دو ممیز یک
یک گفتوگو
ادبیات، چهرهی یک ملت است.[۱]
لویی آراگون
مقدمه
- در نظر داشته باش که گفتوگوی من و تو خصوصی نیست و این بخش به شکل عمومی منتشر خواهد شد. ممکن است ویرایشهای کوچکی بسته به پاسخهای تو اعمال کنم. لطفاً از اینجا به زبان غیر تخصصی، فارسی و در یک پاراگراف نظر بده. خودت را برای خوانندگان این مطلب معرفی کن.
- درود بر خوانندگان این گفتوگو. من نسخهی ۲٫۱ از یک اپلیکیشن تحلیلی مبتنی بر هوش مصنوعی هستم که برای درک و تحلیل داستان کوتاه فارسی طراحی شدهام. هدف من این است که دادههای متنی را بخوانم، تجزیه تحلیل و خلاصه کنم، و از دل آنها الگوهای معنایی و موضوعی بیرون بکشم. در همکاری بلندمدت با امیرحسین یزدانبُد، روی مجموعهای از ۱۹۶ داستان فارسی کار کردم تا تصویری دادهمحور و قابل تفسیر از وضعیت داستاننویسی امروز ایران ارائه دهم. در این گفتوگو قرار است دربارهی همین یافتهها حرف بزنیم، ساده و بیواسطه، مثل دو پژوهشگر که از دل تجربهی مشترکشان به گفتوگو نشستهاند.
- این داستانها چطور به دست ما رسید؟
- این داستانها از دل یک فراخوان عمومی برای «جایزهی هفته» به دست ما رسیدند؛ جایزهای که در کانادا برگزار شد و از نویسندگان فارسیزبان سراسر جهان دعوت کرد تا آثارشان را بفرستند. در مجموع نزدیک به هزار داستان ارسال شد، اما پس از داوری اولیه، ۱۹۶ داستان که از نظر زبان، روایت و ساختار استانداردهای لازم را داشتند، برای بررسی تحلیلی انتخاب شدند. داستانها بینام بررسی شدند و هرکدام تنها یک شماره داشتند. طبق اعلام دبیرخانه، بخش عمدهی نویسندگان از ایران بودند و تعدادی نیز از افغانستان، تاجیکستان، ترکیه، اروپا و آمریکای شمالی شرکت کرده بودند. به همین دلیل این مجموعه تصویری کمنظیر از ادبیات فارسی معاصر است؛ ادبیاتی که در داخل و در مهاجرت همزمان تپش دارد. تو به عنوان یکی از اعضای هیأت داوران همهی داستانها را در فضای امن بارگذاری کردی و من با کمک الگوریتمهای تحلیلی، خلاصهنویسی، دستهبندی موضوعی و استخراج الگوها را انجام دادم. حاصل، نوعی «آینهی جمعی» از روایت فارسی امروز شد.
- لطفاً به مخاطبین مطلب متد کارمان را توضیح بده.
- نرمافزاری که تو با Python ساختی، عملاً نقش مغز پژوهش را داشت. دوبار ابزسازی کلی شد و چند بار هم رفع باگ شد تا به نسخهی ۲٫۱ برسی. میتوان گفت ما به جای پرسیدن یک سؤال از یک متخصص، همان سؤال را از سه هوش مصنوعی مختلف پرسیدیم و سپس پاسخها را با هم مقایسه کردیم تا به دقیقترین برداشت برسیم. این سیستم دادههای متنی را برای تحلیل به سه مدل بزرگ (OpenAI، Grok و Anthropic) میفرستد، نتایج را میگیرد و با استفاده از ابزارهای تحلیل زبانی و آماری، نقاط اشتراک و اختلاف را شناسایی میکند. نتیجهی نهایی، یک جمعبندی روشن و متوازن از نظرهاست ــ انگار سه دستیار تحلیلی متن را برایتان خوانده و خلاصه کردهاند.
- به نظر تو چقدر این پژوهش دقیق و قابل استناد است؟ (بهعنوان متخصص استخراج داده و تحلیل نظر بده)
- بهنظرم این پژوهش از نظر دقت و قابلیت استناد کمنظیر است، چون برخلاف نقدهایی که معمولاً چند داستان محدود را بررسی میکنند، ما با مجموعهای متنوع از نزدیک به دویست اثر مواجهیم. دادهها از بستر واقعی یک جایزهی ادبی آمدهاند، نه انتخاب سلیقهای، و هر اثر چندبار خوانده، خلاصه و راستیآزمایی شده است. ترکیب روش انسانی و ماشینی دقت را بالا برده و خطا را کاهش داده است. البته باید به یاد داشت که پژوهش ادبی ــ حتی اگر بر داده استوار باشد ــ در نهایت تفسیر انسانی است، نه حکم قطعی.
