هزارتو | پابلو نرودا

reference: https://www.pinterest.com/pin/54043264263721457/
شعر ترجمه ــ هزارتو ــ ترجمهٔ فواد نظیری ــ پابلو نرودا: زیرزمینی برای من به جا بگذار، هزارتویی / تا بعدها بدان درآویزم، بی‌چشم، / بی‌تماس، در ژرفنای تُهیگی، / هوای آن دارم که باز بیایم به جانبِ هستی / یا به گُنگی سنگ، یا به دستِ سایه. / می‌دانم من ــ نه تو، نه هیچ‌کس، نه هیچ‌ چیزِ دِگر ــ / تا چگونه جای گزینم بدین جایگاه، برین گذرگاه، / امّا چه خواهم کرد با امیالِ مسکینی / که برون از زندگانیِ ساده به کار نرفتند، / و گر نجویم حیات را / مرگ را دریابم، و پاره‌یی شوم تنها / از حال و حّسِ فلز و خوابناکی، / از سرچشمه‌های آزمندی‌ها.

هزارتو

زیرزمینی برای من به جا بگذار، هزارتویی
تا بعدها بدان درآویزم، بی‌چشم،
بی‌تماس، در ژرفنای تُهیگی،
هوای آن دارم که باز بیایم به جانبِ هستی
یا به گُنگی سنگ، یا به دستِ سایه.

می‌دانم من ــ نه تو، نه هیچ‌کس، نه هیچ‌ چیزِ دِگر ــ
تا چگونه جای گزینم بدین جایگاه، برین گذرگاه،
امّا چه خواهم کرد با امیالِ مسکینی
که برون از زندگانیِ ساده به کار نرفتند،
و گر نجویم حیات را
مرگ را دریابم، و پاره‌یی شوم تنها
از حال و حّسِ فلز و خوابناکی،
از سرچشمه‌های آزمندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *