نوحه | فردریش شیلر

نوحه
خود، زیبایی را نیز از مرگ گریزی نیست، که مرگ
انسان و خدایان را به زانو درمیآورد.
دلِ خارایینِ زئوس در پای شطّ ظلمانی ستیکس هرگز از این رنج نمیگدازد.
آری، فرمانروایِ دیارِ ارواح، خود آن یک ره نیز که بر عشق رحم آورْد،
باز، در آستانهی مغاکِ خویش، سختگیرانه قربانیاش را بازپس میخواند.
در التیامِ زخمِ آن جوانِ نازنین که گراز
بیهیچ رحمی اندامِ نازکش را شکافت، از آفرودیت کاری ساخته نبود.
نه نیز از آن مادرِ جاویدان در نجاتِ آن قهرمانِ خدایی، که
به پذیرشِ فرمانِ اجل در پیش دروازهی تروا از پا درآمد.
با این همه این مادر،
همراه سلسلهی دخترانِ نروس از دریا برمیآید،
و به سوگآرایی آن فرزندِ ستوده، نوحه سر میگیرد.
بنگر که خدایان میگریند، و همدرد با آنان، الههگان هم.
خود مرثیه بودن در دهانِ یار نیز شکوهی دارد.
از آنکه عامی،
بیطنین هیچ نوایی به مغاکِ هادس فرومیرود.
