نرگس سنائی مترجم و استاد زبان و ادبیات روس در دانشگاه علامه طباطبایی است. او در دو رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی و روس تحصیل کرده و تز دکتریاش نیز در زمینهٔ بررسی رمان «مرشد و مارگریتا» نوشتهٔ میخائیل بولگاکف با آرای منتقد ادبی بزرگ روس میخائیل باختین بوده است. کتابهای «ایران در آینه شعر روس» و رمان «بریزبن» اثر یوگنی وادالازکین به ترجمهٔ او در ایران منتشر شده است. در بارو ترجمههای شعر او منتشر میشود.
زمستان | مارینا تسوتایوا
غمم در زمستان يگانه بود ... / و ناگاه تجلى تصويرى نو / روح آدمى، همان تختهيخ شناور / كه از پرتو نور گداخته مىشود.
هشدار | آنا آخماتووا
ولى من به شما هشدار میدهم، / که براى واپسينبار زندگى مىکنم. / نه به هیأت پرستو، نه افرا، / نه نى، نه ستاره، / نه آب چشمه، / نه بانگ ناقوس كليسا؛ / کسی را آشفته نخواهم كرد / و به رؤیای غریبهها نخو...
عشق | مارینا تسوتایوا
ما جوانتر از آنيم كه از خاطر ببريم / او كه سِحرِ عشقمان را شكست. / ليك، سالديدهتر از آن كه ديگر بار / چنان عاشقانه دوست بداريم!
مهربانی | آنا آخماتووا
من از روزگاران ديرين، / دل نبستهام به رحم و شفقت ديگران، / اما با اندکی از مهربانى تو / میروم، گوييا با خورشيدى در درونم. / از همين رو اطرافم سپيده مىدمد. / مىروم تا معجزهاى خلق كنم / آرى از هم...
گهواره | مارینا تسوتایوا
آن سوى پنجره دوباره برف / صنوبر را آراسته / از چه رو اى دوست عزيز / قد كشيدى از گهوارهات؟ / دانههاى برف در هوا معلق / بر روى رهگذران مىنشينند / و بىشمار آب مىشوند / از چه رو غافل شدى / از چه رو ق...
پنجره | آنا آخماتووا
از پنجره مىنگرم، / به دريا، به سواحل شنى. / ديگر غمى به دل ندارم، / با خود مىانديشم / چه قدرتى دارد كسى كه، / حتى مهربانى را طلب نمىكند.../ و من ياراى آنم نيست / پلكهاى خستهام را برگيرم، / آنگاه ...
غبیرا | مارینا تسوتایوا
غبیرا با خوشهٔ سرخش درخشيد / برگها فرو افتادند. / من زاده شدم. / ناقوس كليسا / از هر سو نواخته شد. / آن روز شنبه بود: / روز يوحناى حكيم / و من تا به امروز / هنوز هم دلم مىخواهد / خوشهٔ تل...
رمزآلود | آنا آخماتووا
تو هماره رمزآلود و نو هستى، / من هر روز بيش از پيش رامت مىشوم، / اما، آه اى دوست سختدل! / عشق تو شکنجهٔ آهن است و آتش. / نه گلوى آوازى نه لب لبخندى / و نه رخصتى براى دعا مىدهى / فقط كاش ميان من و ت...
مانند آب |مارینا تسوتایوا
گاه میاندیشم من مانند آبم... / میتوان لیوانی از آن برداشت، / میتوان دریایی را نیز پر کرد. / مهم گنجايش ظرف است / و ميزان تشنگی نیز ...
جدایی | آنا آخماتووا
در اين جدايى تاريك و تلخ / همراه تو خواهم بود. / گريه براى چه؟ / دستانت را در دستان من بگذار، / عهد كن دوباره به خوابم بيايى. / من و تو همچون دو كوهيم ... / ميان ما هرگز ديدارى نيست / اما اى كاش گاهى...
شوق | مارینا تسوتایوا
نازنين در اين شب زمستانى / با من همچون كودكى باش. / با حيرتت مرا بازمدار، / همچون پسركى باش / در اين راز مگو / و كمك كن تا من دختركى بمانم، / هرچند كه زنم.
