رقص نرگس
از عشق کبودم
نه پسر نه بلبل
چون گلی بکرم
حسرتکشام بیشهوت
در اولین تابش روز
برخاستم از میان بنفشهها.
خواندم ترانهای رفته از یاد
در شبی بیتغییر.
با خودم گفتم: «نرگس!»
و شبحی همچهرهی من
علفزار را تاریک کرد
موهای مجعدش میتافت.