مازیار اخوت

مازیار اخوت (اصفهان، ۱۳۵۱) نویسنده و ویراستار؛ فارغ‌التحصیل جغرافیای شهری است. از سال ۱۳۶۹ تا کنون در حوزه‌ی برنامه‌ریزی و پژوهش‌های شهری در شرکت‌های مهندسان مشاور اصفهان و تهران فعال است و از سال ۱۳۸۶ موسس و مدیر شرکتی است که در زمینه‌ی معرفی و احیا خانه‌های تاریخی فعالیت‌ می‌کند. او عضو شورای انجمن داستان‌نویسان اصفهان و عضو شورای نویسندگان فصلنامه‌ی مهراوه بوده است. داستان، مقاله و شعرهای مازیار اخوت در مجله‌های کارنامه، نگاه نو، زنده‌رود، عصر پنجشنبه، مهراوه، جهان کتاب، نما، شهر، هفته‌نامه‌ی همشهری و هنگام منتشر شده است. اخوت در مجلهٔ بارو جستارهای پیوسته و گاه پراکنده می‌نویسد.

reference: pinterest.com

اندر حکایت جدایی‌ها

دفتر پانزدهم بارو ــ جدایی به‌راستی همچون هزارتویی‌ست. هزارتویی بُریده از «واقعیت». نمی‌تواند راست باشد به این دلیل ساده که آنچه را از آن جدا شده‌ایم دیگر نمی‌دانیم که چیست. هر آنچه می‌دانیم به قبل از جدایی برمی‌گردد و یا به واسطه و از دور به‌دست آورده‌ایم. در جایی گیر افتاده‌ایم که هیچ اِشرافی بر آن نداریم. این هزارتو، همچون...

ما هنوز بچه‌ایم

عذاب وجدانمان هم کم‌کم رفت در سوراخکده‌ی تاریخ! اگرچه تا همین امروز دارم و داریم فحش می‌خوریم توسط دوست و دشمن که "طرف درست تاریخ" را نشناختیم کجاست. احتمالاً راست می‌گویند. مدت‌هاست جهت‌ها را گم کرده‌ام و مدام می‌خورم به در و دیوار.

رمان به‌مثابهٔ انتقام از تاریخ و بازسازیِ زندگی

دفتر دوازدهم بارو ــ بستر تاریخیِ «مادران و دختران» دوره‌ای‌ست از اواخر قاجاریه و در تلاطمِ «انقلاب»ِ مشروطه تا چند سالی پس از «انقلاب»ِ ۵۷. اما رمان به رغمِ مستندنگاریِ دقیق و واقع‌گراییِ نویسنده، قرار نیست بازسازیِ رویدادهای تاریخی و جابه‌جایی اتفاق‌های «مهم» باشد. نویسنده شرح وقایع عمومی را گذاشته است به‌عهده‌ی کتاب‌های تاریخی. آنچه او می‌خواهد بسازد و می‌سازد،...

ماجراهای من و صمد

ماجراهای من و صمد   کودکی‌ام از آن‌جا که به یاد دارم با نامِ او آغاز شد. با «مجتمع آموزشی

آن انگشت اشاره – ۴

یادداشت چهارم ۱۱. چهارده، پانزده ساله بودم که پدر نامه‌ای نوشت برای من و برادرم. نه او سفر رفته بود،

کُتَک به مثابهٔ زبان

کُتَک به مثابهٔ زبان مروری بر کُتک‌هایی که خورده‌ام و زده‌ام در دوران کودکی تا ابتدای نوجوانی، زیاد کتک خوردم.

آن انگشت اشاره ۳

یادداشت سوم ۷. طبقهٔ دومِ خانه که با طرحِ ابتکاری بابا ساخته شد، «بالا» بالاتر رفت و با آن سالنِ

آن انگشت اشاره ۲

یادداشت دوم   ۴. دَه، یازده ساله‌ام. هنوز طبقهٔ دوم ساخته نشده بود. اما آن «بالا» راه افتاده بود دیگر.

آن انگشت اشاره ۱

یادداشت اول   پیش‌درآمد اگر قرارست نویسنده از «مسأله»هایش بنویسد و آن‌چه برای او «مسأله» است که گاه گستره‌ی عمومی

ساعدی مرد روی بالکن

ساعدی، مرد روی بالکن

این‌که ساعدی، خود تا چه حد و کجاها از نوع همان مردانِ روی بالکن بود؟، دقت و فرصتی دیگر می‌طلبد؛ اما این را می‌شود گفت که او لااقل این توانایی را داشت که علاوه بر رو کردنِ دست لمپن‌ها و آدم‌های شاشو، خود را هم عیان کند، با همه‌ی ژرف‌نگری‌ها و ساده‌نگری‌هایش. و با همه‌ی تناقض‌هایش. و با آن همه...

مرز خشکی و آب

قلعه‌ی ایران‌شهر را كه با تو و فرهاد و فریبا رفته بودم. یادت هست كه؟ همان قلعه‌ی متروك روی بلندی كه یكی از غروب‌های زیبای بلوچستان را آن‌جا نشستیم و با هم سیر تماشا كردیم. این‌بار فقط بازارش را رفتم و توی كوچه‌هایش گَشتم. بازار، پُرِ رنگ‌ست و پُر از تحفه‌هایی از افغانستان و پاكستان و كمی هم صنایع‌دستی بلوچ....

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.