ما دو تن | پل الوار
شعر ترجمه ــ ما دو تن، چون دست در دست یکدیگر داریم / همه جا خود را در خانهٔ خود میپنداریم: / در زیر درخت دلپذیر، در زیر آسمان سیاه، / در زیر هر بامی، در کنار آتش / در کوچهٔ تهی، در عین گرمای آفتاب، /...
بیزمان | پل الوار
شعر جهان ــ ای برادران دشمنیپیشهای که / در مردمکهای دیدگانتان / تیرگی شب و دهشتش را / نگهداشتهاید، / من شما را، / با دستهای سنگین روغنی / و تنبل از اعمال گذشتهتان، / کجا رها کردهام؟ / با امیدی چ...
در مرگ گابرییل پری | پل الوار
شعر ترجمه ــ واژههایی هست که زندگی میبخشند، / و این واژهها معصومند، / واژهٔ گرما، واژهٔ اعتماد، / عشق و داد و آزادی، / واژهٔ کودک و مهربانی، / و پارهای از نام گلها و میوهها، / واژهٔ دلیری و اکتش...
ققنس | پل الوار
شعر ترجمه ــ من به راهت آخرینم: / آخرین بهار، آخرین برف، / نبرد آخرین برای آن که نمیرم / و اینک ما، پستتر و برتر از همیشه، / در آتش عذاب ما همه چیز هست: / میوهٔ کاج و شاخهٔ تاک / ولی نیز گلهایی تندت...
تنها | پل الوار
شعر ترجمه ــ میتوانستم بی تو زندگی کنم / تنها زندگی کنم / این کیست که سخن میگوید؟ / چه کسی است که میتواند تنها، / بی تو زندگی کند؟ / چه کسی است؟ / به رغم همه چیز زیستن / به رغم خویشتن زیستن / پاسی...
هدف شعر باید حقیقت عملی باشد | پل الوار
شعر جهان ــ بیرمقم، زنده بودهام، هنوز هم زندهام، / اما در شگفتم که سخن میگویم تا مفتونتان سازم، / آن هم هنگامی که دلم میخواهد آزادتان کنم، / تا شما را با جلبک و جگن سپیدهدمان، / همانقدر یگانه کن...
آهنگ دل من، آهنگی جاودانی است | پل الوار
شعر ترجمه ــ هیچکس نیازی به پنهان شدن ندارد، کسی محتاج دروغگویی نیست، دیگر چیزی برای دزدیدن نمانده، دیگر چیزی نیست که انسان انکار کند، دیگر روشنفکر وجود ندارد، دیگر کارگری نیست تا خود را برتر یا فروتر...
پنجمین چکامهٔ دیدنی | پل الوار
شعر ترجمه ــ در جنگل بیهوا، در چمنزار آرام، / به سوی دریای دوردست گرهخورده به آسمان، / در کویر مردمی سنگوش، / زندگی میکنم. / در آشفتگی انسان تنها / و در اندرون برادران بازیافتهام، / در قحطسال و و...
مرگ، عشق، زندگی | پل الوار
شعر ترجمه ــ گمان بردم که میتوانم ژرفا و بیکرانگی را / با غم عریان خود، بیتماس، بیصدا، بشکنم. / در زندان خود، که درهای نیالودهای داشت، دراز کشیدم، / چون مردهٔ معقولی که مردن میدانست، / مردهای ...
برای زیستن اینجا | پل الوار
شعر جهان ــ چون نیلگونهٔ آسمان رهایم کرد / آتش افروختم، / آتشی برای دوستی با او، / آتشی برای ورود به شب زمستانی، / آتشی برای بهتر زیستن. / آنچه نور به من بخشیده بود، به او دادم: / جنگلها، بیشهها، گن...
آگهی | پل الوار
شعر جهان ــ شب پیش از مرگش / کوتاهترین شب عمرش بود، / این اندیشه که هنوز زنده است، / خون را در مچ دستش به جوش میآورد، / از سنگینی تنش نفرت داشت، / از نیروی خود گله میکرد، / در قعر چنین نفرتی، / لبخ...
آتنا | پل الوار
شعر جهان ــ ای خلق یونان، ای خلق سرور، ای خلق نومید، / اینک جز آزادی چیزی نداری که از دست بدهی، / عشقت به آزادی، عشقت به عدل، / و حرمت بیکرانی که برای خود قائلی / ای خلق سرور، مرگ تهدیدت نمیکند، / ه...
بهار | پل الوار
شعر جهان ــ در کنار دریا چند گودال وجود دارد، / در جنگل، درختانی شیفتهٔ پرنده وجود دارد، / برف در کوهستان آب میشود، / شاخههای درختان سیب با چندان گلهایی میدرخشد / که خورشید رنگ میبازد و پس مینشی...
انصاف | پل الوار
شعر ترجمه ــ قانون دلپذیر آدمیزادگان این است که: / آب را به نور، / رؤیا را به واقعیت، / و دشمنی را به برادری بدل میکنند. / قانونی کهنه و نو، / که پیوسته کمال میگیرد، / از صمیم دل کودکان، / تا علت غا...
من این را به تو گفتم | پل الوار
شعر جهان ــ من این را به تو گفتم، بهخاطر ابرها. / من این را به تو گفتم بهخاطر درخت دریا، / بهخاطر هر خیزاب، بهخاطر پرندگان شاخ و برگها، / بهخاطر سنگریزههای صدا، / برای دستهای آشنا، / بهخاطر ...
من تنها نیستم | پل الوار
شعر ترجمه ــ سرشار، / به لب از میوههای سبکبار / آراسته، / به هزاران گل رنگارنگ. / پرشکوه، / در آغوش آفتاب. / بهروز، / از یک پرندهٔ دستآموز. / شادان، / از یک قطرهٔ باران. / زیباتر، / از آسمان بامداد ...
سیر سکوت | پل الوار
شعر جهان ــ سیر سکوت / از دستانم به دیدگانت / و در زلفانت / که دختران جگنی در آن / به آفتاب تکیه میدهند / لب میجنبانند / و به سایهٔ چهار برگ امکان میدهند / که دل گرم خویش از خواب سیراب کنند
باوفا | پل الوار
شعر ترجمه ــ در ده آرامی زندگی میکنیم / که جادههای دراز و دشوار / از آن رهسپار جایی است / آلوده به خون و اشک / ما پاکیم. / شبها گرمند و آرام / و ما برای عاشقان / این وفای گرانبهای یگانه را، / که ا...
زن دلباخته | پل الوار
شعر ترجمه ــ بر پلکهای من ایستاده، / موهای او در موهای من آمیخته، / به شکل دستهای من است، / به رنگ چشمان من است، / در سایهٔ من محو میشود، / همانند سنگی در هوا / چشمانش همیشه باز است / و نمیگذارد که...
حکومت نظامی | پل الوار
شعر جهان ــ چه کار میشد کرد؟ گزمه بر در بود، / چه کار میشد کرد؟ در خانه زندانی بودیم، / چه کار میشد کرد؟ راه کوچه بسته بود، / چه کار میشد کرد؟ شهر به زانو درآمده بود، / چه کار میشد کرد؟ مردم شهر ...
ای آزادی | پل الوار
شعر ترجمه ــ روی اجسام نورافشان، / بر زنگهای رنگها، / روی حقیقت جسمانی، / نام ترا مینویسم. / بر کورهراههای بیدارگشته، / بر راههای باز به هر سو، / بر میدانهای طغیانی، / نام ترا مینویسم. / روی چ...
ما تنها به سوی هدف نمیرویم | پل الوار
شعر جهان ــ ما تنها به سوی هدف نخواهیم رفت / دو بهدو میرویم. / و چون دو بهدو همدیگر را میشناسیم، / همه همدیگر را خواهیم شناخت، / ما همه همدیگر را دوست خواهیم داشت / و فرزندان ما / به افسانهٔ سیاه ...
یک لبخند | پل الوار
شعر ترجمه ــ در انتهای غم همیشه پنجرهای باز است، / پنجرهای روشن. / رؤیای بیداری همیشه هست: / آرزویی برآوردنی، گرسنگی رفعکردنی، / دلی سخاوتمند، / دستی درازشده، دستی باز، / چشمانی متوجه، / یک زندگی، ...
به زنانی که آنان میاندیشند | پل الوار
شعر جهان ــ اوژن گرندل، که در شعر نام پل الوآر بر خود نهاده، به سال ۱۸۹۵ در شهر سندنی، شمال پاریس چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۵۲چشم از جهان فروبست. او در خانوادهٔ فقیری پا به جهان گذاشت، تحصیلات دور...