محمدرضا صفدری

باروی داستان

مرد کلاه‌آبی

زانو زده بودم در کنارش. در همان نزدیکی، روبه‌روی در بسته‌ای که دستگیره‌اش بیش از هر جای دیگر آن به چشم می‌آمد، پسر بچهٔ ده‌دوازده‌ساله را دیدم که زانو زده بود بالای سر مردی دیگر. از او می‌خواست که برو...

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.