عشق | آنا آخماتووا
مىداند چه دلفریب / در هیأت ويولونى دلتنگ، / نغمهٔ زاری سر دهد / و عشق آنگاه که حتى باورش هولناك است، / در لبخند يك غريبه مینشیند.
ناقوس | مارینا تسوتایوا
آن سوى ديوارها / ناقوس شكايت / دوباره نواخته مىشود... / تنها چند كوچه ميان ما فاصله است، / تنها چند كلمه! / شهر در ميان غبارِ مه به خواب مىرود، / و كريستالهاى برف بر يقهات، / هلالى نقرهاى...
زندگی خردمندانه | آنا آخماتووا
من آموختهام خردمندانه زندگى كنم / پيش از حيرانى شبهنگام، / به آسمان بنگرم و دست دعا برآورم، / تا تشويش را از پاى درآورم. / آنگاه كه صداى خشخش خارها / در دره مىپيچد / و خوشههاى زرد و سرخرنگ غبیر...
آینهٔ تیرهوتار | مارینا تسوتایوا
از آينهٔ تيرهوتار، / كه رويا در آن مهآلود است، / راه و مقصدت را میجويم. / من تيرك بادبان كشتى، / و تو را بر روى عرشه... / در ميان دود قطار / و نالهٔ شبانهٔ مزارع، / در ميان دشتهاى شبنمآلود شب، / ...
خاطره | آنا آخماتووا
خاطرهای در درونم هست / چون سنگی سپید در قعر چاهی. / سر ستیز با آن ندارم و یارای آنم نیست: / هم شادی است و هم رنج. / از نزدیک كسى اگر به چشمانم بنگرد / احساس میکنم بیدرنگ آن را میبیند. / غمگین ...
پنجره | مارینا تسوتایوا
ای پنجرهٔ شب، / تو آکنده از فرياد فراق و ديدارى! / چه صدها شمع چه کورسویی ... / مرا هیچ آرامشخاطرى نيست. / در خانهٔ من نيز / چنين حسهایی جان میگيرد./ دعا كن ای دوست / برای خانهاى بیدار / و پنجره...
خون | آنا آخماتووا
عسل وحشی بوی آزادی میدهد، / گردوغبار بوی پرتو خورشید، / دهان دوشیزه بوی بنفشه، / و طلا بوی هیچ. / گل اِسپَرَک بوی آب، / و عشق بوی سیب میدهد. / ولی ما برای همیشه آموختیم / فقط خون بوی خون میدهد...
اندوه | آنا آخماتووا
و اکنون تو ای اندوه تازه / چون مار بوا بستهای راه نفسم را / و دریای سیاه غرش برمیآورد / آنگاه که رد بالین مرا میگیرد
نه عشق میخواهم نه افتخار | مارینا تسوتایوا
نه عشق مىخواهم، نه افتخار؛ / سرمستكننده است؛ فريبش را نمىخورم! / ديگر حتى ميلى به سيب ندارم! / اغواکننده است از درون طبق ... / چیزی زنجيروار در پى من کشیده مىشود، / بزودى چون تندر فرياد از سر مى...
معجزه | آنا آخماتووا
دل نبستهام به رحم و شفقت ديگران، / اما با اندکی از مهربانى تو / میروم، گوييا با خورشيدى در درونم. / از همين رو اطرافم سپيده مىدمد. / مىروم تا معجزهاى خلق كنم / آرى از همين روست.
ملال | اوسیپ ماندلشتام
اوسیپ ماندلشتام (۱۸۹۱-۱۹۳۸)، شاعر و نویسندهٔ روس بود. او از ۱۵ سالگی سرودن را آغاز کرد و در سال ۱۹۰۷ نخستین شعرش را در مجلهٔ دبیرستانش چاپ کرد. او مدتی را در فرانسه گذراند و با اشعار شاعرانی مانند فرا...
پیشواز | مارینا تسوتایوا
بگذار در اين آشوبِ آرام / سال بر ما روز نمايد! / بى هيچ فكرى به جاودانگى، / بى هيچ انديشهاى به آن! / دوباره "خواهرانگى" را از سر مىگيريم، / يكديگر را تنگتر در بر مىكشيم. / بى هيچ حرفى از گذشته، / ...
