گافِ بهرنگی و ماهیِ سرخِ کوچولو

بی‌ستون بارو - گافِ بهرنگی و ماهیِ سرخِ کوچولو - میلاد روشنی پایان - بارو
بی ستون بارو ــ ماهی پیر احتمالاً هرگز گمان نمی‌کند که قصه‌ی شب‌اش مشکلی ایجاد کند. شاید اول به این دلیل که انتظار دارد تخم و ترکه‌هایش خیالی بودن داستان را درک کنند، و دوم به این دلیل که بچه‌هایش از سرنوشت شرارت‌های ماهی‌سیاه‌کوچولو عبرت بگیرند اما دلیل مهم‌تری نیز در کار است که می‌توان آن را در نخستین خط داستان کشف کرد؛ ماهی پیر و همه‌ی نوه و نتیجه‌هایش در دریا زندگی می‌کنند، یعنی درست همان‌جایی که ماهی سیاه کوچولو آرزوی رسیدن به آنجا را داشت.

گافِ بهرنگی و ماهیِ سرخِ کوچولو

داستان «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی قصه‌ی یک بچه‌ماهی شرور و نترس است که همراه مادرش در آبگیر متروک یک جویبار زندگی می‌کند و روزی به سرش می‌زند تا برود و ته جویبار را ببیند. مادرش با نصیحت و تهدید و زاری قصد دارد مانعش شود، اما بچه‌ماهی تخس سفرش را به انتهای جویبار (که در پایان می‌فهمد دریاست) آغاز می‌کند. در مسیر همه یا دشمن او هستند یا از او نفرت دارند. تنها دوستی که پیدا می‌کند یک مارمولک دانا و سادیست با گرایش‌های شدید آنتی‌سوشال است که روی تخته‌سنگی لم داده، از حمام آفتاب لذت می‌برد و به ریش آبزیان برکه می‌خندد. مارمولک قصه که آسوده از مصائب دنیاست (احتمالاً به دلیل فاندهای حزب بولشویک شوروی) یک کار عام‌المنفعه هم می‌کند و آن ساختن خنجرهایی‌ست که آنها را به رایگان به جانوران مشتاق می‌دهد و طبیعتاً بچه‌ماهی ما شایسته‌ترین کاندیدا برای دریافت خنجر است. بچه‌ماهی خنجر را از مارمولک می‌گیرد و با چاقوکشی مدام منقار مرغ سقا و مرغ ماهیگیر و امثالهم را پاره می‌کند و خلاصه، کل اکوسیستم منطقه را به هم می‌ریزد، و در پایان در شکم یکی از قربانیانش گیر می‌افتد و دیگر خبری از او نمی‌شود.

اما نکته‌ی جالب این است که داستان بهرنگی یک «داستان در داستان» است. در واقع کل ماجرای «ماهی سیاه کوچولو» یک قصه‌ی شب است که یک ماهی پیر در شب چلّه برای دوازده‌هزار بچه و نوه و نبیره‌اش تعریف می‌کند تا خوابشان ببرد. ماهی پیر احتمالاً هرگز گمان نمی‌کند که قصه‌ی شب‌اش مشکلی ایجاد کند. شاید اول به این دلیل که انتظار دارد تخم و ترکه‌هایش خیالی بودن داستان را درک کنند، و دوم به این دلیل که بچه‌هایش از سرنوشت شرارت‌های ماهی‌سیاه‌کوچولو عبرت بگیرند اما دلیل مهم‌تری نیز در کار است که می‌توان آن را در نخستین خط داستان کشف کرد؛ ماهی پیر و همه‌ی نوه و نتیجه‌هایش در دریا زندگی می‌کنند، یعنی درست همان‌جایی که ماهی سیاه کوچولو آرزوی رسیدن به آنجا را داشت. طبیعتاً ماهی پیر این فرض عقلانی را در نظر داشته که وقتی خانواده‌اش در محیطی با کیفیت دریا زندگی می‌کنند، داستان‌سرایی از نکبت زندگی دیگر ماهی‌ها باعث می‌شود که خانواده‌اش قدر زندگی خود در دریا را بدانند.

ماهی پیر چندان هم اشتباه نکرده بود چون غالب بچه‌ها و نوه‌هایش، یا به عبارت دقیق‌تر یازده‌هزار و نهصد و نود و نه تن از آن‌ها، بعد از شنیدن قصه به خواب رفتند، اما یکی از آنها، که از قضا ماهی «سرخ» کوچولو است، بعد از شنیدن قصه از خواب بی‌خواب می‌شود و تا صبح (بی‌آنکه به گاف صمد بهرنگی در خط اول داستان توجه کند) در فکر رسیدن به دریا نقشه می‌کشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *