یک شعرِ تقریباً ساختگی | چارلز بوکوفسکی

reference: https://www.pinterest.com/pin/10907224092610077/
شعر ترجمه ــ می‌شد عاشق‌تر باشم، اگر در اتاق کوچکی می‌نشستم / سیگار می‌پیچیدم و به صدای شاشیدن تو در توالت گوش می‌کردم. / اما نشد. نامه‌های تو غمگین‌تر می‌شدند. / عشاقت به تو خیانت می‌کردند. برایت نوشتم، / عزیزم، همه‌ی عاشق‌ها خیانت می‌کنند. / به کارت نیامد. نوشتی که نیمکتی برای گریه داری/ و نیمکت کنار پلی است و پل روی رودخانه‌ای است / و گفتی هر شب روی نیمکتِ گریه می‌نشینی / و برای عاشق‌هایی که آزارت داده‌اند و فراموش‌ات کرده‌اند / گریه می‌کنی. برایت نوشتم اما خبری نشد / تا این که دوستی برایم از خودکشی‌ات نوشت. / شاید اگر می‌دیدمت آزارت می‌دادم یا شاید تو مرا آزار می‌دادی. / چه خوب که همدیگر را ندیدیم.

یک شعرِ تقریباً ساختگی

می‌بینم‌ کنار چشمه‌ای با دست‌های ظریف
آب می‌خوری، نه، دست‌هایت ظریف نیستند
کوچک‌اند و چشمه در فرانسه است
آخرین نامه‌ات را همانجا برایم نوشتی
جواب دادم و دیگر از تو خبری نشد.
عادت داشتی درباره‌ی خدا و فرشته‌ها
شعرهای ابلهانه بنویسی، با حروف بزرگ می‌نوشتی
و با هنرمندان معروف آشنا بودی و بیشتر آن‌ها
عاشق تو بودند، به نامه‌ات جواب دادم، گفتم درست است
همینطور پیش برو، وارد زندگی‌شان بشو، حسادت نمی‌کنم
چون هیچ وقت یکدیگر را ندیده‌ایم. یک بار در نیو اورلئان
به هم نزدیک شدیم، تقریبا یک بلوک بین‌مان بود
اما هیچ وقت یکدیگر را ندیدیم، دست‌مان به هم نرسید.
پس تو با آدم‌های معروف می‌پریدی و درباره‌ی آدم‌های معروف
می‌نوشتی و البته بالاخره فهمیدی
که آدم‌های معروف نگران شهرت خودشان هستند
نگران دختر جوان خوشگلی نیستند که شب‌ با آن‌ها می‌خوابد
و صبح بیدار می‌شود که شعرهایی با حروف بزرگ
درباره‌ی خدا و فرشته‌ها بنویسد.
به ما گفته‌اند خدا مرده است
اما وقتی صدای تو را می‌شنیدم، مطمئن نبودم راست باشد.
تو یکی از بهترین شاعران زن بودی و به انتشاراتی‌ها می‌گفتم
«چاپش کنید، چاپش کنید، دیوانه است
اما جادو می‌کند، آتش‌اش اصلِ اصل است»
دوستت داشتم
مثل مردی که عاشق زنی است که هرگز دستش به او نمی‌رسد.
تنها برایش می‌نویسد
و عکس‌های کوچک او را نگه می‌دارد.
می‌شد عاشق‌تر باشم، اگر در اتاق کوچکی می‌نشستم
سیگار می‌پیچیدم و به صدای شاشیدن تو در توالت گوش می‌کردم.
اما نشد. نامه‌های تو غمگین‌تر می‌شدند.
عشاقت به تو خیانت می‌کردند. برایت نوشتم،
عزیزم، همه‌ی عاشق‌ها خیانت می‌کنند.
به کارت نیامد. نوشتی که نیمکتی برای گریه داری
و نیمکت کنار پلی است و پل روی رودخانه‌ای است
و گفتی هر شب روی نیمکتِ گریه می‌نشینی
و برای عاشق‌هایی که آزارت داده‌اند و فراموش‌ات کرده‌اند
گریه می‌کنی. برایت نوشتم اما خبری نشد
تا این که دوستی برایم از خودکشی‌ات نوشت.
شاید اگر می‌دیدمت آزارت می‌دادم یا شاید تو مرا آزار می‌دادی.
چه خوب که همدیگر را ندیدیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *