محمدتقی غیاثی
محمدتقی غیاثی، زادهٔ سال ۱۳۱۱ در رشت، استاد دانشگاه، مترجم و نویسندهٔ ایرانی بود. او تحصیلات ابتدایی خود را در خمام و دورهٔ متوسطه را در رشت به پایان رساند، سپس برای تحصیلات عالی در رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسه به دانشسرای عالی تهران رفت. در سن ۳۰ سالگی، با استفاده از بورسیهٔ وزارت فرهنگ به پاریس سفر کرد و موفق به دریافت مدرک دکترای ادبیات فرانسه از دانشگاه سوربن شد. رسالهٔ دکتری او با عنوان «تأثیر استاندال روی ژید» به نگارش درآمد. پس از بازگشت به ایران تا زمان بازنشستگی بهعنوان استاد تمام در دانشگاه تهران و سالها نیز در مقطع دکتری دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات به تدریس زبان و ادبیات فرانسه مشغول بود. علاوه بر تألیف کتابهای کمکدرسی در زمینهٔ آموزش زبان فرانسه، غیاثی آثاری نیز از نویسندگان فرانسوی را به فارسی ترجمه کرده است. در سال ۱۴۰۳ در سن ۹۲ سالگی در فرانسه درگذشت.

آخرین سرود | پل الوار
شعر ترجمه ــ ... من آسمانهای همیشه یکسان / و دریایی را وصف کردهام / که همهٔ کشتیها، برف و باد و باران / در آن است / من آسمانهای همیشه یکسانی را وصف کردهام / که کاخ آدمیزادگان بر آن استوار است...

بی تو | پل الوار
شعر جهان ــ ...سرما به روی زمین سرد خواهد بود / در آن تاکستان پائین / شبی بدون شبزندهداری / تهی از خاطرهٔ روز / اعجوبهای دشمنکام / آمادهٔ هر کار و در اختیار همه: / مرگ، نه ساده، نه دوگانه...

گفتن همهچیز | پل الوار
شعر ترجمه ــ ... زنان مثل آفتاب یا سنگند: / لطیف، یا بیش از اندازه سخت، / یا سبکند. / پرندگان از آسمانی دیگر میگذرند، / سگی آشنا، / در جستجوی استخوانی پوسیده، / لنگلنگان میرود. / بازتاب صدای نیمهشبان، / فقط برای پیرمردی است، / که گنجینهٔ خویش را، / بر سر ترانههایی مبتذل، / از دست میدهد. /...

اگر دوست بداری | پل الوار
شعر جهان ــ ... دستهای آشتیدهندهات میتواند / نور و خاکستر، / کوه و دریا، / دشت و شاخهسار / نر و ماده / برف و تب را / بهم متحد سازد...

اشعاری برای صلح | پل الوار
شعر جهان ــ همهٔ رفیقان جهان، / ای دوستان، / به میز گرد من نیرزد. / چرا که زن و فرزندانم، / ای دوستان، / گردش نشستهاند.

درنگ لحظهها | پل الوار
شعر ترجمه ــ واژههای بیکرانهٔ آهسته گفته شده، / آفتاب تابان، پنجرههای بسته، / بر پهنهٔ آفتاب، سفینهٔ بزرگی که / بادبانهایش باد را نقسیم میکند. / دهانی چنان خوش که میپوشاند / دهانی دیگر و سوگند رازداری را / رازی بین دو یار که بر چهرهٔ شب چنگ میزند. / تنها آرزوی بیگناهان؟ / تنها یک زمزمه، فقط یک...

پیروزی گوئرنیکا | پل الوار
شعر ترجمه ــ زنان و کودکان، / در چشمان خود، / گنجینهای همانند دارند / مردان، به اندازهٔ زور خود، / از این گنجینه هواخواهی میکنند. / زنان و کودکان در چشمان خود، / گلهای سرخ همانندی دارند، / هرکس خونش را نشان میدهد. / هراس و یارای زیستن و مردن، / مرگی دشوار و بس آسان، / مردانی که...

سرود نیروی عشق | پل الوار
شعر جهان ــ ... تویی که شعور حساس تنم بودی / تویی که همیشه دوست میدارم، تویی که مرا ساختی / تو بیداد و ناسزا را گردن نمینهادی / تو، اندیشناک، سرود بهروزی گیتی را میخواندی / تو در رؤیای آزادی بودی / و من راهت را ادامه میدهم

چشمان همیشه پاکشان | پل الوار
شعر جهان ــ ... با این همه، من زیباترین چشمها را دیدهام: / خدایان سیمگونی که یاقوت کبود به دست داشتند / خدایان راستین، پرندگانی در خاک و در آب / من آنها را دیدهام / پر و بالشان از آن من است / دیگر چیزی وجود ندارد، مگر: / پرواز ستارهگون و روشن آنان / پرواز خاکی و سنگوش...