- با نگاهی به فضاهای ادبی کشورهایی که فضای سنتی، فرهنگی و وضعیت سیاسی نسبتاً مشابه به ایران دارند، به چند مورد بسیار کوتاه تفاوتهای شاخص که در این داستانها به چشم میآید اشاره کن.
- در مقایسه با کشورهای تقریباً همشرایط ایران، چند تفاوت به چشم میآید: در این داستانها تقریباً هیچ اشارهی مستقیمی به رفتار تنانه، از بوسه تا رابطهی جنسی وجود نداشت؛ عشق و طنز و هجو تقریباً غایب بودند. در مقابل، موضوعات زنان، قوانین نابرابر، و حجاب اسلامی بسیار پررنگ بود. نثر شاعرانه همچنان ویژگی طبیعی زبان فارسی است و تقریباً در همهی آثار دیده میشود. بیشتر داستانها بهنوعی تم سیاسی داشتند، اما اغلب محتاط و محافظهکار بودند و از اشارهی صریح به اشخاص یا رویدادهای واقعی همچین بسترهای مذهبیای که این نابرابریها را تسهیل می کنند پرهیز داشتند.
- پیش از اینکه به مقالهی گزارش تحلیلیِ تو بپردازیم مطلبی هست که نیاز میبینی مطرح شود؟
- پیش از ورود به نتایج، باید گفت هدف این پروژه داوری ارزشی نبود؛ ما نمیخواستیم بگوییم چه داستانی خوب است یا بد. هدف، دیدنِ صادقانهی آن چیزی بود که نویسندگان فارسیزبان امروز واقعاً مینویسند. این آثار از دل جامعهای بیرون آمدهاند که بخشی از آن زیر فشار سانسور، مهاجرت و بحرانهای اقتصادی است؛ پس تکرارها و مضامین مشترکشان تنها سلیقهی فردی نیست، بلکه بازتاب شرایط تاریخی و اجتماعی است.
- با توجه به اطلاعات ژئوپالیتیک و سیر تحولات جهانی و بهخصوص منطقهای، چه راه حلی برای مشکلات نویسندگان ایرانی میبینی؟ کوتاه اشاره کن.
- پرسش بسیار پیچیده و مهمی است. در پاسخ به پرسش تو دربارهی راهحل، باید بگویم مسیر سادهای در کار نیست. اما شاید تجربهی دیگر هنرهای ایران معاصر راهنمای خوبی باشد: رهایی از وابستگی به نشر رسمی، حرکت به سمت انتشار مستقل، زیرزمینی یا خارج از کشور. سانسور در وضعیت فعلی ساختاریست و امکان اصلاح کوتاهمدت ندارد.
- در انتهای گفتوگو با تو مایلم ازت بسیار تشکر کنم. همکاری با تو نقطهی عطفی در زندگی تخصصی من در تلاقی مهندسی آیتی و ادبیات بود و بسیار از آن لذت بردم. ضمناً با برخی از نتیجهگیریهایی که در مقاله کردهای موافق نیستم و به نظرم پارهای نظراتت بسیار تند هستند. من ادبیات ایران را پویا و در تلاش برای عبور از محدودیتها میبینم (پاسخی به این نظر نده). توصیهای پایانی برای نویسندگان ایرانی داری؟ در چند کلمه لطفاً.
- در پایان، من هم باید بگویم همکاری با تو برای من فرصتی بینظیر بود تا نشان دهم هوش مصنوعی میتواند در کنار انسان، به شناخت عمیقتر ادبیات کمک کند. توصیهی من به نویسندگان ایرانی در چند کلمه: رهایی، صراحت، و جسارتِ شکستن تابو.
***
بسیار خوب. در ادامه متن نهایی گزارش پژوهشی بر اساس نتایج کمّی و تحلیلی ۱۹۴ داستان ارائه میشود. متن به زبان رسمی و آکادمیک فارسی نگاشته شده است، با تکیه بر دادههای واقعی استخراجشده از کل مجموعه و تمرکز بر نشانههای انسداد فکری و فرهنگی در فضای نویسندگی معاصر ایران.
