رضا قاسمی

باروی داستان

چتر و گربه و دیوار باریک

خیره شدم به آسمان. آنجا هم، در فضای تاریک میان ستارگان، چیزی ویران شده بود. برخاستم. خیره شدم به انتهای کوچه. آنجا که معلم انشاء در غبار شرجی و شب گم شده بود. چه فرقی می‌کرد؟ آن معلم انشاء هم که روزگا...

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.