همانندی | پل الوار
شعر ترجمه ــ من، / ای میرنده، ای خوب / غروری که تبرش را بیرون میکشد / و تنی که به تحقیر تمام، / افتخار خویش را تنفس میکند / میبینم. / ای میرنده، ای غمناک / من / ماسهای را که به بستر نخستین بازمیگردد / و تندرستی خوابآلوده را / و نیز آتشفشان تپندهٔ چون دل عریان را...

بهنام پیشانی بلند ژرف | پل الوار
شعر جهان ــ بهنام پیشانی بلند ژرف / بهنام چشمانی که نگاهش میکنم / و لبی که میبوسم / برای امروز و برای همیشه. / بهنام امید مدفون / بهنام اشکهای نهانی / بهنام شکایتهای خندهدار / بهنام خندههای هراسانگیز...

آیینهٔ لحظه | پل الوار
شعر جهان ــ نور را محو میکند / تصویر باز ظواهر را / به مردم نشان میدهد / امکان سرگرمی را / از مردم میگیرد / چون سنگ سخت است / سنگ بیشکل / سنگ جنبش و بینایی / و بازتابش چنان است / که همهٔ زرهها و جوشنها / در برابر آن خوار میشوند / دستاورد دستها نیز...

مرا نمیتوان شناخت | پل الوار
شعر ترجمه ــ مرا نمیتوان شناخت / بهتر از آن که تو میشناسی / چشمانت، / که در آن هر دو به خواب میرویم، / به حرکات راهها / معنای غیرزمینی بخشیدهاند / چشمانت / که تنهایی بیکرانمان را / به ما مینمایند / خود آن نیستند که گمان میبردند / ترا نمیتوان شناخت / بهتر از آن که من...

جذبه | پل الوار
شعر ترجمه ــ در برابر این چشمانداز زنانه / چونان کودکی در برابر آتش ایستادهام. / به گنگی لبخند میزنم و اشک در دیده دارم. / در برابر چشماندازی چنین / آینهها تار میشوند و روشن میگردند، / و دو اندام برهنه را باز میتابند، / و فصلی را در برابر فصلی...

ارادهٔ روشن دیدن | پل الوار
شعر ترجمه ــ ذرهای از سبز گیاه امید را از دست نمیدهیم؛ / ما نمیخواهیم، / سراسر زمستان را بیرؤیا سر کنیم / در دیدهٔ ما، / خورشید میدرخشد / ما بهار را باور میکنیم / چون، او هنوز آنقدر دور نیست / که به طرفةالعینی نتوانیم بدان رسید. / نابینا وجود ندارد / در چشم ما، / کرانههای عشق...

ما دو تن | پل الوار
شعر ترجمه ــ ما دو تن، چون دست در دست یکدیگر داریم / همه جا خود را در خانهٔ خود میپنداریم: / در زیر درخت دلپذیر، در زیر آسمان سیاه، / در زیر هر بامی، در کنار آتش / در کوچهٔ تهی، در عین گرمای آفتاب، / در دیدگاه گنگ خلق، / در نزد فرزانگان و دیوانگان، / در میان...

بیزمان | پل الوار
شعر جهان ــ ای برادران دشمنیپیشهای که / در مردمکهای دیدگانتان / تیرگی شب و دهشتش را / نگهداشتهاید، / من شما را، / با دستهای سنگین روغنی / و تنبل از اعمال گذشتهتان، / کجا رها کردهام؟ / با امیدی چنان اندک / که مرگ چیره گشته است. / ای برادران گمراه من، / من به سوی زندگی میشتابم،...

در مرگ گابرییل پری | پل الوار
شعر ترجمه ــ واژههایی هست که زندگی میبخشند، / و این واژهها معصومند، / واژهٔ گرما، واژهٔ اعتماد، / عشق و داد و آزادی، / واژهٔ کودک و مهربانی، / و پارهای از نام گلها و میوهها، / واژهٔ دلیری و اکتشاف، / واژهٔ برادر و رفیق، / نام پارهای از کشورها و دهکورهها / نام چند زن و دوستان...

ققنس | پل الوار
شعر ترجمه ــ من به راهت آخرینم: / آخرین بهار، آخرین برف، / نبرد آخرین برای آن که نمیرم / و اینک ما، پستتر و برتر از همیشه، / در آتش عذاب ما همه چیز هست: / میوهٔ کاج و شاخهٔ تاک / ولی نیز گلهایی تندتر از آب، / لجن و شبنم

تنها | پل الوار
شعر ترجمه ــ میتوانستم بی تو زندگی کنم / تنها زندگی کنم / این کیست که سخن میگوید؟ / چه کسی است که میتواند تنها، / بی تو زندگی کند؟ / چه کسی است؟ / به رغم همه چیز زیستن / به رغم خویشتن زیستن / پاسی از شب گذشته است / چون بلوری یکپارچه / من با شب به...

هدف شعر باید حقیقت عملی باشد | پل الوار
شعر جهان ــ بیرمقم، زنده بودهام، هنوز هم زندهام، / اما در شگفتم که سخن میگویم تا مفتونتان سازم، / آن هم هنگامی که دلم میخواهد آزادتان کنم، / تا شما را با جلبک و جگن سپیدهدمان، / همانقدر یگانه کنم، / که با برادران خود که نور خویش را بنیاد مینهند.

آهنگ دل من، آهنگی جاودانی است | پل الوار
شعر ترجمه ــ هیچکس نیازی به پنهان شدن ندارد، کسی محتاج دروغگویی نیست، دیگر چیزی برای دزدیدن نمانده، دیگر چیزی نیست که انسان انکار کند، دیگر روشنفکر وجود ندارد، دیگر کارگری نیست تا خود را برتر یا فروتر شمارد، به حسب آنکه جیبشان سوراخ باشد یا سرشار. گذشته، تخممرغ شکسته است؛ آینده، تخممرغی است که مرغی روی آن خوابیده؛ دل...

پنجمین چکامهٔ دیدنی | پل الوار
شعر ترجمه ــ در جنگل بیهوا، در چمنزار آرام، / به سوی دریای دوردست گرهخورده به آسمان، / در کویر مردمی سنگوش، / زندگی میکنم. / در آشفتگی انسان تنها / و در اندرون برادران بازیافتهام، / در قحطسال و وفور نعمت با هم، / زندگی میکنم.

مرگ، عشق، زندگی | پل الوار
شعر ترجمه ــ گمان بردم که میتوانم ژرفا و بیکرانگی را / با غم عریان خود، بیتماس، بیصدا، بشکنم. / در زندان خود، که درهای نیالودهای داشت، دراز کشیدم، / چون مردهٔ معقولی که مردن میدانست، / مردهای که تاجی جز تاج نیستی خود نداشت. / بر امواج پوچ زهری، که به خاطر خاکستر / سرکشیده بودم، دراز کشیدم. /...

برای زیستن اینجا | پل الوار
شعر جهان ــ چون نیلگونهٔ آسمان رهایم کرد / آتش افروختم، / آتشی برای دوستی با او، / آتشی برای ورود به شب زمستانی، / آتشی برای بهتر زیستن. / آنچه نور به من بخشیده بود، به او دادم: / جنگلها، بیشهها، گندمزارها، تاکستانها را، / آشیانهها و مرغانش را، خانهها و کلیدهایش را، / حشره، گلها، پوستینها و جشنها...

آگهی | پل الوار
شعر جهان ــ شب پیش از مرگش / کوتاهترین شب عمرش بود، / این اندیشه که هنوز زنده است، / خون را در مچ دستش به جوش میآورد، / از سنگینی تنش نفرت داشت، / از نیروی خود گله میکرد، / در قعر چنین نفرتی، / لبخندهای به لبش آشنا شد، / یک رفیق نداشت، بل / هزاران هزار که...

آتنا | پل الوار
شعر جهان ــ ای خلق یونان، ای خلق سرور، ای خلق نومید،/ اینک جز آزادی چیزی نداری که از دست بدهی،/ عشقت به آزادی، عشقت به عدل،/ و حرمت بیکرانی که برای خود قائلی / ای خلق سرور، مرگ تهدیدت نمیکند، / همانند عشق خود هستی، تو بیریایی، / جسم و جانت تشنهٔ ابدیت است، / خلق سرور، گمان بردی...

بهار | پل الوار
شعر جهان ــ در کنار دریا چند گودال وجود دارد، / در جنگل، درختانی شیفتهٔ پرنده وجود دارد، / برف در کوهستان آب میشود، / شاخههای درختان سیب با چندان گلهایی میدرخشد / که خورشید رنگ میبازد و پس مینشیند. / شامگاه روزی زمستانی است، به روزگاری سخت دشوار، / من، در کنار تو زیبای معصوم، شاهد این بهارم، /...