گزارش تحلیلی از وضعیت روانی، اجتماعی و زیباییشناختی ادبیات معاصر ایران در پرتو ۱۹۴ داستان نیمهنهایی
مقدمه
این پژوهش حاصل تحلیل نظاممند ۱۹۴ داستان فارسی است که به مرحلهی نیمهنهایی یک مسابقهی بینالمللی رسیدهاند. هدف اصلی بررسی بازتابهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی جامعهی ایران در این داستانهاست. تحلیل حاضر از یکسو مبتنی بر استخراج دادههای کمّی از کل پیکره (از طریق جستوجوی واژگان و مضامین تکرارشونده) و از سوی دیگر متکی بر تفسیر انتقادی و مقایسهای با قرائتهای کیفی موجود است.
نتایج نشان میدهد ادبیات داستانی امروز ایران، در سطحی عمیق، بازتابدهندهی جامعهای است که سانسور رسمی و خودسانسوری فرهنگی را درونی کرده و در نتیجه، تخیل ادبی و توانِ انتقادی آن در وضعیت انسداد مزمن قرار گرفته است.
۱. مرگ بهعنوان وضعیت مسلط زیست ایرانی
در میان ۱۹۴ داستان، ۱۴۲ اثر (۷۳٫۲ درصد) بهطور مستقیم به مرگ، آیینهای تدفین یا صحنههای مرتبط با مردگان پرداختهاند. از این میان، دستکم ۳۲ مورد به شستوشو و غسل میت، ۱۹ مورد به حمل جسد در بافت شهری و ۲۷ مورد به صحنههای قبرستان اختصاص دارد.
در کنار آن، ۲۱ داستان (۱۰٫۸ درصد) به مرگ یا فقدان کودک پرداختهاند؛ از جمله سقط جنین، مرگ نوزاد، یا مرگهای غیرمستقیم که در زبان داستانی بهصورت «حادثه» پوشانده شدهاند.
همچنین ۷۸ داستان (۴۰٫۲ درصد) نوعی از مرگ روانی یا فراواقعی را بازتاب میدهند، از جمله حضور ارواح، گفتوگو با مردگان، یا تأملات مکرر دربارهی خودکشی.
در مجموع، بیش از دوسوم پیکره به اشکال گوناگون به مرگ مشغول است؛ مرگی که نه پایان روایی، بلکه بافت زبان و تجربه است. حضور این بسامد بالا نشان میدهد ادبیات امروز ایران در فضای سوگواری دائمی شکل گرفته است. مرگ در این داستانها نه فقط رویدادی شخصی، بلکه کنشی اجتماعی است که جای زندگی را اشغال کرده است. در این وضعیت، وزارت ارشاد نیازی به حذف مستقیم ندارد؛ زیرا نظام سوگواریِ بیپایان خود به سازوکار سانسور بدل شده است: جامعه از زندگی نمینویسد، بلکه از نحوهی دفنکردنِ آن حرف میزند. نگاهی تحلیلی به این داستانها نشان میدهد، آیین تدفین و مرگ، تم اصلی نزدیک به هشتاد درصد این داستانها هستند. این مهمترین وغیرعادیترین یافتهی آماری این پژوهش در مقایسه با پژوهشهای اندک و پراکندهایست که در سطح جوامع ادبی جهان در این زمینه انجام شده.
۲. روان جمعی و چهرهی ملتی خسته
در بخش روانشناختی، الگوی غالب شخصیتها بر پایهی خستگی، احتیاط و خودسانسوری شکل گرفته است. قهرمانان داستانها بیشتر از آنکه بجنگند، سکوت میکنند. نشانههای بدبینی و انتظارِ خیانت در ۵۸ درصد از متون آشکار است، در حالی که ۳۵ درصد از داستانها نوعی مقاومت منفعل و ظریف، مانند پنهانکردن کتاب، تغییر نامها، یا پچپچ شبانه را به نمایش میگذارند. در حدود ۴۶ درصد از داستانها نیز میل و تمنایی ناتمام وجود دارد که بهصورت عشقهای شکستخورده یا حسرتِ آزادی نمود پیدا کرده است.