فانوس | الکساندر بلوک
شب، خیابان، / داروخانه، فانوس / کورسوی نوری عبث، / ربع قرن دیگر هم زندگی کن / همهچیز همینطور خواهد ماند. / گریزی نیست. / میميرى و باز از نو آغاز میکنی / و همهچیز چون گذشته تکرار میشود: / شب، ا...
دلم میخواهد | باریس پاسترناک
باریس لئونیدویچ پاسترناک شاعر، رماننویس، آهنگساز و مترجم ادبی اهل ر وسیه در ۲۹ فوریهٔ ۱۸۹۰ در مسکو به دنیا آمد. اولین کتاب شعر پاسترناک، «خواهر من، زندگی» که در سال ۱۹۱۷ سروده شده بود، در سال ۱۹۲۲ د...
دیوانهوار | الکساندر بلوک
دیوانهوار آه، دیوانهوار خواهان زیستنم: تا جاودانه کنم هر آنچه را که هست، تا انسانی کنم هر آنچه را که
بدرود، دوست من، بدرود! | سرگی یسنین
سرگی الکساندرویچ یسنین (زادهٔ ۳ اکتبر ۱۸۹۵، کنستانتینوو، استان ریازان، روسیه – درگذشتهٔ در ۲۷ دسامبر ۱۹۲۵، لنینگراد) شاعر خودساخته و «آخرین شاعر روسیهٔ چوبی» بود که تصویر دوگانهٔ او ــ تصویر یک روستای...
رگبار باران بر رخسار و شانهها | بِلا آخمادولينا
ایزابلا آخاتونا آخمادولینا ــ زادهٔ ۱۰ آوریل ۱۹۳۷ و درگذشتهٔ ۲۹ نوامبر ۲۰۱۰ ــ شاعر، نویسندهٔ داستان کوتاه و مترجم روسیزبان تاتاری با تباری ایتالیایی بود که در ادبیات شوروی پسااستالینی صدایی متمایز ...
نقره | مارینا تسوتایوا
این زلفهای آشفتهام را میبینی؟ / مرا به نمكی خشک بر روی زمین / بدل نمیتوان ساخت. / در مواجهه با زانوان سنگیتان میشکنم، / من با هر موجی به پا میخیزم! / آری زندهباد کف، کف شادمان دریا، / کف برافر...
پرندهای در دستانم | مارینا تسوتایوا
الکساندر بلوک، شاعر غنایی، نویسنده، روزنامهنگار، نمایشنامهنویس، مترجم و ادیب روسی بود که در سال ۱۸۸۰ در سنپترزبورگ روسیه در خانوادهای روشنفکر به دنیا آمد. او بعد از جدایی والدینش در عمارت اقوام اش...
یادبود بولگاکف | آنا آخماتووا
میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف (زادهٔ ۱۵ می ۱۸۹۱ و درگذشتهٔ ۱۰ مارس ۱۹۴۰) نویسنده، پزشک و نمایشنامهنویس روسی بود. رمان معروف او، «مرشد و مارگاریتا» که بعد از مرگش منتشر شد، یکی از معروفترین رمانها در ق...
الههٔ شعر | آنا آخماتوا
به او مىگويم: اى الههٔ شعر / صفحات دوزخ را / تو، بر دانته خواندهاى؟ / پاسخ مىدهد: آرى "من"
خوشم که… | مارینا تسوتایوا
مارینا ایوانونا تسوتایوا (۸ اکتبر ۱۸۹۲ - ۳۱ آگوست ۱۹۴۱) شاعر بزرگ روس. آثارش از شناختهترین آثار ادبیات قرن بیستم روسیه و جهان است. او در دو قرن زندگی کرد. از انقلاب اکتبر روسیه و از قحطی مسکو و فراز ...
در اين جدايى | آنا آخماتووا
در اين جدايى در اين جدايى تاريک و تلخ همراه تو خواهم بود. گريه براى چه؟ دستانت را در دستان
زندگی بیبازگشت | آنا آخماتووا
زندگی بیبازگشت من آموختهام خردمندانه زندگى كنم پيش از حيرانى شبهنگام، به آسمان بنگرم و دست دعا برآورم، تا تشويش