reference: https://www.pinterest.com/pin/28288303897285557/
شعر ترجمه: شرم ــ ترجمهٔ محمدحسن روستائی ــ آرتور رمبو: تا دیرزمانی که تیغ / آن مغز را نشکافته، / آن بسته‌ی سپید و سبز و چرب / که بخارش هیچ تازه نیست،/ (آه، او... باید بینی، / لب‌هاش، گوش‌هاش و شکمش را / بِبُرّد، و واگذارد) / اما نه، حتم دارم تا دیرزمانی که / تیغه بر سرش، / سنگ به پهلوش / و شعله به روده‌هاش کارگر نیفتاده، / این کودک مُصر، / این حیوان ساده‌لوح، / حتی برای لحظه‌ای / نباید از فریب و نیرنگ دست بردارد، / و مانند گربه‌ی کوه راکی / همه‌جا را به تعفن بکشاند! / با این همه وقتی که می‌میرد، خدای من / شاید نیایشی چند برآرد!

شرم

تا دیرزمانی که تیغ
آن مغز را نشکافته،
آن بسته‌ی سپید و سبز و چرب
که بخارش هیچ تازه نیست،

(آه، او… باید بینی،
لب‌هاش، گوش‌هاش و شکمش را
بِبُرّد، و واگذارد)

اما نه، حتم دارم تا دیرزمانی که
تیغه بر سرش،
سنگ به پهلوش
و شعله به روده‌هاش کارگر نیفتاده،

این کودک مُصر،
این حیوان ساده‌لوح،
حتی برای لحظه‌ای
نباید از فریب و نیرنگ دست بردارد،

و مانند گربه‌ی کوه راکی
همه‌جا را به تعفن بکشاند!
با این همه وقتی که می‌میرد، خدای من
شاید نیایشی چند برآرد!

 


 

Shame

So long as the blade has not
Cut off that brain,
That white, green and fatty parcel,
Whose steam is never fresh,

(Ah! He, should cut off his
Nose, his lips, his ears,
His belly! And abandon

But no, truly, I believe that so long as
The blade to his head,
And the stone to his side,
And the flame to his guts

Have not done execution, the tiresome
Child, the so stupid animal,
Must never for an instant cease
To cheat and betray

And like a Rocky Mountain cat;
To make all places stink!
But still when he dies, O my God!
May there rise up some prayer!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *