نگذاشته‌اند نیافتد: زندگی‌نامه‌نویس‌ها. هنوز اسم و رسمی نداشت و اثر تاثیرگذاری هم منتشر نکرده‌بود اما مثلِ کسی‌که به او الهام شده‌باشد می‌دانست شهرتی ماندگار به‌دست خواهد آورد و جزئیاتِ زندگی‌اش موادِ خامی خواهند بود در دستِ آن «گروه از آدم‌ها» که چندان هم با آن به ملایمت و احترام رفتار نخواهند کرد.

ربع‌قرن پس از آغاز قرن بیست‌ویکم کماکان هر نسل تصور می‌کند کارش با او تمام نشده. از این‌رو، به دعوت و کوششِ اندرو بلاونِر، بیست و پنج نویسنده، روان‌پزشک و منتقد دعوت شدند تا هریک در جستاری مجزا درباره‌ی زیگموند فروید مطلبی بنویسند. مبتکرِ مشهوری که بسیاری را رویِ کاناپه خواباند و سرگذشت آن‌ها و البته آن تکنیکِ درمانی را جاودانه کرد، اینک خود محکوم است به خوابیدن روی همان کاناپه‌ی معهود. نتیجه، کتاب (مجموعه جستار) تازه‌منتشرشده‌ای‌ست از انتشارات دانشگاه پرینستون. روی کاناپه: نویسندگان زیگموند فروید را تحلیل می‌کنند.

تنوع در تخصص و مشغولیاتِ نویسندگان، به جستارها، گستردگیِ قابل‌توجهی در موضوعات، رویکردها و لحن داده است. از برجسته‌ترین خصوصیاتِ کتاب، حضورِ آدم‌هایی‌ست با علایقی متفاوت و ایده‌هایی گوناگون؛ در خلالِ نقدهایی کوبنده بر او و یا در دلِ تحسین‌ها و برشمردنِ اهمیت افکار و آثارش. و البته صدای رسای زنانی که توانسته‌اند با فروید و ایده‌هایش نقادانه مواجه شوند و درباره‌اش بنویسند.

برخی بر این واقعیت انگشت گذاشته‌اند که روان‌شناس و درمانگری که امروز شنونده‌ی درونی‌ترین و خصوصی‌ترین بخش‌های زندگیِ آدم‌هاست، در حقیقت، وام‌دارِ ایده‌های اوست که تجربه‌ی ذهنیِ آدمِ روی کاناپه را هسته‌ی اساسی و بخشی حیاتی در روندِ درمان می‌دانست نه صرفا مجموعه‌ای رویداد و اتفاق، و تاکید می‌کنند، روانِ انسان را نمی‌توان تنها به مغز و مجموعه‌ای ژن و ‌چند معیارِ تشخیصِ بیماری فروکاست و درست همین‌جاست که می‌توان و لازم است به فروید بازگردیم. کسانی در عوض معتقدند در اغلبِ موضوعاتِ اساسی به خطا رفت، لحنِ قلدرمابانه و عقلِ‌کلی‌اش سنتی و کهنه است و قضاوت‌هایی که می‌کرد بیش‌ازحد بر پیش‌فرض‌های ذهنی‌اش استوار بود. نمونه‌هایی هم‌چون رفتارش با آیدا باوئر که سنگِ بنای قضاوتِ پرمناقشه‌ی «نه به معنای آریِ» مشهورِ اوست، به زحمت قابلِ دفاع‌اند.

یکی از جستارها (در جستجوی مارتا فروید) درباره‌ی یکی از آشنا‌ترین و در همان‌حال مرموز‌ترین شخصیت‌های زندگیِ اوست؛ همسرش، که فروید تلاش می‌کرد همیشه و عمیقا در سایه بماند. و نیز جستار‌هایی مهم در خصوصِ کارهای ابتداییِ او در حوزه‌ی عصب‌شناسی، درباره‌ی ماتم و مالیخولیا، تفسیر خواب، درباره‌ی تواناییِ تحسین‌برانگیزش در نویسندگی و جستارنویسی‌ و حتی درباره‌ی سگِ ژرمن شپردِ او، وُلف.

زمانی در اواخر عمر گفته‌بود «این زندگی که به ما تحمیل شده با تمامِ دردهای عظیم، ناامیدی‌های پرشمار و مشکلاتِ حل‌ناشدنیِ بسیاری که در خود دارد، دشوارتر از آن است که بتوان تاب‌اش آورد». حضور و وجودش در تاریخ چه‌اندازه به مواجهه با این چیز هولناکی که تحت نام زندگی توصیف کرده‌بود کمک کرد؟ بخشی از پاسخِ دوران ما چه‌بسا در چنین کتابی‌ست.

On the Couch: Writers Analyze Sigmund Freud

Edited by Andrew Blauner

Princeton University Press, May 14, 2024

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.