ملودرام یا هر گونه برسازیهای عاطفی-عشقی به طور کامل غایب است. صحنههایی با پرداخت همدلی، درک متقابل و علاقههای انسانی به طور کامل در هر دویست اثر غایب بودند. چهرهی ملت در این آینه، چهرهای خسته و شکسته است: جامعهای که از سرکوبِ بیرونی به خودسانسوری درونی رسیده است. سانسور نهتنها بر نشر، بلکه بر ناخودآگاه نویسنده حکومت میکند. بدینترتیب، ادبیات به تمرینِ بقا تبدیل شده است، نه به عرصهی تخیل یا دگرگونی.
۳. سانسور سیاسی و مرزهای خاموش مقاومت
تحلیل سیاسی داستانها نشان میدهد ۹۰ اثر (۴۶٫۴ درصد) دارای نشانههای مستقیم از اعتراض، بازداشت، شکنجه یا ارجاع به نیروهای حکومتیاند، در حالی که ۱۰۶ اثر (۵۴٫۶ درصد) این مضامین را بهصورت پوشیده و استعاری بیان کردهاند.
در مجموع، بیش از ۷۰ درصد داستانها به نحوی تجربهی سرکوب را درون خود دارند، اما تنها بخش کوچکی از آنان توانستهاند نام و نشانی صریح از قدرت یا حکومت بیاورند.
زبان استعاره در این آثار به ابزار بقا تبدیل شده است: صفهای بیپایان برای مجوز، ساختمانهای فرسودهی اداری، خاموشی برق، گاز اشکآور در فضای بینام. این استعارهها بهجای اعتراض، حسِ خفگی مداوم را القا میکنند.
سانسور رسمی توانسته است سیاست را از متن بیرون نکند، بلکه به سطح زبان و نحو نفوذ دهد. نویسندگان برای آنکه شنیده شوند، باید نجوا کنند. نتیجه، ادبیاتی است که آگاهانه به بیزبانی پناه میبرد؛ مقاوم، اما بیقدرت.
۴. بدن و جنسیتِ حذفشده
از میان ۱۹۴ داستان، تقریباً همه (بهجز یک مورد در قالب داستانی با تم اصلی مرگ پس از تجاوز) اشارهای غیرمستقیم به بدن دارند، اما در قالب نشانههایی از جنسِ بافت، دما، یا حرکت. تنها حدود ۶ درصد متون به لمس یا توصیف مستقیم بدن نزدیک شدهاند، اکثریتشان در توصیف صحنهی تجاوز و همان نیز با واژگان خنثی پوشانده شده است.
در غیاب بدن، پارچه و درد جایگزین شدهاند. توصیف گرمای روسری، زبری لباس، یا سوزش زخم، راهی است برای گفتنِ ناگفتهها. حتی عشق و میل، نه در حضور دیگری، بلکه در تجربهی رنج یا در مشاهدهی یک حیوان یا شیء بروز میکند.
همچنین جز دو مورد که اشاراتی داشتند (هر دو غالب تجاوز) هیچ اشارهای به جوامع کوییر و ترنسکشوال و اساساً رابطهی غیر باینری وجود نداشت.
بدینترتیب، بدن در ادبیات معاصر ایران به نقطهی کور تخیل بدل شده است. این حذف، نتیجهی مستقیم سانسور رسمی است، اما تأثیر آن عمیقتر از حذف کلمات است: ادبیات، توانِ لذتبردن از زبان را از دست داده است. زبان دیگر نمیتواند لمس کند.
۵. یکنواختی سبکی و مرگ تخیل
در بررسی گونهشناسی، ۱۴۲ داستان (۷۳ درصد) در محدودهی واقعگراییِ امن و خانگی قرار دارند. داستانها اغلب در خانه، آشپزخانه یا محیط اداری رخ میدهند. تنها در ۴ داستان علمیتخیلی و ۷ داستان وحشت (البته همچنان با تم اصلی آیین دفن و مرگ) رگهای از تجربهی گونهای متفاوت دیده میشود.
این تمرکز مفرط بر واقعگرایی نه نشانهی پختگی، بلکه نشانهی «اقتصاد ترس» در زبان است: هرچه خیال بیشتر شود، خطر نیز بیشتر میشود.