انصاف | پل الوار
شعر ترجمه ــ قانون دلپذیر آدمیزادگان این است که: / آب را به نور، / رؤیا را به واقعیت، / و دشمنی را به برادری بدل میکنند. / قانونی کهنه و نو، / که پیوسته کمال میگیرد، / از صمیم دل کودکان، / تا علت غایی.

من این را به تو گفتم | پل الوار
شعر جهان ــ من این را به تو گفتم، بهخاطر ابرها. / من این را به تو گفتم بهخاطر درخت دریا، / بهخاطر هر خیزاب، بهخاطر پرندگان شاخ و برگها، / بهخاطر سنگریزههای صدا، / برای دستهای آشنا، / بهخاطر چشمی که چهره یا چشمانداز میگردد، / و خواب، آسمان را به رنگ او درمیآورد / بهخاطر شبی که لاجرعه...

من تنها نیستم | پل الوار
شعر ترجمه ــ سرشار، / به لب از میوههای سبکبار / آراسته، / به هزاران گل رنگارنگ. / پرشکوه، / در آغوش آفتاب. / بهروز، / از یک پرندهٔ دستآموز. / شادان، / از یک قطرهٔ باران. / زیباتر، / از آسمان بامداد پگاه، / باوفا. / من از یک باغ میگویم، / خواب میبینم. / اما، اتفاقاً، عاشق شدهام!

سیر سکوت | پل الوار
شعر جهان ــ سیر سکوت / از دستانم به دیدگانت / و در زلفانت / که دختران جگنی در آن / به آفتاب تکیه میدهند / لب میجنبانند / و به سایهٔ چهار برگ امکان میدهند / که دل گرم خویش از خواب سیراب کنند

باوفا | پل الوار
شعر ترجمه ــ در ده آرامی زندگی میکنیم / که جادههای دراز و دشوار / از آن رهسپار جایی است / آلوده به خون و اشک / ما پاکیم. / شبها گرمند و آرام / و ما برای عاشقان / این وفای گرانبهای یگانه را، / که امید زیستن است، / نگه میداریم

زن دلباخته | پل الوار
شعر ترجمه ــ بر پلکهای من ایستاده، / موهای او در موهای من آمیخته، / به شکل دستهای من است، / به رنگ چشمان من است، / در سایهٔ من محو میشود، / همانند سنگی در هوا / چشمانش همیشه باز است / و نمیگذارد که بخوابم / رؤیاهای او د چشمهٔ نور / آفتابها را تبخیر میکند / مرا...

حکومت نظامی | پل الوار
شعر جهان ــ چه کار میشد کرد؟ گزمه بر در بود، / چه کار میشد کرد؟ در خانه زندانی بودیم، / چه کار میشد کرد؟ راه کوچه بسته بود، / چه کار میشد کرد؟ شهر به زانو درآمده بود، / چه کار میشد کرد؟ مردم شهر گرسنه بودند، / چه کار میشد کرد؟ خلع سلاح شده بودیم، / چه کار...

ای آزادی | پل الوار
شعر ترجمه ــ روی اجسام نورافشان، / بر زنگهای رنگها، / روی حقیقت جسمانی، / نام ترا مینویسم. / بر کورهراههای بیدارگشته، / بر راههای باز به هر سو، / بر میدانهای طغیانی، / نام ترا مینویسم. / روی چراغی که روشن میشود، / روی چراغی که خاموش میگردد، / روی همهٔ خانههای خود، / نام ترا مینویسم.

ما تنها به سوی هدف نمیرویم | پل الوار
شعر جهان ــ ما تنها به سوی هدف نخواهیم رفت / دو بهدو میرویم. / و چون دو بهدو همدیگر را میشناسیم، / همه همدیگر را خواهیم شناخت، / ما همه همدیگر را دوست خواهیم داشت / و فرزندان ما / به افسانهٔ سیاه گریهٔ مرد تنها / خواهند خندید.

یک لبخند | پل الوار
شعر ترجمه ــ در انتهای غم همیشه پنجرهای باز است، / پنجرهای روشن. / رؤیای بیداری همیشه هست: / آرزویی برآوردنی، گرسنگی رفعکردنی، / دلی سخاوتمند، / دستی درازشده، دستی باز، / چشمانی متوجه، / یک زندگی، زندگی شریکشدنی

به زنانی که آنان میاندیشند | پل الوار
شعر جهان ــ اوژن گرندل، که در شعر نام پل الوآر بر خود نهاده، به سال ۱۸۹۵ در شهر سندنی، شمال پاریس چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۵۲چشم از جهان فروبست. او در خانوادهٔ فقیری پا به جهان گذاشت، تحصیلات دورهٔ ابتدایی را به پایان برد، و در نخستین جنگ جهانی به میدان جنگ فرستاده شد و اولین...