محمدحسن روستایی


شرم | آرتور رمبو
شعر ترجمه: شرم ــ ترجمهٔ محمدحسن روستائی ــ آرتور رمبو: تا دیرزمانی که تیغ / آن مغز را نشکافته، / آن بستهی سپید و سبز و چرب / که بخارش هیچ تازه نیست،/ (آه، او... باید بینی، / لبهاش، گوشهاش و شکمش را / بِبُرّد، و واگذارد) / اما نه، حتم دارم تا دیرزمانی که / تیغه بر سرش، /...

کابارهی سبز، ساعت پنج عصر | آرتور رمبو
شعر ترجمه: کابارهی سبز، ساعت پنج عصر ــ ترجمهٔ محمدحسن روستائی ــ آرتور رمبو: یک هفتهی تمام روی سنگهای جادهها / چکمههایم را به مرگ رسانیده بودم. / به شارلروا رفتم. به کابارهی سبز؛ / چند تکه نان و کره خواستم و کمی ژامبون نیمپز، / سرمست و شاد، پاهایم را زیر میز سبزرنگ ولو کردم / و خیره شدم...

بوهمیِ من | آرتور رمبو
شعر ترجمه: بوهمی من ــ ترجمهٔ محمدحسن روستائی ــ آرتور رمبو: به راه افتادم، / مشتهایم در جیبهای کت مندرسم بود؛ / تنپوشم به خیالی میمانست؛ / به زیر آسمان سفری را آغازیدم، ای الههی شعر! / و من بندهی تو بودم؛ / خدای من، چه عشقهای پرشگفتی در سر داشتم! / تنها شلوارم سوراخ بزرگی داشت، /همچون بندانگشتیِ خیالباف /...

چیست برایمان قلب من | آرتور رمبو
شعر ترجمه: چیست برایمان قلب من ...ــ ترجمهٔ محمدحسن روستائی ــ آرتور رمبو: چیست برایمان قلب من؟ / جز لختههای خون و خاکسترهای گداخته، / جز شیون طویل توحش و هزاران کشته، / ضجّههایی از میان جهنم که هر آیینی را ویران میسازد / و تندبادی که هنوز بر ویرانهها میوزد. / و چه مانده از آن کینخواهی؟ هیچ...! اما آری،...

آرمیدهی دره | آرتور رمبو
شعر ترجمه: آرمیدهی دره ــ ترجمهٔ محمدحسن روستائی ــ آرتور رمبو: درهایست سرسبز آنجا که رودی میخواند / و تکههای جامهی نقرهگونش را دیوانهوار بر سبزهها میآویزد، / آنجا که خورشید از فراز کوه سرکش میدرخشد: / درهایست کوچک و نورافشان. / سربازی جوان، با لبانی گشوده و سری برهنه، / و گردنی غرقِ در تَرهشاهیهای سبز و کبود، /...

احساس | آرتور رمبو
شعر ترجمه: احساس ــ ترجمهٔ محمدحسن روستائی ــ آرتور رمبو: رو میکنم به کورهراهی در بیابان / در پسینگاهِ گرگومیش تابستان؛ / میخراشند پاهایم را خوشههای گندم، / علفهای کوتاه را له میکنم؛ / در خیال، خنکای آنان زیر پاهایم حس خواهم کرد، / و گیسوانم را به خنکای باد خواهم سپرد. / لب نخواهم گشود و اندیشه را پرواز...

عزیمت | آرتور رمبو
شعر ترجمه: بسنده نظارهای، / سوسوی نور در هر سرزمینی. / داشتنی بس، / هیاهوی دور شهرها، در غروب، / زیر نور خورشید، و همیشه. / هویداست همهچیز، / ای هیاهو و همهمه، ای رویاها، / اینها ایستگاههای زندگانیاند. / به محبت و نواهای نورانی عزیمت باید.

جنگ | آرتور رمبو
شعر ترجمه: اینک / تمایل ابدی زمانه / و ریاضیات بینهایت / مرا از استقرار در این جهان منع میکند. / با هر افتخار مدنیای که مواجه میشوم، / مورد احترام کودکان گوناگون / و محبتهای شگرف، / رویای جنگِ راستی و قدرت را نظاره میکنم؛ / جنگی ناشناخته برای منطق نادیده انگاشتهشده، / بهسادگیِ یک قطعهی موسیقی.

ابدیت | آرتور رمبو
شعر جهان: ای روح گماشته / اقرار کن به ترنم / به شب پر ز پوچ / و آتشینروز. / خود را برهان / از بند تحسین آدمیان، / از عطش شوقهای فرومایهشان، / و پرواز کن آنگونه که میخواهی.

امیال مرد مسکین | آرتور رمبو
شعر جهان: درد اَر آرام گیرد / و زر اَر داشته باشم، / به شمال خواهم رفت یا که سرزمین تاکستانها؟ / [آه! شرم بر رویادیدن؛ بر این اتلاف محض!] / دگرباره اَر مسافرِ گذشته باشم / هرگز گشوده نخواهد شد / درب کابارهی سبز بر من.

شورش علیه شعر | آنتونن آرتو
شعر ترجمه ــ من سر آن ندارم که شاعرِ خود باشم، شاعر این منی که پیوسته به دنبال آن بوده تا مرا بهعنوان شاعر انتخاب کند، بااینحال اما آرزو دارم در شورشی علیه شعر و خویش، شاعر آفریننده باشم؛ شورشی کهن از فرمهایی که مرا در خود غرق ساختند در خاطرم هست. با چنین شورشیست که از همه تجسمهای شومِ...

کشتی مست | آرتور رمبو
شعر ترجمه: شبیه جزیرهای بودم که بر کرانههایم، / قیلوقال و فضلهی پرندگان زاغچشم و پرهیاهو بود / و بر آبها میراندم تا آن هنگام که میان ریسمانهای پوسیدهام / غریقان در خواب میشدند و به قعر دریا فرومیرفتند. / آنگاه من، کشتی سرگردان در گیسوان مردابها / پرتابشده از گردباد در اثیر بیپرنده، / مرا که ناوهای جنگی و...