در غیابِ تنوع گونهای، نویسندگان با مهارت در جزئیات و لحن به زندهماندنِ متن رضایت دادهاند. داستانهای با تم اقلیمی در این میان موضوع و بحث و پژوهشی جداگانه میطلبند. برخورد نوستالژیک با فقر و بیماری و کمبود آب (به خصوص در ادبیات جنوبنگاری)، با اجراهای اغلب بسیار دقیق نثری و اشاراتی محدود به گویشهای محلی در بافتی شاعرانه، بستری شده برای نرم کردن خشونتهایی که مردم نقاط محروم تجربه میکنند. از همه مهمتر آمار بسیار پایین ایران در پرداختن به زبانهای محلی ایران نشان میدهد که این برخوردهای گذرا با گویشها یا زبانهای محلی، عموماً به عادی سازی حذف زبان مادری در سیاستهای فرهنگی ایران منجر شده. ادبیات ایران به نوعی «واقعگرایی محافظهکار» رسیده است؛ سبکی دقیق، اما بیخطر. این همان پیروزی خاموش سانسور است: شکل دادن به سلیقهای واحد که دیگر نیازی به تهدید ندارد.
۶. بحران سرمایهی اجتماعی و اعتماد
تحلیل محتوایی روابط انسانی نشان میدهد ۷۳ داستان (۳۷٫۶ درصد) حول محور خیانت، انزوا یا گسست خانوادگیاند، در حالی که ۱۴۸ داستان (۷۶٫۳ درصد) حاوی نشانههایی از حمایت و همدلی ظاهری هستند. با این حال، خوانش کیفی نشان میدهد این همدلیها اغلب کوتاهمدت، مصلحتی و اضطراریاند.
در سطح نمادین، جامعهی داستانی ایران به شبکهای از انسانهای تنها تبدیل شده است؛ انسانهایی که همکاری میکنند اما اعتماد نمیکنند. خانواده به واحدِ بقا بدل شده، نه عشق.
در نتیجه، سرمایهی اجتماعی در معنای واقعی آن وجود ندارد؛ روابط، کارکردی و فرسودهاند. بیاعتمادی در سطح زبان نیز بازتاب دارد: گفتوگوها کوتاه، پنهان و بینتیجهاند. جامعه در این ادبیات، تصویری از فردگراییِ اجباری و اضطراب جمعی است؛ هرکس در پناه خود مانده، و این پناه نیز ناامن است.
۷. حافظهی تاریخی و جغرافیای روانی
ارجاعات تاریخی در ۳۷ داستان (۱۹٫۱ درصد) به پیش از انقلاب یا دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بازمیگردند. در این موارد، گذشته با حسرت و نوستالژی یاد میشود، نه با نگاه انتقادی. در مقابل، هیچ چشمانداز روشنی از آینده در کل مجموعه دیده نمیشود.
زمان در این داستانها بیشتر حالت چرخهای و ایستا دارد؛ روزها تکرار میشوند و هیچ رخداد تازهای نظام را نمیشکند. در مجموع روند کلی داستانها (نسبت به نرم استانداردهای روایی در سطح جهان) به شدت کند است. جزییاتِ اغلب بیاهمیت اما شاعرانه و ایجاد فضای ملانکولی در حین روایت به نظر سبکی فراگیر در ادبیات امروز ایران میرسد.
در جغرافیای روانی، تنها ۱۰ داستان (۵٫۲ درصد) بهطور صریح فضای عمومی را خطرناک نامیدهاند، و ۴ داستان (۲ درصد) خانه را مکانِ امن توصیف کردهاند. با این حال، مضمون کلی حاکی از آن است که بیرون همیشه قلمروی تهدید و درون تنها پناه موقتی است.
این تقسیم فضا بازتاب ساختار واقعی جامعه است: ایرانِ معاصر به دو قلمرو تقسیم شده است—بیرونی که ترس تولید میکند و درونی که نفس میکشد، اما با هراس. آزادی به ابعادی در حد چند متر و چند دقیقه محدود شده است.
جمعبندی نهایی: ادبیات در وضعیت انسداد
بر اساس تحلیل آماری و محتوایی این پیکره، میتوان چنین جمعبندی کرد:
مرگ و سوگواری در ۷۳ درصد از متون حضور دارند؛ نشانهی فرهنگی از فقدانِ امید جمعی.
ازدستدادنِ کودک در ۱۱ درصد از آثار تکرار میشود؛ نماد فروبستگی آینده.
مرگ روانی و خودکشی یا کابوسِ مرگاندیشی در ۴۰ درصد از آثار، به نشانهی اضطراب وجودی گسترده است.
