چنگیز عصارین

از همهٔ نامهای آنتوان
بیستون بارو ــ شب شوهرم آمد و گفت: «لیلی من. گریه نکن. به ایران فکر نکن. دیگر وطن تو اینجاست. تو زیبای من هستی. به پدرت هم فکر نکن. به بچهها و به من فکر کن. از فکر ایران بیا بیرون. در تفلیس عکاسباشی خوبی میشناسم.» نامش آنتوان خان است. شاید بعداً بردم چند عکس زیبا از تو انداخت به...