از آغاز تن تا پایان دریا

شعر ترجمه: غروب / به چشم میآید ساعت بیبرگشت به مشرق عشق، / آمد؟ / غرفه و مناره از هر سو / در سایهٔ دیوارهایش گرم گفتگو / به یاد میآید: مرگ / در بالشها زیر پشهبند / برگهایش را میتکاند. غبار / و خطاطی رویاها، / و لغتنامههای واقعیت مرده. عشق غروب. / آه، چه دور است سپیدهدمان از عشق، / از میراث خورشیدش. / آه، چقدر فاجعه زیباست!
از آغاز تن تا پایان دریا
غروب
به چشم میآید ساعت بیبرگشت به مشرق عشق،
آمد؟
غرفه و مناره از هر سو
در سایهٔ دیوارهایش گرم گفتگو
به یاد میآید: مرگ
در بالشها زیر پشهبند
برگهایش را میتکاند. غبار
و خطاطی رویاها،
و لغتنامههای واقعیت مرده. عشق غروب.
آه، چه دور است سپیدهدمان از عشق،
از میراث خورشیدش.
آه، چقدر فاجعه زیباست!