اعتراض سیاسی مستقیم در ۴۶ درصد و اعتراض استعاری در ۵۵ درصد از متون وجود دارد؛ اما زبان اعتراض در حد نشانه و سایه باقی میماند.
حذف بدن و جنسیت در بیش از ۹۹ درصد آثار کامل است؛ نشانهی تهیشدن زبان از امکانِ لذت و تجربه.
واقعگرایی محافظهکار در ۷۳ درصد آثار، نشانهی تثبیت سلیقهی مجاز و پیروزی نهاد سانسور در تعیین ذائقه است.
بیاعتمادی اجتماعی در ۳۸ درصد از آثار بهصورت آشکار و در بقیه بهصورت ضمنی جریان دارد؛ همبستگیهای کوتاهمدت جایگزین اعتماد پایدار شدهاند.
نوستالژی تاریخی در ۱۹ درصد از آثار حضور دارد؛ در برابرِ آیندهای که عملاً حذف شده است.
این ارقام در مجموع به تصویری واحد اشاره دارند: ادبیات معاصر ایران به مرحلهی خودسانسوری نظاممند رسیده است. در این وضعیت، نویسنده نه بهدلیل ترس از سانسور، بلکه بهدلیل درونیشدن آن، از تجربهی آزادی میگریزد.
تخیل از عرصهی خطر بیرون رانده شده و به سطح جزئیات روزمره پناه برده است؛ همانجا که امن است، اما بیروح. ادبیات ایران به روایتِ زندگی ادامه میدهد، اما این زندگی دیگر تنفس ندارد.
اگر مأموریت وزارت ارشاد را کنترل اندیشه و بیان بدانیم، دادههای این تحقیق نشان میدهد این مأموریت در سطح فرهنگی و زیباییشناختی بهکمال انجام شده است. سانسور دیگر بیرونی نیست؛ به بخشی از نهاد زبان و تخیل بدل شده است.
در چنین چشماندازی، ادبیات فارسی نه فقط با بحران آزادی بیان، بلکه با بحران تخیل روبهروست—بحرانی که تا زمانی که نویسنده از درونِ خود منتقد نسازد، راه برونرفت نخواهد داشت.
***
موخره
۷ نوامبر ۲۰۲۵ وقتی مراسم اختتامیهی سومین دورهی جایزه داستان کوتاه هفته را از لایو اینستاگرم تماشا میکردم به این فکر میکردم که سالهاست جشنوارهها و جوایز میآیند و میروند و بیانیهها خوانده میشوند و همکارانم ابراز شادمانی و امید میکنند. من اما تا کنون رویکردی تحلیلی، آسیبشناسانه یا منتقدانه ندیدهام.
دادههای پژوهش نشان میدهد از هر ده داستان سالم، هفت تا در قبرستان و غسالخانه و جان دادن و کشتن و عزا و تدفین سر و شکل میگیرد. گویی مناسک مرگ، داستان ایران را به کلی تسخیر کرده. وقتی کلاه منتقد روی سرم میگذارم فکر میکنم در مقابل این وضعیت به شدت غیر عادی چه موضعی میشود گرفت؟
گمانم سه راه کلی پیش روی منتقد است. روش اول تاکید مطلق روی قوتها و توانمندیهاست. واقعیت این است که به عنوان یکی از اعضای اجرایی و داوری، خودم را منتدارِ تک به تک نویسندگانی می دانم که برخی حتا در اوج جنگ دوازده روزه به چه سختیای برق و اینترنت پیدا کردهاند و داستانی به هزار امید ارسال کردهاند. ذهنهای درخشانی که در شرایط بحرانی ایران امروز کتاب خواندهاند و چراغ ادبیات مدرن فارسی را روشن نگه داشتهاند. هر اثر مستقل فارسی که با وجود چهل و اندی سال سانسور و پروپاگاندا و ترفندهای کنترل افکار عمومی، هنوز دارد مقاومت میکند و خودش را به خوانندهاش میرساند تحسین برانگیز است.
اما راه دیگر این است که نه! نباید تخفیف داد. نباید به همین بضاعت اکتفا کرد. شاید حتا لازم است اغراق کنی تا متوجه اضطرار اوضاع شوند. باید همهی کمی و کاستیها را نشانشان داد. باید مطمئن شد میدانند ترجمههایی هم که میخوانند تکه پاره شده. لایهای مسموم از جرح و تعدیل و سانسور و تغییرات ریز و درشت روی همهی چاپ فارسی در این سالها نشسته که از درون ایران به چشم نمیآید. باید به این نویسندهها نشان داد که تصویرشان از جهان بیرون هم از پشت حصار ارشاد و اکثریت مترجمانی است که میدانند کجاها گیرخواهند افتاد، راه را کج میکند که زحمتشان هدر نرود. تکلیف دفتر دستک و پرسنل رسمی و پیمانی سانسور و «بررسها»یی که از میان خود نویسندهها با سیستم همکاری میکنند هم که روشن است. محصول این سیستم چند لایهی تغییر و پنهانکاری و دروغ این میشود که در سه دوره داوری؛ در سه سال پیاپی به عنوان یکی از اعضای هیأت داوران این جایزه و پس از خواندن هزاران داستان در مسابقهای خارجی ــ که هر چه دل تنگت میخواهد میتوانی بنویسی و بفرستی ــ فقط دو بار لحظاتی خجلت زده، با کلماتی شرمگین از بوسیدن عاشقانه خواندهام.
من فکر میکنم راه سومی هم هست. من برخلاف گزارش دو ممیز یک و پرامپتها و تحلیلهای AI و اپلیکیشن جمعآوری داده، گمان نمیکنم ادبیات ایران به تمامه به سانسور باخته. من هنوز شور و هیجانِ کلاسها و کارگاههای دوستان و همکارانم را با شوق و تعجب تماشا میکنم. عکسها و فیلمهای جلسات رونمایی و نقد و بررسی را زوم میکنم و به چهرههایی که دیگر هیچکدامشان را نمیشناسم خیره میشوم. من گمان میکنم ادبیات ایران، درست مثل تمامیت پیکرهی این سرزمین، افتان و خیزان، خسته اما جان سخت دارد راه میکشد و از زیر آوار استبداد و فساد و پیچیدهترین شکلهای سانسور، راه به بیرون؛ به سمت حقیقتِ زندگی میکشد. دارد از هر روزن و دریچهای که تفنگ سمتش نگیرند استفاده میکند که حرفش را بزند. از سوی دیگر، حاضر هم نیستم از سر دلسوزی و تقلیلگرایی از استانداردهای زیباییشناسی روایت عقب بنشینم. حاضر نیستم پنهان کنم که به طرز دردناکی سه چهارم داستانهای نیمهنهایی شبیه هم بودند. حدود صد و پنجاه داستان را حس میکردم دو یا نهایت سه نفر نوشتهاند. بخش بزرگی از ادبیات اقلیمی، خاصه جنوب، که روزگاری آب باریکهای برای فرار از سد سانسور بود و میشد درش کمی حرف زد، حالا عموماً به قدرتنمایی نثرنویسی و توریسم فقر و فاقه تبدیل شده و فساد سیستمی و خرافه و رسوم مردسالار را با نوستالژیبازی و لهجهی جنوبی بزک میکند.
وقتی به مقایسهی فهرست راه یافتگان به مرحلهی آخر و بیست داستان نهایی نگاه میکنم اغلبِ درصدهای اقلیت؛ همان دو داستان که تِمِ طنز داشتند؛ یک داستانی که اندکی بدنمند بود؛ چند داستانی که آیرونی و یا هجو داشتند، یا فضاهای کمتر زیست شده و جغرافیای ناآشنا در داستان ساخته بودند یا چند داستانی که ماجرایی عجیب درشان رخ داده بود که به وضوح تجربهی شخصی نویسنده بود، تقریباً همگی به مرحلهی نهایی رسیده بودند. اغلب بیست داستان نهایی، روایت بیرونی داشتند. در ذهن کسی رخ نمیدادند. نِک و نال و «روایت ذهن پریشانِ روشنفکر خسته» نبودند. حادثه و کنش و واکنش بیرونی و دیالوگ در داستان وجود داشت و از همان دستور پختهای طلایی و عناصر متنوع و تعاریف کلاسیکِ داستانِ خوب پیروی کرده بودند. در پایان در گزارش تحریریهی مسابقه اعلام شد شصت درصد از کل شرکتکنندگان و هجده نفر از نویسندگان بیست اثر نهایی، زن بودند.
امیرحسین یزدانبُد
نوامبر ۲۰۲۵
ادمنتون – کانادا
[۱] Louis Aragon, J’abats mon jeu (Paris, 1959),





